پرونده
تعداد بازدید : 99
چالشهای صدای خاص من
گفتوگو با افرادی که تناسبنداشتن بین صدا و جنسیتشان برایشان دردسر شده، مثل «مهرداد مزرعه» که صدای خاصش را روی دستگاههای عابربانک و اعلام ایستگاههای خطوط بیآرتی شنیدهاید
نویسنده : الهه توانا | روزنامهنگار
صدای نازک و ظریفی از آنور خط میگوید: «مهرداد مزرعه هستم». از شنیدن صدای مهرداد تعجب میکنم اما درعینحال بهنظرم گرم و دلنشین هم هست. وقتی خارج از قالب تناسب صدا و جنسیت به او گوش میدهم، ظریف بودن صدایش خیلی زود به گوشم عادی میشود. آنقدر که اگر موضوع گفتوگویمان درباره صدای خاص مهرداد نبود، لحن و تن خاصش دیگر توجهم را جلب نمیکرد. مهرداد را احتمالا میشناسید. توضیحات راهنمای دستگاههای عابربانک و اعلام ایستگاههای خطوط بیآرتی را با صدای او شنیدهاید، تعدادی سریال و فیلم را هم در پلتفرمهای داخلی با دوبله او تماشا کردهاید اما خب آنچه شنیدهاید، صرفا صدای مهرداد بودهاست، نه حرفهایش. در پرونده امروز پای حرفهای مهرداد و شخص دیگری مینشینیم که بابت تناسب نداشتن بین صدا و جنسیتشان چالشها و مشکلاتی از سر گذراندهاند.
روایت «مهرداد مزرعه» از زندگی با صدایی غیرمردانه و روزهایی که به جای صحبت
حرف هایش را می نوشته
صدایم را پنهان میکردم
«عهوا خواهر، کلمه خوبی نیست و من این کلمه بد را بارها و بارها شنیدهام». مهرداد وقتی پا به سن بلوغ میگذارد، متوجه تفاوتش با همسنوسالانش میشود. در بچگی از آنجاییکه هم دخترها و هم پسرها صدایی زیر و نازک دارند، به مشکلی برنمیخورد اما در دوره راهنمایی چالشها شروع میشود: «در مدرسه زیاد درمعرض شوخی و مسخره بودم. نگاههای عجیب و سوالهای عجیبتر هم کم نبود: «تو دختری یا پسر؟»، «اگه پسری، صدات چرا اینطوریه؟». بعضیها هم فکر میکردند عامدانه با این لحن و تن حرف میزنم. بارها شنیدم: «برای یک پسر اصلا خوب نیست همچین صدایی داشتهباشه»، «سعی کن مردانه صحبت کنی»، «خجالت نمیکشی اینطوری حرف میزنی؟». اعتمادبهنفسم حسابی پایین بود. صدایم را نوعی نقص میدانستم. یادم میآید مدتها برای آنکه مجبور نباشم با دیگران صحبت کنم، حرفهایم را روی کاغذ مینوشتم. مثلا مقصدم را روی یک تکه کاغذ یادداشت میکردم که راننده تاکسی صدایم را نشنود». مهرداد میگوید این نوع واکنشها خانوادهاش را خیلی نگران میکرده است: «همیشه دلواپس بودند که من چطور میتوانم ازپس خودم بربیایم. دوست و آشنا مدام پیشنهاد میدادند که ببریدش پیش دکتر. خانوادهام تأکیدی روی درمان نداشتند چون صدای من را بیماری نمیدانستند ولی میگفتند اگر خودت میخواهی، به عمل کردن حنجرهات فکر کن».
فرصتها را بهدلیل سکوت اجباریام از دست میدادم
از مهرداد میپرسم چرا به رغم آزارهایی که تجربه میکرد، گزینه درمان را جدی نمیگرفت؟ میگوید: «راستش خودم همیشه صدایم را دوست داشتم. خیلیروزها وقتی از مدرسه میآمدم، خودم را توی کمد رختخوابها حبس میکردم تا خانوادهام گریهکردنم را نبینند. گاهی هم از خودم میپرسیدم چرا باید چنین صدایی داشتهباشم اما همیشه تهدلم صدایم را دوست داشتم. آشنای پزشکی داشتیم که میگفت چرا به این موضوع بهچشم یک موهبت نگاه نمیکنید؟ من هم حالا چنین نظری دارم. صدایم را نعمتی میدانم که باید از آن در راه درست استفاده کنم. هرچه سنم بیشتر میشد، درک و تحملم هم بالا رفت و قویتر شدم. خب البته از مسیر آسانی هم به این نقطه نرسیدم. موقعیتها و فرصتهایی را ازدست دادم فقط بابت اینکه خجالت میکشیدم درحضور دیگران حرف بزنم یا اصلا در خیلی از جمعها حاضر نمیشدم حالا اما از موقعیتم راضی هستم. در این حدود 12سالی که دوبله میکنم، آنقدر به کارم علاقهمندم که همیشه فکر میکنم اگر به عقب برگردم، بهجای تجربی خواندن در مدرسه و انتخاب رشته زیست سلولی-مولکولی در دانشگاه، هنر را انتخاب میکنم. در همان زمان که بازخوردهای منفی زیادی بابت صدایم میگرفتم، عدهای هم تشویقم میکردند از صدایم در حوزه خوانندگی، گویندگی و دوبله استفاده کنم. البته در آن دوران، انتخاب مسیر حرفهای براساس علاقه و استعداد خیلی باب نبود و به هنر بها داده نمیشد ولی بالاخره در سال 87-88 بهواسطه آشنایی با هنرمندی که دیگر دربین ما نیست، وارد یک موسسه دوبله شدم و همزمان با آموزش دیدن، کارم را هم شروع کردم».
دوبله زندگیام را عوض کرد
ورود به عرصه دوبله، مسیر زندگی مهرداد را تغییر میدهد: «میخواستم به خانواده ثابت کنم که ازپس زندگیام برمیآیم. کلاس دوبله و گویندگی را که ثبتنام کردم، تا مدتها درجریان فعالیتم نبودند تا وقتی کارم به سطحی رسید که میتوانستند سرشان را بالا بگیرند و بگویند بچه ما چنین توانایی و استعدادی دارد. تجربههای دیگری مثل سربازی هم به من کمک کرد صبوری و مقاومت را یادبگیرم. البته خدمت سختیهای خودش را داشت اما برای من مفید بود. مدتی در دوران خدمت، منشی فرمانده شدم. هرکس زنگ میزد، بلافاصله میگفت: «ببخشید خانم، اشتباه گرفتم» و قطع میکرد. کار من این بود که مدام به مردم توضیح بدهم اشتباه نگرفتهاند و من سرباز هستم و فقط صدایم با آنچه آنها توقع دارند، متفاوت است. فرماندهمان این مسئله را با روی خوش پذیرفتهبود و میگفت این تلفن قبل از آمدن تو سالی یکبار هم زنگ نمیخورد، حالا مردم به بهانههای مختلف تماس میگیرند که صدای تو را بشنوند. در آسایشگاه هم بعضی شبها برای بچهها قصه میخواندم یا شعری دکلمه میکردم که واکنشهایشان مثبت بود». وقتی حرف به برخوردهای مثبت با صدای خاص مهرداد میرسد، از تجربه جالبش در گفتوگو با کودکان یاد میکند: «چیزی که من در این مدت فهمیدهام آن است که بچهها خیلی بهتر از ما بزرگ سالان با تفاوتها کنار میآیند. وقتی با آنها حرف میزنم، بیتوجه به جنسیتم، معمولا میگویند «چه صدای قشنگی داری، میشه برام قصه بگی؟». البته ممکن است بعضیهایشان از صدایم تعجب کنند اما درک و پذیرشش برایشان راحتتر است».
روایت «رایان حسنلو» از صدای ظریفش که مسیر خوانندگی را پیش پای او گذاشت
صدایم مایه خجالت پدرم بود اما...
رایان، 19ساله است، اهل شیراز و دانشجوی رشته روانشناسی. او هم مثل مهرداد، صدای زیر و نازکی دارد: «پدرم توی کار فروش لاستیک و تعویض روغن است. در محیط کار او، صدای من یکجور ننگ است و اصلا پذیرفته نمیشود. حالا با اینکه سختیهای زیادی پشتسر گذاشتهام و خیلیها به صدایم عادت کردهاند ولی پدرم هنوز بابتش خجالت میکشد. اگر تلفنهمراهش را توی خانه جا بگذارد و من جواب بدهم، روز بعد همکارانش بهش میگویند «دخترت گفت گوشیتو نبردی». خب او هم ناراحت میشود. وقتی مهمان غریبهای داریم، پدرم میگوید اگر خواستی جلوی آنها آواز بخوانی، کمی صدایت را کلفت کن. آخر من آواز میخوانم».
جرقه خوانندگیام در مدرسه زدهشد
رایان از چندسال پیش آموزش گیتار و آواز را شروع کردهاست. جرقه علاقهاش به خوانندگی ماجرای جالبی دارد: «کلاس نهم که بودم، فهمیدم صدایم با بقیه فرق دارد. فکر میکردم وقتی بزرگتر شوم، صدایم کلفتتر میشود اما هرچه زمان میگذشت، پختگی صدای زنانه را پیدا میکرد. حرف که میزدم، بچهها طور عجیبی نگاهم میکردند. دوستانشان را خبر میکردند و میگفتند «برایمان صحبت کن». خیلی اذیت میشدم. یکبار سر امتحان زبان انگلیسی غیبت کردم. نمیدانستم آنروز امتحان داریم. روز بعد که رفتم مدرسه، فهمیدم نمرهام صفر شدهاست. به معلم زبانم گفتم «میشود بهجای امتحان، یک ترانه انگلیسی از حفظ بخوانم؟»، فکر کرد شوخی میکنم. زنگ تفریح که خورد، من را با خودش برد توی دفتر. با پوزخند رو کرد به بقیه معلمها و گفت: «آقای حسنلو میخواهد برایمان چیزی بخواند». بقیه هم لبخند زدند و به چای و بیسکویت خوردنشان ادامه دادند. بعد از چند دقیقه معلمها یکییکی تلفنهای همراهشان را درآوردند و شروع کردند به فیلم گرفتن. ترانه که تمام شد، خواهش کردند یک قطعه دیگر هم برایشان بخوانم، بعد یکی دیگر و بعد هم یکی دیگر. این اولینبار بود که در حضور کسی آواز میخواندم. زنگ بعدی، اسمم را توی بلندگوی مدرسه اعلام کردند. فکر کردم خبر آواز خواندنم به گوش مدیر رسیده و حتما اخراج میشوم. وقتی رفتم توی دفتر، مدیر و همه معلمها دور میز نشستهبودند. بااسترس سلام کردم. مدیر نگاهی بهم انداخت و گفت «شنیدم خوب میخوانی». ترسم ریخت. آن روز و بارها و بارها در روزهای بعدی کار من شد اجرای موسیقی در مدرسه. بعدش کلاس گیتار و صداسازی ثبتنام کردم و حالا در صفحه مجازیام بهطور جدی در زمینه خوانندگی فعالیت میکنم».
تحصیل در رشته روانشناسی به کمکم آمد
رایان حالا از خودش و صدایش راضی است، البته از مسیر راحت و بیدردسری به این رضایت نرسیدهاست: «مردم دید خوبی به من و آدمهای شبیه به من ندارند. نگاههایشان رویم سنگینی میکند. کافی است در فضایی عمومی، مثلا در مغازهای شروع به حرف زدن کنم تا همه سرها به طرفم بچرخد. قوموخویشها تا سالها اصرار داشتند که صدای من یک بیماری است و باید درمانش کنم. آنقدر بهم فشار آوردند که دو، سه سال پیش به پزشک مراجعه کردم. دکتر گفت: «صدایت قابلتغییر نیست» و گفت: «اگر من چنین صدایی داشتم، هیچوقت سعی نمیکردم تغییرش بدهم. چرا از صدای به این خوبی استفاده نمیکنی؟». خب خودم هم عاشق صدایم بودم. با اینکه خیلیوقتها مجبور میشدم الکی به دیگران بگویم کارم دوبله است. چون دوبلورها صداهای خاصی دارند، وقتی این را میگفتم، دیگر سوالپیچم نمیکردند ولی حالا وضع تغییر کردهاست. اعتمادبهنفسم بالا رفتهاست. در جمعهای خانوادگی، بدون خجالت ساز میزنم و آواز میخوانم و بازخورد مثبت دریافت میکنم». درس خواندن در رشته روانشناسی به رایان کمک زیادی کردهاست: «قبلا اگر کسی از صدایم تعجب میکرد یا شخصیتم را بابتش زیرسوال میبرد، ناراحت میشدم اما حالا که روانشناسی میخوانم، شناختم از دلایل رفتار دیگران بیشتر شدهاست. درک میکنم اطلاعات نداشتن و آموزش ندیدن، علت خیلی از رفتارهای آدمهاست. بهعلاوه روانشناسی به من کمک میکند از خودم مراقبت کنم. اصلا بعید نیست که در آینده همچنان با انرژیهای منفی زیادی مواجه شوم، اگر راه مقابله با آنها را یادنگیرم، منزوی خواهمشد».
از تجربه مهرداد و رایان چه میآموزیم؟
تفاوتها را بپذیریم
مهرداد و رایان، گرچه حالا از زندگی و موقعیتشان راضی هستند، به گواه روایت خودشان روزهای دشواری را پشتسر گذاشتهاند. دشواریهایی که نه بخش طبیعی و ناگزیر زندگی بلکه فشارهای غیرمنصفانهای بودهاند که ناآگاهی به آنها تحمیل کردهاست؛ دایم درمعرض نگاههای کنجکاو و توهین و تمسخر بودن و شنیدن چندباره سوالاتی که تعرض به حریم شخصی محسوب میشود، نه آسان است و نه سازنده. برای شما پیش نیامدهاست که از سالهای دور رد نگاه چپچپ معلمی، شوخی بیجای دوستی یا طعنه نامحترمانه غریبهای روی روانتان باقی مانده و یادآوریاش، مایه عذاب باشد؟ حرفها، نگاهها و رفتارهای نسنجیده ما میتواند مسیر زندگی آدمها را به بیراهه بکشاند، فرقی ندارد اگر خودمان اسم این نسنجیدگی را بگذاریم «شوخی»، «صمیمیت» یا «کنجکاوی». مهرداد و رایان بهمدد تواناییهای فردی و خوششانسی –آشنایی با عرصه دوبله و ورود به دنیای خوانندگی- توانستند با واکنشهای آزاردهنده مقابله و راه خودشان را پیدا کنند اما همه چنین بختی ندارند. کم نیستند آدمهایی که بهدلیل دارا بودن تفاوتهای فردی خانهنشین و منزوی میشوند، استعدادهایشان در خفا بههدر میرود و متحمل آسیبهای روانی میشوند. خب ما ممکن است یکی از حلقههای زنجیرهای باشیم که یک آدم را به چنین نقطهای میرساند. وقتی شما با کسی مواجه میشوید که صدایش یا چهرهاش یا چیزی در اندامش به چشم و گوش و نظرتان عادی نمیرسد و خودتان را محق میدانید که این تفاوت را به صدای بلند اعلام کنید یا دربارهاش سوال کنید، یکی از چندین نفری هستید که به صاحب این تفاوتها پیام «غیرعادی» بودن میدهید. این موقعیت در زندگی شما ممکن است فقط یکبار رخ بدهد و بهسادگی فراموشش کنید اما او بارها و بارها تجربهاش میکند. او که میتواند انرژی و توانش را صرف کاری مهم یا دستکم زندگی روزمرهاش بکند، بارها و بارها با واکنشهایی غیرضروری مواجه میشود که باید به آنها جواب بدهد و روان آسیبدیدهاش را بازسازی کند و باز پیام «غیرعادی» بودن دریافت کند و دوباره روز از نو.