پرونده
تعداد بازدید : 76
مصائب وفادارترین هوادار پرسپولیس
گفتوگو با پدر مرحوم «محمدرضا فهیمی»، هواداری که در راه تماشای بازی پرسپولیس قطعنخاع شد و ۲۳ سال بدون حرکت روی تخت بیمارستان، با امید و لبخند زیست
نویسنده : مجید حسینزاده | روزنامهنگار
23 سال از زندگیاش را با چشمهای دوختهشده به سقف گذراند و البته لبخندی که هیچوقت از روی لبهایش محو نمی شد. لولههای پلاستیکی تنها همدم او در این سالها بود و اتاق چند متری اش در بیمارستان ساری، همه دنیای او شده بود. هرچند بارها گفته بود که دوست دارد برای چند روزی از آن جا بیرون برود، سفر کند و ... اما هیچگاه شرایط آن طور که باید برای او فراهم نشد. «محمدرضا فهیمی» نماد عاشقان مشترک پرسپولیس و نساجی بود. کسی که در راه تماشای بازی پرسپولیس قطع نخاع شد و پس از معلولیت هم، دست از عشقاش یعنی پرسپولیس نکشید و جزو معدود هوادارهایی بود که در هر شرایطی، بازیهای این تیم را تماشا میکرد. اینکه او از سال 79 بدون حرکت روی تخت بیمارستان افتاد اما تا روز آخر عمرش ناامید نشد، حتی به زبان هم راحت نیست چه برسد به اینکه این شرایط را تحمل و رنجهایش را با پوست و استخوان حس کرده است. او هفته گذشته فوت کرد اما چند روز قبل از آن هم دست از کُری خواندن و اعلام هواداری نکشیده بود و به چند نفری که برای گرفتن شیرینی از او بعد از کسب سهگانه توسط پرسپولیس در این فصل به بیمارستان آمده بودند، گفته بود که از قهرمانی تیمم خیلی خوشحالم اما چون دیگر برایم تبدیل به عادت شده، شیرینی نمیدهم و اساسی خندیده بود! در پرونده امروز زندگیسلام با پدر او درباره ماجرای قطع نخاع شدن محمدرضا، نگاه جالب او به زندگی و ... گفتوگویی داشتیم که در ادامه خواهید خواند.
در 8 سالگی قطع نخاع شد
پدر محمدرضا میگوید: «9 خرداد سال 79 بود. او تنها 8 سال داشت. روز قبل از آن حادثه تلخ، به مدرسه رفتم و کارنامهاش را گرفتم. همه نمراتش خوب بود. همیشه پسر پر جنبوجوشی بود و یک جا آرام نمیگرفت. فردای همان روز با خالهاش رفته بود ساری تا بازی پرسپولیس را از نزدیک ببیند که با خودرو تصادف کردند، خالهاش به همراه 2 بچهاش همانجا فوت کردند و پسر من هم از سال 79 در آیسی یوی بیمارستان امام بود تا 24 آذر 1401».
24 آذر سال پیش، اتاقش را تخریب کردند
محمدرضا همیشه دوست داشت از بیمارستان بیرون برود و هوایی تازه کند اما دردسرهای زیادی در این مسیر روبهرویش بود. پدرش با اشاره به تاریخ 24 آذر 1401 میگوید: «بعد از این تاریخ، قرار شد من او را با رضایت شخصی خودم ببرم زیارت. 10 میلیون پول آمبولانس دادم و او را بردم زیارت یک امامزاده. در راه برگشت با من تماس گرفتند که شما خبر داری اتاقش را تخریب کردند؟ اتاقی را که در آیسی یو بود و 22 سال از پسرم در آن جا مراقبت شده بود،خراب کردند. بعد از آن، دو ماه زیر نظر اورژانس بود اما رسیدگی کافی به او نداشتند چون او شرایطش بسیار خاص بود و به نگهداری بیشتری نسبت به یک بیمار معمولی نیاز داشت. از همان جا، بیماریهای پسرم بیشتر شد تا همین چند روز پیش که از بین ما، غریبانه رفت.»
حلقش هر 2 ساعت باید ساکشن میشد
از شرایط جسمانی محمدرضا میپرسم و مشکلات زیادی که در این سالها با آنها دست و پنجه نرم کرده بود. پدرش با آهی تلخ و سرشار از غصه میگوید: «بعد از آن تصادف، از ناحیه گردن دچار ضایعه نخاعی شد و دیگر بدون دستگاه نمیتوانست نفس بکشد. چندین عمل جراحی در این سالها روی او انجام شد. یادآوری سختیهایی که پسرم در این سالها کشیده، برایم خیلی سخت است اما همینقدر بدانید که حلقش هر 2 ساعت باید یک بار ساکشن میشد. به فرایند خروج ترشحات و مخاط اضافی بینی، گلو، نای و دهان، ساکشن میگویند. او در چند وقت اخیر، 3 بار هم به کما رفت اما خوشبختانه دوباره احیا میشد تا این بار آخر که تلاش پرستارها جواب نداد و پسرم که در این سالها خیلی اذیت شده بود، از دنیا رفت».
23 سال، من و مادرش هر روز در بیمارستان بودیم
پدر و مادر محمدرضا کمتر از پسرشان در این سالها سختی نکشیدند و شاید هم بیشتر از او. از پدرش میپرسم که در این سالها، چه بر او گذشته است که میگوید: «23 سال، من و مادرش هر روز صبح به پسرمان در بیمارستان سر میزدیم و مراقبش بودیم به این امید که حالش بهتر شود. در این 23 سال، روز و شب در بیمارستان بودیم، یک روز من و یک روز خانمم. روزهای سخت و پراسترسی را پشت سر گذاشتیم اما هیچوقت ناامید نشدیم. روزهایی بود که ناراحت بودیم اما خیلی مراقب بودیم که جلوی پسرمان آن را بروز ندهیم. هرچه که بود گذشت و او دیگر در بین ما نیست. حالا باید با غصه نبودنش کنار بیاییم که این برایمان تلختر است.»
محمدرضا کوچک ترین هواداری بود که کارت هواداری گرفت
از پدر محمدرضا میپرسم :او از چند سالگی عاشق فوتبال و پرسپولیس شد که میگوید: «از 6 سالگی علاقه زیادی به پرسپولیس و نساجی و تماشای فوتبال پیدا کرد. یک هوادار به قول خودش متعصب و دو آتیشه باشگاه پرسپولیس بود. این را هم به شما بگویم که او کوچکترین هوادار پرسپولیس در آن زمان و شاید حتی الان باشد که کارت هواداری گرفت. در همان کودکی، پیگیری کرد تا کارت هواداری پرسپولیس را بگیرد. بعد از آن تصادف تلخ هم هر وقت پرسپولیس به مازندران میآمد، اصرار داشت که حتما بازی را از نزدیک ببیند. گاهی با پول خودم، آمبولانس کرایه میکردم تا او را ببرم ورزشگاه و بازی را از نزدیک ببیند. تهران که نمیتوانستم او را ببرم اما با آمبولانس او را چندین بار به ورزشگاههای مازندران بردم.»
استقلالیها را به عیادت
راه نمیداد
«خیلی اهل کل کل بود. سر پرسپولیس با کسی شوخی نداشت»؛ پدر محمدرضا با این مقدمه میافزاید: «مثلا یک بار امید ابراهیمی آمد، با او صحبت نکرد. یکی دیگر از بازیکنان استقلال را که اصلا به اتاقش راه نداد. با بقیه دوستانش هم کل کل میکرد. البته نه کل کل بیادبانه، شوخی زیاد میکرد و سر به سر بقیه می گذاشت. در پرسپولیس فعلی همه بازیکنان را دوست داشت. هرچه از او میپرسیدند که کدام بازیکن را بیشتر دوست داری، میگفت همهشان را به یک اندازه دوست دارم. چند سال پیش هم پرسپولیس و نساجی در قائمشهر بازی داشتند که سیدجلال حسینی و مهدی ترابی پیراهن خودشان را به او دادند و خوشحال شد.»
بعد از تصادف فقط «دست نشان»،«دایی»، «نوروزی» و «اولادی» به او کمک کردند
کمی تعارف را با پدر محمدرضا که خیلی خوش صحبت و دوستداشتنی است، کنار می گذارم و از او میپرسم وقتی پسرتان را در این حال میدیدید، پیش نیامد که به او بگویید دیگر بیخیال فوتبال، هواداری از پرسپولیس و تماشای آن شود که می گوید: «بگذارید یک چیزی بگویم تا خودتان متوجه جواب سوالتان بشوید. او هر وقت دعا میکرد، قبل از این که برای سلامتی خودش دعا کند، برای قهرمانی پرسپولیس از خداوند کمک می طلبید. تا این حد عاشق پرسپولیس و فوتبال بود، دیگر بیشتر از این برایتان نگویم. البته،هرچند همه زندگیاش پرسپولیس بود اما مدیران این باشگاه در این سالها هیچ کاری برای او نکردند. فقط مرحوم «نادر دستنشان» سرمربی نساجی، حتی جایی که تصادف شده بود هم آمد و همانجا، 5 میلیون تومان به حسابش واریز کرد. علی دایی آمد یک پیراهن داد به او. خدا رحمت کند مرحوم هادی نوروزی و مهرداد اولادی هم هر کدام یک سکه به او دادند. بعد دیگر هیچ فردی از باشگاه به او سر نزد و حالش را نپرسید.»
بازی آخر پرسپولیس را دقیق پیشبینی کرده بود
پدر این هوادار درباره تحلیلهای فوتبالی پسرش هم میگوید: «درباره بازی آخر پرسپولیس در لیگ که برای قهرمانی بود و در قائمشهر برگزار شد، خیلی دوست داشت که از نزدیک شاهد جشن قهرمانی تیماش باشد اما من نتوانستم او را ببرم چون شرایط جسمانیاش خوب نبود. به طور کلی پیشبینی و تحلیلهای فوتبالی خیلی عجیبی داشت و گاهی همه را شوکه میکرد. مثلا برای همین بازی آخر پرسپولیس و نساجی، گفت که پرسپولیس با اختلاف چند گل میبرد، قهرمان میشود و نساجی هم چون تیم در آرامش نیست، اخراجی میدهد که دقیقا همینطور شد. درباره دربی حذفی هم گفت که استقلال بازی را می بازد چون انگیزهاش در حد پرسپولیس نیست که همین طوری هم شد. بعد از کسب سهگانه توسط پرسپولیس، دوستهایش میآمدند و میگفتند باید شیرینی بدهی اما میگفت چون من در این سالها، عادت کردم به قهرمانی، شیرینی نمیدهم!»
درسش را در همین وضعیت جسمانی ادامه داد
پدرش درباره اوقات فراغت محمدرضا در بیمارستان و فعالیتهای مورد علاقهاش میگوید: «تا پنجم ابتدایی در آیسی یوی بیمارستان درس خواند، معلم میآمد پیش او و از آموزش و پرورش مدرک هم گرفت. معلم زبان هم داشت که هفتهای 3 روز به او زبان خارجی یاد میداد. یک گوشی هم داشت که بیشتر وقتش را با همان میگذراند. خیلی اهل فیلم دیدن نبود و فقط فوتبال نگاه میکرد. در بین باشگاههای خارجی هم طرفدار منچستر یونایتد بود. او واقعا عاشق فوتبال بود.»
همه اموالم در این راه رفت
«ما در یکی از روستاهای محروم و دور افتاده قائمشهر زندگی میکنیم»؛ پدر محمدرضا درباره هزینههایی که در این سالها برای پسرش کرده هم میگوید: «من از 9 خرداد سال 79 تا 25 خرداد همان سال که روزهای اول بستری شدن پسرم در بیمارستان بود و چندین عمل روی او انجام شد، آن موقع شبی 109 هزار تومان پول تخت آیسی یو دادم. همانطور که به شما گفتم، ما در یکی از روستاهای محروم و دور افتاده قائمشهر زندگی میکنیم. در سالهای اخیر، فقط ماهانه 2 یا 3میلیون هزینه رفتوآمد من از روستایمان در قائمشهر به ساری می شد. راستش را بخواهید من کشاورز هستم و همه اموالم در این راه از دستم رفت. علاوه بر اینکه توان خرید دستگاه برای پسرم را نداشتم که او را به خانه ببرم، میترسیدم که او را به خانه ببرم و به دلیل دوری از بیمارستان، اتفاقی بیفتد و نتوانم او را به موقع به بیمارستان برسانم.»
میگفت هیچ چیز نمیتواند باعث شود از زندگی لذت نبرم
از پدر محمدرضا درباره این که چطور پسرش همیشه خندان بود و روحیه بالایی داشت، میپرسم. او با این مقدمه که بعد از شنیدن این سوالتان، بسیاری از جملات محمدرضا در ذهنم مرور میشود، میگوید: «او صبورانه و سختکوشانه و با روحیه و با نشاط با این اتفاق تلخ و سخت کنار آمد. بارها به افرادی که به عیادتش میآمدند، میگفت که هیچ چیز باعث نشده از زندگی لذت نبرم و مردم را دعوت میکنم که از زندگی لذت ببرند. میگفت که همیشه به زندگی ادامه میدهم چون هدفم لذتبردن از زندگی است حتی در بدترین شرایط و هیچ چیزی نمیتواند مانع این لذت بردن از زندگیام بشود. این جملهاش هم خیلی خوب در یادم مانده که میگفت فرصت برای زندگی خیلی محدود است، بیایید همه از زندگی لذت ببریم و حسرت گذشته را نخوریم.»
مهمترین آرزویش
آرامش خانوادهاش بود
آقای فهیمی، یک دختر و یک پسر دیگر به جز محمدرضا دارد. از او درباره آرزوهای پسرش در این سالها میپرسم که میگوید: «این سوال را هم زیاد از او میپرسیدند. معمولا در جواب افراد میگفت که خیلی دوست دارم از آیسی یو بیرون بروم و چندتا از شهرهای کشورم را قبل از مرگ ببینم. یکی از آرزوهایش زیارت امام هشتم(ع) بود. یک بار از او پرسیدند که اگر روبهروی ضریح امام رضا(ع) رفتی، چی بهشون می گی و از ایشون چی میخوای؟ گفت که آرزوهای زیادی دارم اما اول از همه، میخواهم آرامشی به خانوادهام بدهد که این سالهای پررنج را برایشان جبران کنم و برای نگهداری من به ویژه پدر و مادرم دیگر اذیت نشوند. آن لحظه خیلی خوب یادم هست چون گریهام گرفت.»