گرگی را استخوان در حلق گرفت. یکی را طلب کرد که معالجت کند. نزدیک کلنگی (پرندهای کبود رنگ و دراز گردن و بزرگتر از لکلک) آمد و او را اجرت (دستمزد) قبول کرد. کلنگ سر در حلق او کرد و استخوان بیرون آورد. پس گفت: «اجرت بیاور.» گرگ گفت: «به این خشنود نیستی که سر در دهان گرگ کردی و درست و سالم بیرون آمدی، اجرت دیگر چه میخواهی؟»
برگرفته از اخلاق محتشمی، اثر خواجه نصیرالدین طوسی