گفتوگویی شیرین با محمدصالح علا درباره حافظ، یلدا و...
تعداد بازدید : 97
همجــواری غزل و سیب و انــار!
محمدصالحعلا، بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون است. نویسنده و کارگردان و گوینده برنامههای رادیویی است و گاهی هم شعر و ترانه میسراید. صالحعلا پاییز را فصل منحصر به فردی میداند. فصل رنگهای متفاوت؛ درست مثل آدمهای متفاوتی که در گوشه و کنار این دنیا زندگی میکنند. متفاوت، مثلِ خودش. از آنجا که او به پاییز و شب یلدا نگاه ویژهای دارد، به عنوان مهمانِ ویژه صفحه «گپ یلدا» به سراغ او رفتیم و پای حرفها و ادبیات و حال و هوای دلنشینش نشستیم. صوت حافظ خوانی و خاطره گویی او را هم می توانید در کانال تلگرامی ما دنبال کنید.
از حال و هوای یلدا و ظرفیت این شب برای محبت و همدلی بگویید.
یلدا یکی از رویدادهای خُنشان (مبارک) سرزمین ماست. در ایران، اجداد ما هر رویداد زمینیآسمانی را به بهانهای برای شادی جمعیشان تبدیل میکردند و یلدا هم اگرچه شبی است مثل شبهای دیگر، منتها پدیدهای است برای شادی گروهی در سرزمین ما. یلدا بارقهای از همدلی تاریخی مردم ماست. شادی در بین جمع اتفاق میافتد. در فرهنگ ایرانی ما، شادی به تنهایی و در خلوت اصلا عقلانی نیست؛ مثلا فرض کنید من پشت کجاوه دارم به سر کار می روم، بعد یاد چیز بامزهای میافتم و تنهایی میخندم ولی از دل هموطنهایم میشنوم که فکر میکنند من خل شدم که با خودم میخندم. بنابراین شادیِ تنهایی مذموم است و خوشبختانه شادی در فرهنگ ما یک پدیده جمعی است. من شب یلدا را خیلی دوست دارم، نهتنها به خاطر انارش (چون من هلههوله را از غذا بیشتر دوست دارم. اصلا اهل انارم و اهل سیب. البته در زندگیام هیچ وقت سیبی را نچیدم. من اهل سیب و انار بادریزم) ولی یک دلخوری هم از شب یلدا دارم؛ چرا که وقتی رصد میکنی، یک رنج طولانیتری در شبهای زمستان هست. برای آن دسته از هموطنانِ جان که خدای نکرده خانهشان تاریک است، گرسنه هستند یا غصههای دنبالهداری دارند، یلدا، شب جفاکارتر و بلندتری از دیگر شبهاست. اگر کسی از محبوبش جدا شده باشد و در فراق باشد، یلدا، شب سختی است و دیرتر میگذرد. من آرزو میکنم که هموطنانم، همانطور که اجداد ما این شب را برای همدلی و با هم بودن ابداع کردند، شب یلدا بیشتر با هم باشند، همدلتر شوند و برای همدلی، یک انار هم کافی است. نه تنها شادی که به نظر من، تنها خوردن هم امر قبیحی است. کاری کنیم که یلدا نه برای اقلیتِ مردم که برای بیشترشان، جشن به حساب بیاید.
حکایت و داستانک بامزهای از یلدا در ذهن دارید؟
تعریف میکنند شب یلدا، مردی به همسایه روبهرویش یک بدهی داشته و قول داده بوده که فردا آن بدهی را برگرداند ولی چون آهی در بساط نداشته، تمامِ شب، طول و عرض اتاقش را قدم میزده و آه میکشیده و گاهی هم به پنجره خاموش خانه روبه رویی که درواقع طلبکارش بوده نگاه میکرده و آههای بلندتری میکشیده. یکی از این آهها همسرش را بیدار میکند. زن بیدار میشود و از مرد میپرسد چرا بیداری؟ چرا غمگینی و آه میکشی؟ مرد به همسرش میگوید به همسایه روبه رویی بدهکارم و فردا باید این بدهی را پرداخت کنم، ولی هیچ پولی ندارم. برای همین ناراحتم و بیدارم و قدم میزنم. همسرش که زنِ زیرکی بوده، لبخند میزند که: «همین الان تلفن را بردار و به همسایه زنگ بزن و بگو نمیتوانی بدهیات را بپردازی، بعد هم تخت بخواب. بگذار همسایه تا صبح بیدار بماند و در اتاقش قدم بزند!»
جناب صالحعلا! چرا باتوجه به خاطرات گذشتگان، یلداهای قدیم، رنگ و بوی دلنشینتری داشته است؟
به نظر من، این نه به پیشرفت فناوری و امکانات دنیای مدرن مربوط است نه به رادیو و تلویزیون و اینترنت و گوشیهای هوشمند. اتفاقا اینها رسانههایی در خدمت خردهفرهنگها و خردهآیینها هستند. بیرونقی این سالهای یلدا، شاید به خاطر مشکلات اقتصادی است. آنهایی که امکانات مالی ندارند، چطور مراسم و مهمانیِ یلدا بگیرند؟ ما اگر به داد هم برسیم، اگر همه جامعه وضعش خوب باشد، مطمئن باشید تمام این پدیدههای تقویمی و جشنها و عیدها، شکوه گذشتهشان را پیدا میکنند. ولی وقتی من آه در بساط ندارم، ذوقی هم برای برگزاری این مناسبتها ندارم. اینها مسائل جدی است. نمیشود که آدم با هیچی خوش باشد. چطوری خوش باشیم؟ البته من دانای کل نیستم، نظر من این است.
یلدا، فرصت خوبی هم هست برای دید و بازدید و دورهمیهای خانوادگی...
بله. بهترین لحظات زندگی من وقتی بود که دست به سینه در خدمت پدر و مادرم بودم و خدا را شکر میکنم که این سعادت را داشتم تا زمانی که عازم سفر ابدی شدند، من دست به سینه در خدمتشان باشم. شباهنگام با مادرم مینشستیم و ایشان ماجراهایی که دوست داشتند، برایم هزاران بار تعریف میکردند اما من فکر میکردم این اولین بار است که دارم میشنوم و با کنجکاوی گوش میدادم. روی ماهشان را که میدیدم، حس میکردم این اولین بار است که صورت مادرم را میبینم. من فکر میکنم هر کسی به ریشهاش برمیگردد. اینها ریشههای ما هستند. غیرطبیعی است که درخت روی ریشههایش نباشد؛ خشک میشویم، از بین میرویم. بنابراین مردمِ ما عاقل و باهوش هستند که قدر بزرگانشان را، پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگهایشان را میدانند و بهخصوص در چنین شبهایی، دست به سینه بزرگ ترها هستند. من تحسینشان میکنم و ازشان یاد میگیرم.
یلدا از قدیم فرصتی بوده برای آشتی و انس با ادبیات به ویژه دیوان حافظ؛ نگاه شما به این رسمِ ارزشمند چگونه است؟
عشق چیز غریبی است. ما به دنیا آمدیم تا عاشق باشیم. ما با عشق، فرشته میشویم و با عشق، ابدی میشویم. عشق یعنی آن آب حیاتی که از دیرینه سال، از اولین دستنوشته بشری روی خشت، همه به دنبالش بودند. ما میخواهیم جاودانه باشیم و دلیل میلمان به جاودانگی، عشق است. جهان بدون عشق، جهانی عبوس و تلخ است. جهان بدون عشق، ارزش زندگی و ارزش اینکه آدمی خودش را معطل کند ندارد. ما که برای خوردن و خوابیدن نیامدیم؛ عشق، ما را معنی میکند که برای چه اینجا آمدهایم و چکارهایم؟ ما از حرفهایی که میزنیم، کتابی که میخوانیم، موسیقی که میشنویم، تصویری که میبینیم درست شدیم؛ ما شبیه آن کوچهای هستیم که در آن قدم میزنیم؛ ما شبیه خیالاتمان هستیم. به قول مولانا: خیال، ما را باغ به باغ میبرد؛ دکان به دکان. ما همه در پیِ عشقیم و عشق در ادبیات یا نحلهای از ادبیات، دست بالاتری داشته و شاهِ ادبیات عاشقانه، شعر و ترانه است. شاهزاده سرزمین ادبیات عاشقانه، غزل است؛ غزلی که به عشق میپردازد، همهاش صحبت از محبوب است و حافظ عزیز، قله این عشق بازی و بلد بلدهاست. حافظ حُسنی که دارد این است که به داد همهمان میرسد. هرکسی میتواند از حافظ، به اندازه توانایی خودش برداشت کند. غزلهای حافظ هیچ عاشقی را رد نمیکند و حافظ خواندن در واقع بهانهای است برای عاشقی. شب یلدا جای همین حرفهاست. ما در پی عشق میگردیم و عشق هم در غزلیات حافظ به وفور یافت میشود.