فسقلی: «بند کفش بابای من خیلی زور داره».
دوستش: «از کجا
میدونی؟»
فسقلی: «آخه دیروز بند کفش بابام رفت زیر پاش و پرتش کرد روی زمین».
معلم: «بگو ببینم هندوستان کجاست؟»
شاگرد: «آقا چرا هر چی گم میشه از ما میپرسین؟»
معلم: «آخرین دندانی که در دهان انسان در می آید چه نام دارد؟ »
شاگرد: «دندان مصنوعی!»
اولی: «پدر من با یک حرکت دست می تواند یک کامیون را نگه دارد! »
دومی:« مگه پدرت چه کاره است؟»
اولی: «پلیس!»
پدر: «حالا که رفوزه شدی به کسی نگو تا آبرویت نرود.»
پسر: «چشم پدر، به همه سفارش کردم تا به کسی نگویند!»