ماجرای خرید گوجه سبز
یک پسری با پدر، قدمزنان توی راه
میگفتن از هر دری، خندهکنان و همراه
پسر یهویی وایساد، دست باباشو ول کرد
زل زده بود به چیزی که بود توی فروشگاه
گفت: بابا گوجه سبزا چقد عالی و نابن
دلم چقد هوس کرد، نگم برات ازش، آه...
پدر چشش به نرخ عجیب اونها افتاد
گفت با خودش که ما هیچ، ما همه کلا نگاه!
گفت: پسرم الان نه، اینا هنوز نارسن
اگه مریض شدی تو، کجا برم من پناه؟
پسربچه پاهاشو کوبید زمین، گریه کرد
پدر دلش رحم اومد، دیدش که داره گناه
گفت که بمون تو بیرون من زودی برمیگردم
آروم و آروم میرفت انگار سوی قتلگاه
پدر رفت با یه کیسه گوجهفرنگی برگشت
دستش رسید به سوزن، داخل انبار کاه!
گفت: پسرم اونا بود نارس و سبز و ریزه
اینا همون میوهان، رسیده و دلبخواه!
پسربچه ساده، شد باورش این حرفا
میخندید از ته دل، بلندبلند و قاهقاه
گویی که داده بودن بهش همه دنیا رو
با کلی ناز و نعمت یا این که شوکت و جاه
خلاصه این ماجرا به خیر گذشت؛ تموم شد
همینقَدَر ضایع و همونقَدَر هم تباه!
شیما اثنی عشری
درددل خالو با خودش!
عجب حال خوشی دارید خالو
نشستی زیر سایه بر لب جو
در این ماه مبارک بیهیاهو
سه وعده میزنی ماهی و میگو!
اگرچه سال گاو نقشآفرین است
دلت آزرده زین ویروس چین است
نمکی میدهد هشدار هرروز
کرونا نوع هندیش در کمین است
ز وحشت میزنی بر صورتت ماکس
اتاق خواب شد اندازه باکس!
کنون یکسال و اندیاست درب گاراژ
نشسته میزنی بر چارقت واکس!
خدنگی