سرامیکهای خونه ما اونقدر لق و داغونه که اگه زلزله بیاد جای این که لوستر بیفته رو سرمون، سرامیکها پرت میشن اینور و اونور!
بابابزرگم آخرهای عمرش گفت برید چوب جمع کنید بیارید. گفتم ما همه اون داستان معروف رو بلدیم. گفت نه بچه جان، باید قایق بسازیم فرار کنیم، داره بارون میاد. خدابیامرز یه مقداری حواسش پرت بود!
یه بارم دوم دبیرستان انگلیسی بیست شدم، درسته از صد بود، ولی اون تنها بیستی بود که توی تحصیلم کسب کردم!
از لحاظ روحی نیاز به یه کارت با موجودی نامحدود دارم که برم هرچی بوت و هودی و بارونی و لباس پاییزه تو سیو اینستام هست رو بخرم!
لوس ترین دوران زندگیم، دوران نامزدیم بود. پشت تلفن با هم حرف میزدیم، اون میگفت گرممه منم صدای کولر در میآوردم. حالا من به کنار، اون میگفت بسه بسه یخ زدم!
اینایی که تا عصبی میشی میگن «حرص نخور» خیلی عجیبن. انگار دست خودته، مثلا بیدار میشی میگی یادم باشه امروز بین ساعت ۴ تا ۷ حداقل دو ساعت حرص بخورم!
قسمت Saved Messages تلگرام، جعبه سیاه من محسوب میشه!
شما یادتون نمیاد، یه زمانی نماد تمکن مالی زنان تو صدا و سیما شال رنگی از روی مقنعه بود!
یه جوری اصرار داره باید بچهام پسر بشه، انگار سلسله پادشاهیش بدون پسر منقرض میشه!
خوبی مجردی زندگی کردن اینه که قاشق چرب قیمهایت رو میزنی تو سطل ماست!
اگه باتری بودم، الان موقع انداختنم تو آب جوش بود!
گاهی لبخند زدن راحتتره تا این که بخوایم توضیح بدیم چرا حالمون خوب نیست و چه اتفاقی افتاده!
زن و شوهرها بعد چند سال شبیه همدیگه میشن. مثلا دیشب بابام نبود مامانم نصف شب از خواب بیدار شد اومد کولر اتاقم رو خاموش کرد که یهوقت جای خالی بابام حس نشه!
بابام جلوی تلویزیون خوابش میبره، هرچی صداش میکنی جواب نمیده. همین که تلویزیون رو خاموش میکنیم چشمش رو باز میکنه میگه روشن کن داشتم اخبار میدیدم!
بخش زیادی از مردم تا مدتها فکر میکردن این برس کنار پله برقی واسه تمیز کردن کفشهاشونه!
خدایا یا عادت بیسکویت تو چای کردن رو از سرم بنداز، یا علمش رو بهم بده که کی بکشمش بیرون که نصفش نیفته تو چای!
هنوزم شهریور که میشه منتظرم وسط بازی توی کوچه، بابام بیاد دنبالم و من رو به زور ببره سلمونی محل و بگه موهاش رو کوتاه کن، اونم با نمره ۴ سرم رو بزنه و اون قیافه عجیب رو ازم بسازه!