بچه که بودی، وقتی یه بزرگتر روزنامه میخوند، تو هم یه ورق روزنامه برمیداشتی و بدون اینکه سواد داشتهباشی ادای خوندن در میآوردی. یا وقتی یکی نماز میخوند، سریع میرفتی کنارش میایستادی و لبهات رو طوری تکون میدادی انگار داری نماز میخونی!
فرقی نمیکرد کاری که تقلیدش میکردی کار خوبیه یا بد و فرقی هم نمیکرد آدمی که ازش الگو میگرفتی، چهجور آدمیه. اصولا ما در کودکی خیلی چیزها رو از طریق همین مشاهده کردن و همانندسازی یاد میگیریم. برای همین الان هم که بزرگ شدی، به الگو نیاز داری. اما الان اوضاع فرق کرده، تو دیگه به تقلید ناخودآگاه و کورکورانه راضی نمیشی. شیوه تفکر تو بهت اجازه میده خوب و بد رو ارزیابی کنی و تصمیم بگیری الگوت باید چه ویژگیهایی داشتهباشه. خب پس تقریبا معلوم شد الگوپذیری چرا اتفاق میفته اما این اتفاق چهطور رخ میده؟ الگوپذیری، اول از ظاهر شروع میشه. یعنی به طور معمول اولش اینطوریه که آدم از مدل لباس پوشیدن و قیافه یکی خوشش میاد، بعد کمکم تصمیم میگیره در رفتار و باورها هم خودش رو به الگو نزدیک کنه. حالا سوال اینجاست که ظاهر آدمها چقدر با شیوه تفکرشون همخونی داره؟ یا به بیان بهتر ظاهر چهقدر قابل اعتماده؟ سوال بعدی اینه که یک الگو لزوما باید از همه نظر کامل و موفق باشه؟ و آیا اصولا چنین آدمی وجود داره؟ اگر بتونی به این سوالها جواب منطقی بدی یعنی نصف راهِ انتخابِ یک الگوی خوب رو رفتی. بقیه راه رو با هم مرور میکنیم:
بهترین و موفقترین الگوها هم ممکنه نقصها و محدودیتهایی داشتهباشن. یعنی یک الگوی ورزشی، هنری یا علمی لزوما قرار نیست باورها و عقاید درستی داشتهباشه یا از هر نظر قابل اتکا و استناد باشه. برای اینکه به الگوت نزدیک بشی لازم نیست از او در همه امور پیروی کنی.
انتخاب یک الگوی موفق، نشونه پختگی و عقلانیته. اما یادت باشه که انتخاب یک الگوی موفق و تأثیرپذیری از اون، لزوما موفقیت رو تضمین نمیکنه. باید حواست به تواناییها، محدودیتها، شرایط و امکانات خودت هم باشه. یعنی الگو میتونه یک سرِ نخ برای تو باشه، یک قلاب، نه چیزی بیشتر. بقیه راه رو خودت باید بری، اون هم به شیوه خاص خودت.
آدم همیشه درحال بزرگ شدن، رشد و تحوله. بنابراین اگر به این نتیجه رسیدی که در انتخاب الگوت اشتباه کردی، از پذیرفتن اشتباه و تغییر دادنش ترسی نداشته باش.