متهمی داشتم کیفقاپ اما چه کیف قاپی! با موتور کیف خانمی را زده بود و 20 متر آن طرفتر تصادف کرده و رفته بود زیر یک وانت نیسان. هم کیف را از او پس گرفته بودند، هم خانم صاحب کیف با الفاظ آنچنانی از خجالتش درآمده بود، هم موتورش از وسط نصف شده بود و از همه مهمتر استخوان لگنش هم به سه قسمت غیرمساوی تقسیم شده بود. پرونده قضایی تشکیل شد ولی متهم در بیمارستان بستری بود. چند روزی منتظر شدم ولی دیدم حالاحالاها مرخصبشو نیست. من هم برای تسریع در رسیدگی، خودم پرونده را زیر بغل گذاشتم و با همراهی ماموران کلانتری رفتم بیمارستان عیادت و تفهیم اتهام مریض. برگههای صورتجلسه بازجویی را رو کردم و همزمان با نوشتن، بلند برای متهم قرائت کردم که «حسب فلان و فلان اتهام شما مبنی بر سرقت به طریق کیفقاپی به شما تفهیم میگردد، از خود دفاع کنید.»
متهم عزیز جواب داد: «من کیفقاپی نکردم، داشتم با موتور رد میشدم کیف این خانم گیر کرد به دسته موتورم.»
قلمم سر جایش خشکید. آرام سرم را بالا آوردم و زل زدم به چشمهای متهم و 20-30 ثانیهای با سکوتی سرشار از خرواری ناسزا همینطور فقط نگاهش کردم. بدون اینکه چیزی بگویم، همانطور که او هم در چشمهایم خیره شده بود، ملتمسانه و سوزناک گفت: «غلط کردم».
قبل از عزیمت به بیمارستان چندین جمله و شعر کوبنده، حکیمانه و کنایهآمیز آماده کرده بودم تا پس از تفهیم اتهام به فرق سر متهم بکوبانم ولی وقتی دستبند متهم که به تخت بیمارستان وصل شده بود، پای گچ گرفته و به سقف آویزان شدهاش و «غلط کردم» نهفته در چشمهایش را دیدم، چنان دلم سوخت که حس کردم باید دلداریاش بدهم و بگویم «انشاءا... سرقتهای بعدی بی بلا»!
برگرفته از کتاب «پشت میز عدلیه» به قلم امین تویسرکانی