نگاه کردن به سه چیز عبادت است: به صورت پدر و مادر، به قرآن و به دریا.
پیامبر اکرم(ص)، بحارالانوار
ذکر شنبه صد مرتبه
«یا رب العالمین»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
جمله «علم القران» آغاز شمارش نعمت های الهی است و از آن جایی که قرآن کریم عظیم ترین نعمت های الهی بود، در قدر و منزلت مقامی رفیع تر از دیگر نعمت ها داشت، چون کلامی است از خدای تعالی که صراط مستقیم را ترسیم می کند و متضمن بیان راه های سعادت است، سعادتی که آرزوی تمامی آرزومندان و هدف تمامی جویندگان است، بنابراین آن را جلوتر از دیگر نعمت ها قرار داد و تعلیم آن را حتی از خلقت انس و جنی که قرآن برای تعلیم آنان نازل شده است، جلوتر ذکر کرد.
در این آیه مفعول اول تعلیم حذف شده و تقدیر آن «علم الانسان» یا «علم الانس و الجن» است. چون در این سوره هر چند یک بار، جن و انس را مخاطب قرار می دهد و اگر تعلیم قرآن مخصوص انسان ها بود و شامل جن نمی شد، صحیح نبود مرتب جن و انس هر دو را مخاطب کند. بعضی هم گفته اند مفعول اول آن که گفتیم حذف شده، رسول خدا(ص) یا جبرئیل است، یعنی خدا قرآن را به محمد(ص) یا به جبرئیل آموخته است.
تفسیر المیزان
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
کیخسرو نشسته بود و راز عالم را در جام جم می نگریست. چون نقش هفت کشور را تماشا کرد، به سیر اختران پرداخت و همه را یک یک در جام جم عیان دید. آن گاه می خواست جمشید را نیز در جام ببیند. هرچه کوشید اثری از وی نیافت. سرانجام نقشی آشکار گردید و گفت: «ما را در خود ما نمی توانی ببینی. آن گاه که جسم و جان ما فانی شد، نام و نشانی از ما نماند. بیهوده مگرد، آن چه می بینی خود تو هستی، نه ما.»
تو باشی هرچه بینی ما نباشیم
که ما هرگز دگر پیدا نباشیم
برگرفته از الهی نامه عطار
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بزغاله ای که بر جایگاه بلندی ایستاده بود، به گرگی که از پایین می گذشت دشنام داد! گرگ نگاهی به بزغاله کرد و گفت: «تو مرا دشنام نمی دهی، بلکه این جای تو است که مرا دشنام می دهد.»
برگرفته از کتاب «من، منم؟!»، گردآوری «امیررضا آرمیون»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بیا برایم غزلی بنویس
به رنگ باران
که آبی باشد
مثل عشق...
بگذار طبیعت
در ازدیاد جلوه گریهامان
کم بیاورد
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
عمدتا ناچار، ساکت می شوم
از سرِ اجبار، ساکت می شوم
چون که می ترسم مرا بیرون کنند
در محل کار، ساکت می شوم
پیش از این ها معترض بودم ولی
لاجرم این بار ساکت می شوم
گرمِ صحبت می شوم با دیگران
منتها با یار ساکت می شوم
بس که قیمت ها عجیبند و غریب
داخل بازار ساکت می شوم
چون که می ترسم ز بابایم شدید
لحظه اخبار ساکت می شوم
هرکه در بیماری اش کاری کند
من شوم بیمار ساکت می شوم
آخرِ این شعر اگر دقت کنید
هی شده تکرار «ساکت می شوم»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
پیرزن یک مشت بادام به راننده اتوبوس تعارف کرد. راننده اتوبوس خوشحال شد و تشکر کرد. گفت: «چرا همه بادام ها رو به من دادین و برای خودتون نگه نداشتین؟» پیرزن گفت: «این بادام ها برای دندون های من خیلی سفتن!»
راننده اتوبوس با تعجب پرسید: «پس چرا از اینا می خرید؟» پیرزن با لبخند گفت: «آخه شکلاتی که دورش بود رو خیلی دوست دارم»!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
فرق است بین امیدواری، روحیه جنگنده داشتن و خستگیناپذیری با ژست خوشحال امیدوار گرفتن. یکیاش اینکه امیدواری و جنگجویی و خستگیناپذیری، جایشان توی بوق و کرنا نیست و توی زندگی و عملکرد آدمها خودشان را نشان میدهند. یعنی آنهایی که از گلهای بیرونزده از درز آسفالت عکس میگیرند و پند و حکمتِ بزرگان برای این و آن میفرستند و سفرهایشان را توی چشم دیگران فرو میکنند، لزوما همان انسانهای امیدواری نیستند که جهان به وجودشان نیاز دارد. آنهایی که هنوز بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوند، یک گوشه این جهان مشغول کارهای مهمتری هستند.
دو اینکه آدمهای امیدوار، نادان نیستند. یعنی وقتی بغل گوش شان جنگ درگرفته و همسایهشان پول دوا و درمان ندارد و کلی بچه بهجای مدرسه، زندگیشان را کف خیابان می گذرانند، اینها شیپور به دست زیباییهای جهان را ستایش نمیکنند، میفهمند و میدانند دوروبرشان چه خبر است. امیدواری و تلاش برای بهبود، با واقعبینی منافاتی که ندارد اتفاقا به آن نیاز دارد. کسی که همهچیز را روشن و رنگی میبیند، ضرورت تغییر را حس نمیکند.
سه اینکه هرچقدر امیدوارهای واقعی میتوانند به بهتر کردن حال دنیا و دیگران کمک کنند، تقلبیهایشان در عکس این کار مهارت دارند. کسی که جهانبینی و منش زندگیاش از حد نوشتن و گفتن یکسری جمله تکراری فراتر نمیرود و بدتر از آن، جهانبینی و منش زندگی دیگری را قرض گرفته است بدون اینکه درک و درونیاش کند، به دیگرانی که نقاب مثبت اش را جدی گرفتهاند لطمه میزند. لطمهاش هم در این پیامها نهفته: «تو اگر نقص و رنج و کمبودی حس میکنی و اگر نمیتوانی هر روز به کائنات لبخندهای گل و گشاد تحویل بدهی، به دلیل این است که بدبینی وگرنه همهچیز خوب و خوش است، دلخوش و قانع باش».
بین دنیای عروسکی ساخته الکیخوشها و دنیای واقعی، فاصله زیادی وجود دارد. اگر تحت تأثیرشان قرار بگیرید، شما میمانید و این فاصله بزرگِ پرنشدنی!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
رویترز| شکار صحنه موج سواری، پرتغال
رویترز| نصب دیوار حائل در مرز آمریکا و مکزیک
یاهو | ورزشکاری در حال بازی با رو بات پینگ پنگ باز، آلمان
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم لله
آیین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* کنسول بازی «پی اس فور» فقط اون جاش که کنسول رو می خری بعد می بینی پول پنج تا بازی از پول خود کنسول بیشتر میشه، میری کنسولت رو می فروشی!
* والیبال نشسته خارجی فقط اون جاش که موقع شادی شون از من و تو هم سالم تر میشن!
* دلیل تنفر بچههای دهه شصتی از حموم تو بچگی این بود که والدین گرامی فکر می کردن دارن ته قابلمه مسی رو می سابن، نه سر بچه!
* تازه معضل لب تاب و لپ تاپ و لپ تاب و لب تاپ و فلاکس و فلاسک رو داشتم هضم میکردم که مایکروفر و ماکروفر و مایکرو وِیو و ماکرو وِیو از آشپزخونه اشاره کردن بیا!
* قبلا رنگ رخساره خبر می داد از سر درون، حالا باید بری استوری و پست ها و بیوی طرف رو بخونی تا بفهمی چشه!
* باز همین که فکر می کنین ما ویدیوهایی رو که برامون می فرستین یا تو اینستا می ذارین ، پلی می کنیم و تا تهش می بینیم، نشون میده هنوزم به دنیا خوش بین هستین!
* اگه ماهیتابهها می تونستن صاف روی گاز وایستن، دنیا جای بهتری برای زندگی می شد!
* آدم ها عکس کارت ملیشون هم با خودشون فرق داره، بعد توقع داری ظاهر و باطن شون یکی باشه؟
* ما معمولی ها اورجینال هم بپوشیم میگن فیکه!
* تنها راهی که من می تونم به صورت خودجوش درس بخونم، خراب شدن همزمان لپ تاپ، گوشی و تلویزیون و سوختن فلش و قطعی کامل تلفن و برق و قرنطینه کامل با فامیل و خانواده است!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
پسر 8 ساله عاشق بروس لی
آدیتی سنترال- ریوسی ریجو امی، پسر هشت ساله ژاپنی زندگی خودش را وقف آموزش و یادگیری فنون بروس لی کرده است. او روزانه بیش از چهار ساعت تمرین می کند تا بتواند دومین بروس لی تاریخ شود. او با وجود سن کم توانسته است با تمرینات ورزشی زیاد به اندام مشابه بروس لی برسد. اولین بار وقتی ریوسی فقط پنج سال داشت با بروس لی آشنا شد و همان زمان پدرش فیلمی از او را در حال انجام حرکات بروس لی در فضای مجازی منتشر کرد و باعث معروف شدنش شد.
حرکت عجیب مرد عاشق فوتبال!
آدیتی سنترال- طرفداران پر و پا قرص فوتبال در سراسر دنیا برای نشان دادن عشق و علاقه شان به فوتبال دست به کارهای عجیب و غریبی می زنند. اما یک طرفدار برزیلی یک سال وقت صرف کرده است تا روی بالا تنه اش پرچم تیم مورد علاقه اش را با رنگ های پرچم خالکوبی کند و به همه نشان دهد که هیچ کس به اندازه او عاشق تیم کشورش نیست! او همچنین پیراهن شماره 10 را در پشت و روی کمرش خالکوبی کرده است و اگر کسی او را ببیند متوجه نمی شود که لباسی بر تن ندارد و سراسر بدنش خالکوبی شده است. کار خالکوبی بدن او در 32 جلسه و در یک سال انجام شده است.
جوان فریبکار
آدیتی سنترال- جوان 19 ساله هندی توانست تنها با یک گوشی پزشکی و یک روپوش سفید خودش را جای دکتری به نام ادنان خرم جا بزند و پنج ماه یک کادر مجرب پزشکی بیمارستان را فریب دهد! او حتی در عمل های جراحی مشارکت داشت و تبحر بسیار خوبی هم از خودش نشان داده بود. در طول این پنج ماه او بدون این که حقوقی دریافت کند بیماران بسیاری را ویزیت کرده بود و مشاوره های تخصصی پزشکی زیادی به دیگر پزشکان داده بود! هنوز مشخص نشده که دلیل این کار عجیب او چه بوده است!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در رانندگی؛ مهربانی و گذشت را جایگزین خشم و غرور کنیم.
ایده و اجرا: سعید مرادی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
داستانک ، ترسانک ، سوتی ، شعر ، طرح ، عکس و هر ایده بامزه و جالب خود را به تلگرام 09215203915 یا پیامک 2000999 بفرستید.
* دنیا به روایت تصویر خیلی عالیه، ممنون. علی کشته گر، درگز
* آقکمال؛ جمعه این هفته کنکور کارشناسی ارشد دارم، برایم دعا کن!
آق کمال: خوب به موقع پیامک دادِن! فکر کنم الان خودتان هم مدنِن چی گلی به سر کنکور زِدن!
* در زندگی سلام درباره تانک یک میلیون تنی با توجه به طول و عرض و ارتفاع تانک و وزن حجمی آهن و فولاد قطعاً اشتباه است. هزار تن ممکن است.
ما و شما: در مطلب گفته شده است که قرار بوده این تانک ساخته شود ولی نشده.
* مطلب مربوط به مخفیگاه جالب بود ولی دیگه نه اینا و نه هیچ جای دیگه امن نیست. چرا که همه خونه رو زیر و رو می کنن تا جاساز پیدا کنن! همین طور برای دزدها راهگشا بود!
* بریده کتاب ها و فتونکته خیلی عالیه. هر روز چاپ کنید، چون خیلی قشنگ و آموزنده است.
* آداب و رسوم و پوشش زنان ترکمن که در زندگی سلام چهارشنبه چاپ کرده بودین عالی بود. لطفا از آداب و رسوم کردها، ترک ها و بختیاری ها هم مطلب چاپ کنید. ممنون. علی
* از تنهایی نترس، وقتی از تنهایی بترسی هر آدم نالایقی رو کنار خودت تحمل می کنی... محمدجواد سلیمی
* در شگفتم همه حروف الفبای فارسی حیف ندارند جز حرف «نون». مگه نون چه گناهی انجام داده که سزاوار چنین توهینی است؟!
* در زندگی سلام دلایلی که برای طلاق در ازدواج لاکچری ها آوردین به نظر اونایی که زخم خورده بی پولی و خساست همسرشون هستن واهی و پوچه. من حاضر بودم شوهرم ماهی ده میلیون بده، بره اصلا نباشه! فقط پول بده!
* می خوام بگم همین جور که پنج شنبه ها برای اموات صلوات می فرستیم و آمرزش اموات رو از خدا می خواهیم، طی هفته هم چند صلوات نذر سلامتی آقا امام زمان(عج) و تندرستی زنده هامون بفرستیم.
* زیبایی زندگی این است که بی خبر دعایت کنند. نبینی و نگاهت کنند. نباشی و یادت کنند. ندانی و دوستت بدارند. علی پشکار، نیشابور
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
از خواب که بیدار شدم دستم لای صفحه هفتصد و هفتاد و هشتم مثنوی معنوی حسابی کرخت شده بود و اولین حسی که داشتم تاسف برای این بود که دیشب نتوانستم تا صفحه هشتصد را بخوانم و خوابم برده است. ساعتم را که نگاه کردم دیدم امروز وقت نمیکنم صبحم را با یکی از کتابهای «وین دایر» شروع کنم. بنابراین صبحانه را در حال خواندن شعرهای اخوان ثالث میل کردم و با عجله سه چهار کتاب را توی کیفم چپاندم و راه افتادم بروم سرِ کار.
توی تاکسی که نشستیم آقای کناری من، قطع کتابش جوری بزرگ بود و آن را پهن کرده بود که من به سختی میتوانستم کتابم را ببینم. تاکسی برای حرکت کردن تکمیل شده بود اما راننده اصرار داشت که به جای حساس رمانش رسیده است و اجازه دهیم همان فصل را تمام کند بعد حرکت کند که یکی از مسافران فداکاری کرد و مسئولیت بلند خواندن رمان راننده را بر عهده گرفت تا راننده راه بیفتد. با خوانده شدن هر پاراگراف، راننده نشانهگذاریهای تمثیلی نویسنده از جامعه را تحلیل میکرد و میگفت این هم از خودشان است. توی مسیر وقتی اتومبیل کناری ناگهان جلوی تاکسی ما پیچید، راننده تاکسی، کتاب «کوری» را از پنجره بیرون برد و به سمت راننده جلویی گرفت و راننده جلویی هم کتاب «بیشعوری» را بیرون آورد و جوابش را داد.
بقیه مسیرم را سوار مترو شدم. توی مترو هم همه سرشان توی کتابهای خودشان بود و آنهایی که کمی کنجکاویشان گل میکرد یک نگاه توی کتاب همدیگر میانداختند اما کسی چیزی نمیگفت. بعضیها میخندیدند چون کتاب طنز میخواندند و بعضی میگریستند چون کتاب عاشقانه میخواندند. نه بوی عرق زیر بغل بود نه بوی بد دهان. فقط بوی کاغذ میآمد. توی اداره هم هیچ کس پشت سر کسی حرف نزد و نهایت زیرِ آبی که از هم زدند این بود که شنیدهاند یکی از همکاران بعضی روزها اصلا لای هیچ کتابی را باز نمیکند. حرف خندهداری بود و مطمئنم هیچ کس باور نکرد. رئیس وقتی وارد شد با لبخند به همه بن خرید کتاب از نمایشگاه بینالمللی کتاب ایران را داد. همه کارمندها خوشحال شدند و مشغول چیدن فهرست کتابهای مد نظرشان شدند. از پنجره اتاقم نگاهی به نمای شهر انداختم. در همه شهر بوی ورق پیچیده بود. شنبه شلوغی بود و انگار همه مردم تغییر کردن را از همین شنبه شروع کرده بودند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.