خروسی پیر و زبده روی شاخه درختی نگهبانی میداد. روباهی گرسنه زیر درخت به خروس گفت: «این خبر جدید را شنیدهای که شیر، سلطان جنگل دستور داده همه حیوانات با هم صلح و دوستی کنند؟ بیا پایین از درخت تا مانند یک رفیق قدیمی تو را در بغل بگیرم و این پیغام را از نزدیک به تو بگویم.» خروس گفت: «دوست خوبم روباه، خبری آوردهای خوش و شیرین، اما لحظهای درنگ کن، سگانی از دور به سمت ما میآیند...» روباه گفت: «باید بروم، راه دراز است و مقصد طولانی. بدرود ای خروس.» خروس گفت: «بمان و این خبر را به سگان هم بده!» روباه در حال فرار گفت: «میترسم این سگان حرفم را باور نکنند و به صداقت من شک داشته باشند.»برگرفته از مرزبان نامه