- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
مرحوم آیتا... مجتبی تهرانی در توصیهای درباره تربیت فرزند گفتهاند:
«بهترین چیزی که پدر برای فرزند به ارث میگذارد، از خودش باقی میگذارد، همان تربیت اوست. ارثیه در مال نیست، چرا؟ چون رابطه آن با انسان اعتباری است. تو که رفتی دیگر تو مالک نیستی! وقتی مُردی، دیگر تمام شد، برو آنجا هرچه میخواهی دست و پا بزن. اشتغال اصلی والدین باید تربیت فرزند باشد نه تأمین مادی او! لذا ما در معارفمان این را داریم که شما در ارتباط با خانوادهتان، خاندانتان به طور کلی، بیشترین سعی و کوششتان را برای مسائل مادی او نگذارید! بلکه از این طرف بیشترین هم تو، تربیت او باشد. چون او ادامه وجود تو است، بقای تو به بقای انسانیت و معنویت اوست نه حیوانیت او. اگر او از بعد انسانیاش تربیت بشود، از نظر بعد معنویاش تربیت شود، این ادامه حیات انسانی توست، ادامه حیات معنوی تو است.»
برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی حوزه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
به سهراب نگاه میکنم. هزار بار به من گفته بود که زمانِ جنگ زن بگیر. «رفیقِ زمانِ جنگ، زنِ زمانِ جنگ، رئیسِ زمانِ جنگ، فرماندهِ زمانِ جنگ، زیردستِ زمانِ جنگ، آدمِ زمانِ جنگ، ماندنیتر است. پیامبر هم رفقای شعب ابوطالب را بیشتر دوست داشت، رفقای دورانِ تبعید در اطرافِ مکه... رفقای سختی، رفقای گرفتاری، رفقای مریضی، رفقای مرگ و میر، رفقای دشمندار، رفقای مشدی، رفقایی که بدانند حتی جانِ آدمیزاد هم پریدنی است، چه رسد به مال و منالش، و الا بعد فتحِ مکه که همه با آدم جیجیواجی میشوند...»
کتاب «بیوتن» اثر رضا امیرخانی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
چهار دانشجوی زبل یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و حسابی خوش گذراندند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که امتحان سهشنبه نبوده، بلکه دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند دروغی به استاد بگویند تا قبول کند ازشان دوباره امتحان بگیرد. به استاد گفتند: «ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت وسط بیابان لاستیک خودرویمان پنچر شد و مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را برای کمک گیر بیاوریم. به همین دلیل دوشنبه به امتحان نرسیدیم.» استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و بهشان ورقه امتحانی داد. سؤال اول آسان بود و 4 نمره داشت که به راحتی به آن پاسخ دادند. سؤال دوم 5 نمره داشت و این بود: «کدام لاستیک پنچر شده بود؟» دانشجوهای زبل که فکر اینجا را کرده بودند و از قبل با هم هماهنگ کرده بودند، پاسخ یکسانی نوشتند. نوبت سؤال سوم بود که پشت ورقه بود و 11 نمره داشت: «مارک لاستیک چه بود؟» اینجا بود که چهار دانشجو رودست شدیدی خوردند و درس را افتادند تا ترم بعد بدون پنچری آن را پاس کنند!
علکساندر کاربراتور
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
به رویدادی بزرگ محتاجم
اتفاقی که بیخبر باشد
کاش وقتی به خانه برگشتم
کفشهای تو پشت در باشد
مژگان عباسلو
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
با نگاه طنز، زیر هر تصویر، کلمه معناداری نوشتیم. بعدش هر حرف الفبا رو به علامتی تبدیل کردیم. شما بگین کلمات چی هستن! پاسخ رو تا ساعت 23 فقط به خط اختصاصی 300072252 پیامک کنین. جایزه نقدی به قید قرعه برای کسانی واریز می شه که پاسخ صحیح 3مسابقه پیاپی رو فرستاده باشن.
پاسخ در ستون «ما و شما»ی بعدی! متن کل پیامک های رسیده در وب سایت!
سومیش خیلی سخته خب!
سلام. برنده خفن استریپ 79 تا 81 خانم آنا ظاهری هستن که با شماره همراه 126....09158 پیامک ارسال می کردن. جایزه 50هزار تومانی نقدی ایشون به محض اینکه شماره کارتشون رو بفرستن واریز میشه.
اما توی مسابقه قبلی مون ساعت 10:27شب این پیامک به دستمون رسیده که:
«سلام. «کارخانه دار». «قهرمانی» «...»
باباجون سومیش خیلی سخته راهنمایی کن خب!»
این پیامک به دلیل سادگی و جالب بودن نوع گفتارش انتخاب شده بود.
امیرحسین اسماعیل احمدی ازتربت جام هم گفته: «سلام. من نه ادعایی دارم نه نفس کش می طلبم. فقط نمیدونم چرااسمم درنمیاد!»
بررسی کردیم دیدیم مثلا توی سه مسابقه اخیر یکی از کلماتشون بجای «آماردار»، «آمارگیر» بوده! دقت لطفا!
فعلا!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
مغازه داری که جای بهتری برای خوابیدن پیدا نکرده است!
* 25 تا عکس می ذارید آواتار تلگرامتون چرا نباید یکیش عکس خودتون باشه؟ ما با عکس امان از عاشقی و تنها و مغرور و اینا چطوری بفهمیم شما کدومید؟!
* من کلاس گیتار می رفتم پدرم در می اومد گیتارم رو با خودم بکشم این ور اون ور و تو تاکسی جا بدم، بدبخت اینا که کلاس پیانو میرن، چه زوری دارن واقعا!
* تخمه خوردن اولش از روی لذته، از یه جایی به بعد انگار میشه وظیفه باید تمومش کنی!
* یه سری این قدر خمیر دندون رو فشار دادم زد رو شونه ام و گفت بیا نزدیک! 20 تومن گذاشت تو جیب جلوی پیرهنم گفت برو یکی دیگه بخر من تموم شدم!
* یه بار تو باشگاه اومدم نی بزنم تو ساندیس، یکی اومد جلو گفت داداش داری اشتباه می زنی؛ نی رو گرفت و زد تو قسمت «از اینجا باز شود»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بزرگ ترین تجمع یوگا کاران!
گینس/ ناگفته پیداست که هندی ها رکورددار ورزش یوگا در دنیا هستند. از آنجا که یوگا برای مردم این کشور جایگاه ویژه ای دارد، آن ها هر سال در روز ملی یوگا، گردهمایی عظیمی دارند که صدها هزار نفر در آن شرکت و حرکات یوگا را تمرین می کنند. گردهمایی امسال هندی ها در روز یوگا، با حضور 35 هزار و 983 نفر رکورد بزرگ ترین تجمع یوگاکاران را شکست!
ماری که در لوله بخاری گیر افتاد!
اسکای نیوز/ مارهای بوآ معمولا محیط های تاریک را برای مخفی شدن انتخاب می کنند، اما یک مار بوآی 2 و نیم متری در شهر کوچک «لینکن» در انگلیس، فاصله طولانی و عجیبی را از سقف یک خانه تا لوله بخاری طی کرده بود! در نهایت آتش نشانان با تلاش زیاد و اره کردن لوله بخاری، این مار بخت برگشته را که به دلیل باریک بودن لوله بخاری، امکان حرکت نداشت نجات دادند!
از کری خوانی فیسبوکی تا زندان!
آد نیوز/ یک پسر 27 ساله برزیلی، فقط به خاطر یک کل کل و کری خوانی فیسبوکی، به زندان رفت! این جوان که هنوز نامش فاش نشده است، قصد داشت با پرت کردن چندین سطل آب به سمت مشعل المپیک، آن را خاموش کند که موفق نشد و توسط پلیس به جرم وارد آوردن خسارت به اموال عمومی دستگیر شد! او فعلا در بازداشت به سر می برد و احتمالا از شش ماه تا سه سال زندانی شود!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
شهید جلیل محدثیفر فرمانده گردان یاسین در اول شهریور 1342 در مشهد به دنیا آمد. او پیش از پیروزی انقلاب، در مبارزات انقلابیون مشهد حضوری فعال داشت. جلیل در سال 59 دبیرستان را رها کرد و به جبهه رفت. ابتدا در کنار شهید چمران بود ولی در اواسط جنگ، گردان غواصان پرافتخار یاسین را تأسیس کرد و خودش فرماندهی آن را به عهده گرفت. شهید جلیل محدثیفر سرانجام در 10 تیر ماه 1366 در منطقه «ماووت» به شهادت رسید. امروز به مناسبت سالروز شهادتش گوشههایی خواندنی از زندگی او را با هم مرور میکنیم:
تواضع جلیل
در یکی از روزها که جلیل مجروح شده بود، حسین آقا (شوهرخواهر جلیل) برای تهیه گاز پانسمان به داروخانه رفت. دکتر داروخانه پرسید: «گاز را برای چه کسی میخواهی؟» حسین آقا جواب داد: «برادر خانمم مجروح است.» دکتر پرسید: «نام او چیست؟» حسین آقا جواب داد: «جلیل محدثیفر.» دکتر گفت: «بله او را میشناسم. او فرمانده گردان تخریب است. او در جبهه شخصیت بزرگی است.» حسین آقا با تعجب گفت: «ولی او میگوید که در آشپزخانه کار میکند.» دکتر گفت: «بله. ولی او برای صدام آش میپزد!»
کتاب «مردی از بهشت»
به عشق جلیل!
شهید نوراللهی که در عملیات مرصاد شهید شد، بدون آن که بداند فرزندش پسر است یا دختر، دقیقاً در وصیتنامهاش قید کرده بود:«اسم پسرم را به عشق جلیل محدثیفر بگذارید جلیل»!
مهدی ابطحی از غواصان گردان یاسین
جلیل بهترین بود
از همهجا بهترین نیروها برای [گردان] یاسین جمع شده بودند. بنابراین فرمانده آنها باید بهترین نیرو میبود. درباره دافعه و جاذبه علی(ع) زیاد شنیدهایم و به جرأت میتوان گفت جلیل، جاذبه و دافعه را برای ما معنا کرد. بهترین فرمانده بود و مثل عزیزترین دوست، در کنار ما بود. در جمع شوخی هم میکرد، اصلاً از افتخارات بچهها این بود که بگویند با جلیل هستیم. جلیل یک جوان 24 ساله بود اما توانمند.
سیدجواد کافی
مدیریت جلیل
شهید جلیل محدثیفر از ما خواست به بچهها خبر بدهیم هرکسی میخواهد میتواند برگردد. من اعتراض کردم که اگر یک کمکآرپیجیزن برگردد، چه کسی قرار است کارش را انجام دهد؟ جلیل با لبخند گفت: «همین که گفتم را به همه بگویید.» با انعکاس این خبر، شوری بین بچهها برپا شد. همه محکم ماندند...
علیرضا دلبریان
راه امام(ره)
با عشق و علاقه خاصی راهی جماران شدیم برای دیدار امام(ره). دیر رسیدیم، درها را بسته بودند. بچهها ناراحت بودند. جلیل از راه رسید، رفتیم جلو و گفتیم: «جلیل دیدی این همه راه اومدیم امام رو ببینیم نشد؟» جلیل گفت: «مهم اینه که حرف امام رو زمین نمونه؛ دیدار امام مهم نیست.» جلیل فرمانده رشید ما فقط 24 سال داشت.
سیدجواد کافی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در ماه رمضان، این مرد لاستیک فروش اهل «بمبئی» هند در میان انبوه لاستیکها، قرآن میخواند. عکس از خبرگزاری رویترز
دود برخاسته از دهانه آتشفشان بسیار فعال «اتنا» در «سیسیل» ایتالیا، عکس از شاتراستوک
هزاران جوجهفلامینگو از لانههایشان بیرون آمده و به دریاچه نمک «آکسارای» ترکیه رفتهاند، عکس از گتی ایماژ
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
هرکدومِمان داشتِم پای سفره افطار حلیم مُخوردم و زار مِزَدم. تقریبا کار همیشگیمانِه که وقت افطار یواشکی یا تابلو اشک بریزم، چون همزمان مشه با برنامه ماهعسل. آقاجان در حالی که داشت بغضشه قورت مِداد و از خانم بزرگ نمکدون مِگرفت، گفت: «شما نِمِخِن خانواده آقای دکتر ره افطار دعوت کنِن؟» خوشحال رفتُم ولی به روی خودُم نیاوردُم. مادرُم که داشت اشکاشِه پاک مِکرد گفت: «چرا اتفاقا دیروز صحبتش بود، منتظر بودم ایام شهادت بگذره تا دعوتشا کنِم. شمایَم کمتر نمک بزنِن به غذاتا!» خانمبزرگ گفت: «چی کار خوبی. به ای هوا دور هم جمع مشم و تکلیف ای دوتا جوونَم روشن مُکنِم. همو شکره بدن.» آقام در حالی که داشت شکرپاشه مِداد دست خانمبزرگ گفت: «خیلیم خوب. پس یَگ دیگ شله میگیرُم، بقیهاش هم با شما خانما. خانم وَخِه بهشا زنگ بزن برِی جمعهشب دعوتشا کن. حاجخانم شمایَم کمتر شکر بیریزن!» حالا مو ره میگی ای وسط داشتُم بال درمیآوردُم. هرچند نِمدنستُم که ای کار درستیه یا نِه، ولی آقام و بابای کاملیا خانم ایقَد با هم رفیق رفته بودن و مادراما هم با هم صمیمی شده بودن که مِترسیدُم اصلا بحث ازدواج ما دو تا چُغوک عاشق یادشا بره و مهمونی تبدیل بره به دورهمی رفاقتی!
مادرُم گفت: «کِمال جان تویَم به مَسود رفیقت و خانمش بگو که بیَن، تا احساس تِنهایی نِکنه عروس گلُم» اوه! روم نشد بُگُم جان ما کوتاه بیِن! درسته مسود رفیقمِه ولی جاش اینجی نیست خو. واز یگ دَریوَری مِگه آبروما ره مِبره. گفتُم: «چعشُم. شمایَم لازم نیست زحمت بکشِن. خودُم سر راه شله مِخرُم، با نون قاق و یک سطل فرنی.» مادرُم گفت: «نِه پسر گلم، خودُم فرنی مخصوص دو رنگ درست مُکنُم.» آبجیم که داشت با صفحه تلویزیون و عکس احسان علیخانی سلفی مِگرفت تا بفرسته بری برنامه گفت: «منم تیرامیسو و موهیتو درست میکنم، رو کمکنی!»
خدا به خیر بگذرونه ای مهمونی رِه، حالا تا جمعهشب بگذره و ببینِم سرنوشت ما چی مِشه. اصلا آیا وقت درَن و مِتنَن بیَن یا نِه. تو ای فکرا بودُم که برارُم جِمال آمد کنارُم و گفت: «داداش حلیمته نِمخِی؟» فرصت نِداد تکون بخورُم، هنوز حرفش تموم نرفته بود که نمک و شکر ره با هم خالی کرد تو بشقابم و شروع کرد به خوردن!
آقکِمال
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
اگر میخواهید با حوصله، سر فرصت و بدون نگرانی از محدودیت کاراکترها، با ما در ارتباط باشید، مطلب، عکس، خاطره، نقد و نظرهاتون رو به حساب کاربری ما در نرمافزار تلگرام به آدرس zendegiisalam @ بفرستین.
* واقعا از شما انتظار نمیرفت درباره اون برنامه ماهعسل که خیلی زرد بود، پرونده چاپ کنین. مصطفی، مشهد
* دلیل خاصی داشت صفحه «خانواده و مشاوره» دیروز همهاش درباره طلاق بود؟
* دهانشویه خانگی خیلی عالی بود، ممنون از صفحه «سلامت». بختیاری، مشهد
* «زندگی سلام» عزیز! چند پرونده آخرت خیلی ضعیف بود. حس میکنم سوژه کم آوردی. دیگه داری میشی صفحه معارف. تنوع بده لطفاً. مصطفی جلاییان
* از همسر عزیزم ریحانه به خاطر مهربونیش تشکر میکنم. جواد معصومی ثانی، مشهد
* لطفا ستون «سفرنامه» رو بیشتر چاپ کنین، مخصوصا از آقای منصور ضابطیان.
* همسر عزیزم صدیقه جان! از اینکه همیشه در کنارم هستی ازت ممنونم. حسن، قوچان
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.