یکی از ویژگی های مهم رمان اسماعیل، زبان و لحن متفاوت اما دلنشین آدم های قصه است. این ویژگی آنقدر ملموس است که حتی می توان در بررسی ادبیات شفاهی مردم ایران در روز های منتهی به انقلاب اسلامی، از این کتاب بهره گرفت.
«گلوی یکی از شیشه های نوشابه را گرفت و با در باز کن، تشتک روی در شیشه را پک، پراند!»
همه ما گاهی در لحظه هایی، کار هایی کرده ایم که با عقل و منطق و استدلال جور در نمی آید، اما این اتفاقات به طور معمول جایی در فیلم ها و کتاب ها ندارد. منتها در رمان اسماعیل به وفور از این لحظات ناب و غیرمنتظره پیدا می شود.
«نمی خواست از روی ریل بیفتد. با خودش می گفت اگر بیفتم، می سوزم. نمی خوام بسوزم. می ترسید ولی نمی دانست چرا آنجاست؟»
عشق در رمان اسماعیل جایگاهی برجسته دارد و به کل، زندگی شخصیت اصلی را تحت تاثیر قرار می دهد.
«فهمید که نمی تواند نگاه نکند، نمی تواند نادیده بگیرد، نمی تواند به عقب برگردد و زندگی را از زمانی شروع کند که آن اتفاق برایش نیفتاده بود؛ دیگر دیر شده بود.»
وجدان یکی از شاخصه های انسانی است اما از آنجایی که نامرئی است، به طور معمول در ادبیات هم حضوری نامرئی دارد. برعکسِ این رمان که وجدان در آن پررنگ است. مثل جایی که اسماعیل در نامه به معشوقش می نویسد:
«به خدا، به جان شما بدنم نجاست را قبول نکرد، دور ریخت. شاهد بودید که چقدر عق زدم. چقدر استفراغ کردم. هیکلم نجاست را قبول نکرد. پس زد. به جان خودم، به جان عزیز شما دیگر بکشندم هم طرفش نمی روم.»
توصیف های بی نظیر کتاب بجا و مناسب است و حوصله خواننده را سر نمی برد بلکه کاملا موقعیت را برای او مجسم می کند.
«چند بار استکان چای را میان انگشتانش چرخاند و گرمای آن را حس کرد. حبه قندی برداشت، ابتدا آن را در استکان فرو برد و با چای داغ خیساند، بعد گذاشت توی دهانش و رویش استکان چای را هورت کشید. حبه قند روی زبانش از هم وارفت و در دهانش پخش شد.»
و در نهایت این که، ویژگی مهم شخصیت اصلی داستان (اسماعیل)، این است که سد اتفاقات سرنوشت نمی شود، بلکه آن ها را در خود هضم می کند و در جای جای کتاب، اسماعیل شناگری تصویر می شود که در جهت موافق با رودخانه زندگی شنا می کند.