- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
شهید مطهری درباره تاثیر نیت در ثواب یا گناه نوشتهاند: یکی از اموری که میگویند از مظاهر سبقت رحمت الهی بر غضب الهی است یعنی نشانه این است که همیشه لطف و رحمت بر غضب و قهر پیشی دارد این است که اگر انسان جداً در مرحله نیت، طالب خیر و حقیقت باشد یعنی قصد جدی داشته باشد که کار خیری را انجام بدهد ولی بعد در عمل موفق نشود، خداوند به چنین کسی با اینکه توفیق این عمل را پیدا نکرده است به موجب همین قصد و نیت اجر و پاداش میدهد ولی اگر کسی قصد معصیتی را بکند، نیت یک شری را در دل داشته باشد و بعد مانعی پیدا بشود که آن کار صورت نگیرد، مثلا قصد داشت که برود شهادت دروغ بدهد ولی رفت و احتیاجی به او پیدا نشد و بالاخره در عمل، او شهادت دروغ نداد، آیا برای او گناه یک شهادت دروغ نوشته میشود؟ نه، چون نیت به مرحله عمل نرسیده است. این، تفضّل الهی است.
برگرفته از کتاب «آشنایی با قرآن» اثر شهید مطهری
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلمان ساوجی، شاعر معروف از سلطان اسبی طلب کرد. پادشاه سفارش کرد که اسبی به سلمان بدهند. کارکنان طویله سلطنتی، اسبی لاغر و سیاه به وی دادند اما شاعر از آن ناراضی بود. پس از گفت وگو های زیاد، قرار شد اسب بهتری به او بدهند. کارکنان طویله، اسب سیاه را از او گرفتند ولی به وعده خود عمل نکردند. سلمان هم بیتی سرود که این بیت گرچه برای او اسب نشد اما برای دیگران ضرب المثل شد. آن بیت که مصرع دومش به مثل تبدیل شد چنین است: اسب سیه گرفتند، اسبِ دگر ندادند، آری پس از سیاهی رنگ دگر نباشد.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در این دنیا همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس. آدمیزاد میتواند اگر بخواهد کوهها را جا به جا کند. میتواند آبها را بخشکاند. میتواند چرخ و فلک را به هم بریزد. آدمیزاد حکایتی است. میتواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت ... و حکایت پهلوانی ...
بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمیرسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد.
برگرفته از «سووشون»، اثر «سیمین دانشور»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
چه گویم؟
از که گویم؟
با که گویم؟
که این دیوانه را
از خود خبر نیست ...
فریدون مشیری
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
با نگاه طنز، زیر هر تصویر، کلمه معناداری نوشتیم. بعدش هر حرف الفبا رو به علامتی تبدیل کردیم. شما بگین کلمات چی هستن! پاسخ رو تا ساعت 23 فقط به خط اختصاصی 300072252 پیامک کنین. جایزه نقدی به قید قرعه برای کسانی واریز می شه که پاسخ صحیح 3مسابقه پیاپی رو فرستاده باشن. پاسخ در ستون «ما و شما»ی بعدی! متن کل پیامک های رسیده در وب سایت!
توصیه: نگاهی به آمار طرفدارها!
سلام. بعد از اینکه نظرتون رو درباره «ماندن» یا «خداحافظی در اوج» بخش خفن استریپ پرسیدیم، پیامک های جالبی رسید. تعطیلی موقت مناسبتی پنجشنبه هم باعث شد بعضیا فکر کنن واقعا تعطیل شدیم! اینم برخی از پیامک ها:
* 191...09159: اصلأ خوبه ما هم گیر بدیم به بخش هایى که بقیه دوست دارن و هى بگیم خوب نیست و جمعش کنید؟ مگه خفن جان ما چقدر سنگینه یا چقدر جاشونو تنگ کرده؟
* 509...09151: سلام. لطفا به اونایى که میخوان این سرگرمى جالب نباشه بگین یه نگاهى به آمار طرفدارا بندازن تا ببینن چقدر محبوبیت دارین. اصلا یه عددى مشخص کنین اگه تو هر مسابقه از اون تعداد کمتر شرکت کردن اون وقت مسابقه رو تعطیل کنین .
* 703...09156: با سلام. ،مسابقه خفن استریپ واقعا جذابه،خواهشا ادامه اش بدید.فعلا!
طراح: محمدمهدی رنجبر
تصویرساز: سعید مرادی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تابستان شده بود و هوا گرم بود. به آپارتمان جدیدی رفته بودیم که کولر نداشت. کولری خریدم. برای بردن کولر به پشتبام دو تا کارگر گرفتم. کارگرها گفتند که 40 هزار تومان میگیرند. من هم کمی چانهزنی کردم و روی 30 هزار تومان توافق کردیم. بعد از اینکه کولر را به پشت بام آوردند و زیر آفتاب داغ پشتبام عرق میریختند، سه تا 10 هزار تومانی به یکی از آن دو کارگر دادم. او یکی از 10 هزار تومانیها را برای خودش برداشت و دو تای دیگر را به کارگر دیگر داد. به او گفتم: «مگر شریک نیستید؟» گفت: «چرا، ولی او عیالوار است و احتیاجش از من بیشتر.» من هم برای این طبع بلندش دست تو جیبم کردم و دو تا پنج هزار تومانی به او دادم. تشکر کرد و دوباره یکی از پنج هزار تومانیها را به کارگر دیگر داد و رفتند. داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتوانستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم. آنجا بود که یاد جمله زیبایی افتادم که «بخشیدن دل بزرگ میخواهد، نه توان مالی»
منبع: سایت یکی بود
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تسلیت به نازنین هم وطنانمان که سیل عزیزانشان را از آن ها گرفت
طرح از مجید خسرو انجم
* تلفظ تلگرام در دو رده سنی زیر ۴۰ سال و بالای ۴۰ سال به دو نوع تِلِگرام و تِلْگِرام تقسیم شده!
* اوایل که تردمیل خریده بودیم، نمی دونستیم چیه گذاشته بودیم کنار مبل ها، هر مهمونی میاومد میگفتیم بفرمایید بالا بشینید، می رفتن روی دسته تردمیل می نشستن!
* چین، باشگاه آث میلان رو خریده. واقعا حرکت ساختارشکنانهای کرده، قاعدتا باید یک آث میلان چینی میساخت!
* تا وقتی نشه از تو اینترنت چایی دانلود کرد، به نظرم تکنولوژی هنوز به جایی نرسیده.
* یک پاوربانک تو مترو خریدم پنج هزار تومن. با توجه به قیمتش مشخصه کاراییش فقط اینه که به بقیه بگم منم پاوربانک دارم وگرنه به درد دیگهای نمیخوره!
*رفتن ساعت بیدار شدن چندتا میلیاردر خارجی رو درآوردن که طرف 6 صبح پا می شه، خب 6 صبح اونا می شه 3 ظهر ما، ول کن بذار بخوابیم بابا!
* یک نیسان آبی چپی ندارم که باهاش بتونم تمام قوانین نوشته و نانوشته رانندگی رو به چالش بکشم!
* اگه قرار بود زندگی موزیکال باشه تو بیشتر مواقعِ زندگی من حتما آهنگِ پت و مت پخش می شد!
* تنها دلیلی که نمیرم رستوران های پنج ستاره و بهترین غذا رو نمی خورم اینه که حوصلم نمی یاد ظرف ها رو بشورم!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ماسک ضد استراق سمع!
کیگولوژی/ حتما برای شما هم اتفاق افتاده که در مکانی گیر افتاده اید و می خواهید با تلفن صحبت کنید اما اطرافیان شش دانگ حواس شان به صحبت های خصوصی شماست! امروزه فناوری می تواند به شما کمک کند تا دیگر نگران این موضوع نباشید. «هُشم» نام نوعی ماسک عجیب و غریب است که به دور گردن بسته می شود و از طریق بلوتوث، به تلفن همراه شما اتصال می یابد. با پوشیدن این ماسک هیچ کسی حتی در نزدیک ترین فاصله به شما نمی تواند مکالمات را بشنود!
مادر فداکار دختر معلول
شانگهای نیوز/ «جولیاتا رونزو»، یک بانوی 69 ساله فیلیپینی است اما با وجود کهولت سن، دختر معلول 30 ساله اش را که قادر به راه رفتن نیست، همه جا روی دوش خودش حمل می کند! این زن به تازگی برای گرفتن مستمری بازنشستگی اش در حالی که دخترش را بر روی دوشش حمل می کرد به بانک مراجعه کرد. هر چند انتشار تصاویر او در شبکه های اجتماعی بسیار ناراحت کننده بود اما او سال هاست که نتوانسته حقوق بازنشستگی اش را دریافت کند تا برای دخترش صندلی چرخ دار بگیرد.
دردسرهای تشابه اسمی با «صدام»!
دیلی میل/ «صدام» مهندس نیروی دریایی 25 ساله هندی آن قدر به خاطر اسمش دچار مشکل شده است که با وجود توانایی زیاد و معدل خوب دانشگاهی اش نتوانسته کار پیدا کند! تشابه اسمی او با دیکتاتور سابق عراق دردسرهای زیادی را در زندگی شخصی و کاری برایش به وجود آورده است. از طرفی قوانین تغییر نام در هند آن قدر سفت و سخت است که او نمی تواند اسمش را عوض کند! پدر بزرگ او 25 سال پیش هرگز فکرش را هم نمی کرد که نامی که برای نوه اش انتخاب می کند آن قدر دردسرساز می شود!
نصب سیستم صوتی حرفه ای برای تراکتور!
آدیتی سنترال/ یک کشاورز خوش ذوق ترکیه ای برای این که حوصله اش هنگام کار سر نرود، یک سیستم صوتی حرفه ای روی تراکتورش نصب کرده است. نصب این سیستم برای او 2000 دلار هزینه داشت. این کشاورز 30 ساله تنها پولی را که پس انداز کرده بود خرج این کار کرده است. این جوان از نتیجه کار خودش بسیار راضی است و می گوید حالا می تواند هنگام کار هم موسیقی را با بهترین کیفیت گوش کند!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
استقبال قابل توجه از نمایش گل لاله در پکن، عکس از یاهو
صندلی ساحل در سواحل دریای بالتیک آلمان که یک نفره است و طرفداران زیادی دارد، عکس از خبرگزاری فرانسه
درگیری گروهی از پلیکان ها برای گرفتن ماهی در دریاچه ای در یونان، عکس روز nationalgeographic
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
جمعه به عیال گفتُم وَخه بِرم یَگ دوری تو شهر بزنِم. تو عید که دید و بازدیدها اجازه ندادن بِتنِم شهر ره قشنگ بیبینِم. اویَم از خدا خواسته فلاکس آبجوش و ظرف و میوه و زیرانداز ورداشت و برو که بِرم. از پلهها پایین میآمدِم که در خانه آقای دکتر، خُسُرم، وا رفت و مادر عیال سرشه کرد بیرون که: «سر صبحی کجا میرین بچهها؟» کاملیا خانم توضیح داد و مادرش گفت: «چه خوب، صبر کنین من و بابا هم بیایم.». گفتُم پس مو مُرُم یَگ دستی به ماشین مِکشُم تا شماها حاضر بِرن.
داشتُم شیشهها ره با لنگی تمیز مِکردُم که تلفنُم زنگ خورد. آبجیم بود. پرسید: «خونه نیستین؟ هرچی زنگ زدم جواب ندادین. ما میخوایم بریم بیرون گفتیم به شما هم خبر بدیم که بیاین.» گفتُم: «اتفاقا مایَم دِرم مِرم بیرون. کجا مِرن شما؟» مخواستن برن طرفای طرقبه. گفتُم با کاملیاخانم مشورت مُکنُم، بهت خبر مدُم. تقریبا نیم ساعتی با ماشین ور رفتُم و نزدیک بود موتورشه پیاده کنُم تا بالاخره پدر و مادر عیال هم آمدن. تابلو معلوم بود آقای دکتر ره به زور از رختخواب کیشیده بودن بیرون! خب چه اصراری بود؟ نشستن که تو ماشین جریان آبجیمه گفتُم. یَگهو خانم دکتر خوشحال گفت: «چه خوب! بهشون زنگ بزن و بگو ما هم میایم طرقبه.» اِنا حالا خوب رفت! مو پنج شنبهها و جمعهها دوست نِدرُم بُرُم او طرفا از بس شلوغه. عیال زیرجُلی چشم و ابرو آمد که حالا ای یَگ دفعه ره عیب نِدره، بِرم.
تو وکیلآباد بودِم که تلفنُم زنگ خورد. آبجیم بود، گفت: «شما که به آقاجون نزدیکین، دنبال اونا هم برین بیزحمت» مو که مِدنستُم هیچوقت نِمتنِم تنهایی جایی بِرِم. حالا ما کجا، خانه آقاجانُم او سر شهر کجا. دور زدُم و برگشتِم ورشان داشتِم. خانم بزرگ که عقب رو پای عیال نشسته بود پرسید: «حالا کجا مِخم بِرم؟» گفتُم: «مِرم طرقبه، میِن شمایَم؟!» خندید و گفت: «ای تیر نخورده، قربونت بُرُم چقدر بانمکی تو. نِه، مو مُگُم بِرم سمت شاندیز، یَگ بقالی پیدا کردُم کشکهای خوبی دِره.» حالا بیا و درستش کن! بقیه هم استقبال کردن. زنگ زدُم به او ماشین که شما هم بیِن.
سرتانِ درد نیارُم، یَگ روز خیر سرما خواستِم دو نفری با عیال برِم تو شهر بگردِم، آخرش پونزده نفری سر از خَرو نیشابور درآوردِم! ایَم نتیجه مرد خانواده بودن.
آق کمال
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* حداقل در کنار فوت عارف، یادی هم از اون 35 نفری که در آذربایجان به رحمت خدا رفتند می کردید بد نبود، اون ها هم وطن بودند!
* کمیک فصل بهار خیلی خوب بود البته اولیش حالم رو به هم زد!! مرجان
* در اسفند سال ۹۵ با مسابقه «این کیه؟» آشنا شدم و تصمیم گرفتم در سال ۹۶ در همه مسابقه های شما شرکت کنم ولی دیگه نمی تونم. لطفا مسابقه رو به حالت قبل برگردونید.
* مسابقه «این کیه؟» عالیه و جذاب تر شده.
میلاد گل سهل آبادی،مشهد
* مادر عزیزم، رفتی از پیش ما چه زود. دستان پدرم را بوسه
می زنم که هم پدر است و هم مادر برای ما. جواد رحمانی، مشهد
* مطلب صفحه سلامت تکراری بود، خسته نشدین این قدر درباره پیاده روی نوشتین! احمد، تهران
* همسر عزیزم، خوشحالم که داریم بچه دار می شیم. دوستدارت امیر علیزاده، مشهد
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.