* یخ نوردی در کوه های یخی کاراکورام پاکستان

 

 

 

 

 

 

 

 

* درازترین دوچرخه جهان با 35 متر طول  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

* نمایی زمستانی از دیوار چین

حجت الاسلام و المسلمین قرائتی در تفسیر آیه 26 سوره شورا با این مضمون که: «و [ خداوند، دعای] کسانی را که ایمان آورده و کارهای نیکو انجام داده اند، اجابت می کند و از فضل خویش بر آنان می افزاید و برای کافران عذابی شدید است.» نکاتی را مطرح کرده اند که در ادامه می خوانید:

 1- خداوند دعای مؤمنان نیکوکار را می پذیرد. 2- شرط استجابت دعا، ایمان و عمل صالح است. 3- پاداش افزون و بیش از انتظار، نمودی از فضل الهی است. 4- تهدید و تشویق در کنار هم لازم است.

برگرفته از تفسیر نور، ج 8، ص 402

مرحوم آیت ا... حاج سیدرضا بهاءالدینی درباره اخلاص در عمل فرموده اند: 

«اگر چهل روز مَرد خدا شدید، در قلب شما حکمت جاری می شود. اگر از تخیلات شیطانی و اوهام صرف نظر کردید و مرد خدا شدید، به این نائل می شوید. اگر در قلب حکمت پیدا شد، در لسان و زبان هم حکمت پیدا می شود... قلب که مورد افاضات الهی است، غیر از قوای دماغیه است.»

برگرفته از کتاب «در چشمه سار معرفت»، ص 184

پیرترین زوج

گینس/ یک زوج تازه ازدواج کرده انگلیسی؛ عنوان پیرترین زوج جهان را از آن خود کردند؛ «جورج» 103 ساله در روز ازدواجش با خانم «دورین» که دقیقا 91 سال و 280 روز از عمرش می گذشت در مجموع سنی برابر 194 سال و 280 روز داشتند که با حضور کارشناسان گینس عنوان پیرترین زوج جهان را از آن خود کردند!

 

 

 

کشور جدید

آدیتی سنترال/ «زاک» نام هنرمندی اهل نیویورک است که چندی پیش زمینی به مساحت 2 هکتار را از طریق یک سایت خرید و فروش اینترنتی در وسط صحرای یوتا به قیمت 610 دلار خریداری کرد و اکنون با نصب پرچم قرمز و زرد رنگ در آن زمین، کشوری مستقل به نام «زاکیستان» را به ثبت رسانده است!

 

 

 

 

تخم مرغ عجیب

اکسپرس یوکی/ یک زوج کشاورز انگلیسی با جمع کردن تخم مرغ های مزرعه خود، با تخم مرغی عجیب مواجه شدند که کوچک تر از بقیه بود و به طور کاملا سالم، درون تخم مرغ دیگری قرار داشت! به گفته کارشناسان این پدیده نادر است و فقط در صورتی رخ می دهد که مرغ هنگام تخم گذاری شوکه شود!

 

 

 

برج تصفیه کننده

ام اس ان/ در شهر «روتردام» هلند، برجی 7 متری ساخته شده که در واقع اولین تصفیه کننده دود و مه است. این برج با استفاده از فناوری یونیزاسیون، هوای آلوده را تصفیه و حباب هایی از هوای بدون دود و مه را از دریچه های خود خارج می کند. این دستگاه قادر است در هر ساعت، 30 هزار متر مکعب هوا را تصفیه کند.

اهدای عضو، تصویرسازی از مجید خسرو انجم

                                                       Like       Comment

* رفتم پیش روانپزشک مشکلاتم رو گفتم. این قدر برام غصه خورد و به زمین و زمان بدوبیراه گفت، کم مونده بود بگم دکتر شما خودت رو ناراحت نکن، درست میشه!

* تا حالا به شباهت تخمه و اینترنت دقت کردین؟ هر جفتش رو وقتی می شینی پاش باید با بیل جدات کنن!

* یه سؤال بدجوری ذهنم رو درگیر کرده: تو قسمت جا تخم مرغی و جاکره ای یخچال خونه شما هم پر از پماد و قرص و شربت و داروست یا فقط تو خونه ما این طوریه؟!

* سر امتحان هی از بغل دستیاتون ماشین حساب نگیرین. یکی مثلِ من که هر چی فکر می کنه نمی فهمه کدوم سؤال ماشین حساب می خواد، می خوره تو ذوقش!

* از همه یکنواخت تر این مورچه خواره که همش مورچه می خوره... یعنی دلش هوس فسنجون نمی کنه؟ یا قیمه؟ یا ماکارونی؟!  

سلام و خدا قوت، جوانان خوب یکبار دیگه ثابت کردن اگه کسی مانع خلاقیت شون نشه در حد هالیوودی ها ایده های با نشاط و سرگرم کننده دارن، بعد از کمپین عکس کارت ملی، چشممون و در حقیقت گوشمون به جمال کمپین تازه ای روشن شده با عنوان: «خسته شدم دارم میرم» در این کمپین جوان آینده سازمون در حالی که داره با گوشیش صدای اطرافیان رو ضبط می کنه از سر شوخی اما خیلی جدی، به مادر و پدرش میگه: «من دیگه خسته شدم، می خوام وسایلم رو جمع کنم و از خونه بزنم بیرون، تنها زندگی کنم» بعد هم واکنش ضبط شده پدر و مادرش رو که بیشتر اوقات توام با شگفت زدگی مفرط، ترک ترک شدن زَهره و این چیزهاست اینور اونور منتشر می کنه! چون آبروی پدر مادرها با پخش شدن فایل های صوتی میره  ، ما نقشه جوانان عزیز رو خنثی کردیم و چون نمیشه متن واقعی این مکالمات دوربین مخفی مانند رو منتشر کنیم یکسری دیالوگ تخیلات‌ناکی از خودمون درست کردیم تا با ابعاد این کمپین مخوف آشنا بشین:

دیالوگ ثابت جوانان در این کمپین: مامان، بابا، من می خوام از خونه برم، خسته شدم از دست این زندگی... و اما واکنش های متفاوت والدین:

پدر اولی: باشه برو فقط اون در رو هم ببند، هوا سرده! مادر اولی: نذار بره، یارانه اش چی میشه پس؟

پدر دومی: داری میری یک چایی برای من بریز! مادر دومی: بهتر، کسی نیست به سیب زمینی سرخ کرده ها ناخنک بزنه!

پدر سومی: جدی می خوای بری؟ خانم حالا که جا باز شد یک برنامه بچین با ماشین بریم شمال!

مادر سومی: نه بابا این زیاد خالی می بنده، تا حالا خیلی از این وعده وعیدها داده!

پدر چهارمی: نه.... نرووووو... تو هم مثل من نمی تونی دوووم بیاری ... نروووو... تو هم کابوس غم می گیری بی من نرووو.... مادر چهارمی: خب زودتر می گفتی من غذا اندازه دو نفر درست کنم.

پدر پنجمی: به نظر من هم وقتش بود بری، یک جای خوب پیدا کردی زنگ بزن من هم بیام از دست مامانت مخفی بشم. مادر پنجمی: آره برو، لیاقت تو همون فامیل های باباتن... بروو... حیف من... برو پیش اون عمه {بییییب}

و این گونه است که جوانان گرامی که با هدف تشویش اذهان عمومی و سرگرم شدن خودشون و هم سن و سالانشون کمپین توطئه آمیز راه انداختن با بی توجهی والدین گرامی به جای این که سرکار بذارن سرکار می رن و ضایع می شن و هیچی به هیچی... آخه مامان باباها زرنگن، با کمپین ها می جنگن، بالاخره اونام پشت همین میز و نیمکت ها بزرگ شدن... جوانان اگه واکنش ها  سرد بود فکر نکنین بچه ناتنی هستین، پدرمادرها می خواستن اذیتتون کنن.

سید مصطفی صابری 

 

* تشکر برای «ترسانک» با اون پایان باز و خیال‌انگیز با حس انتقام‌جویی که خیلی مرا به وجد آورد!

* «رادیو الان» با اختلاف خیلی زیادی چرندترین و مسخره‌ترین مطالب فکاهی هست که تا الان خوندم. آقای صابری لطفاً برن یه کم از مجلات دیگر حس شوخ‌طبعی و طنازی رو یاد بگیرن. واقعاً افتضاحید.

* «ترسانک» روز دوشنبه رو اگه آقای کاردار ادامه می‌داد، جالب‌تر می‌شد. علی، مشهد

* با سپاس از «نیازطنزی ها» لطفاً احمد پورمخبر و حلیمه سعیدی را هم در فهرست قرار دهید.

 

از بچگی از سوراخ فاضلاب سینک ظرفشویی می ترسید؛ از همان وقتی که یک سوسک از آن بیرون آمده بود. بزرگ تر که شد ترسش را فراموش کرده بود، چون روزی چند بار باید ظرف می شست و دیگر حس و حال ترسیدن نداشت.

 یک شب وقتی شوهرش هنوز نیامده بود و در خانه تنها بود، داشت ظرف ها را می شست که حس کرد چیزی درون سوراخ آب ظرفشویی برق می زند. دقت کرد، چند بار خاموش و روشن شد. انگار چشمی بود که خیره شده بود و پلک می زد. شیر آب گرم را تا آخر باز کرد. سینک بخار کرد، صدای ناله خفیفی شنید...

علیرضا کاردار

سلام، آدم ها مثلی دارند که می گوید: اگر شغال از باغبان قهر کند، روزی ده خوشه انگور به نفع باغبان است. این مثل در مورد من و تو هم صدق می کند چون قهر کردن آدم ها و رو آوردن آن ها به ماشین ما را از زحمت بار و جنگ رهایی بخشید. اما آدم ها حریص تر از آن هستند که به کلی ما را به حال خودمان رها کنند. حالا خوش به حال تو که به واسطه زیبایی و نجابت و تربیت پذیری، جایت در مسابقات ورزشی و اصطبل بزرگان است و تا وقت پیری جایت گرم است. اما آدم ها الاغ ها را می کشند و خوراک حیوانات باغ وحش می کنند. بدتر از آن، ما را در یک کشتار غیرعلنی، گاهی به خورد همنوعان خود می دهند و حتی از چربی ما یک پماد درست می کنند و به قیمت خوبی به فروش می رسانند. اما آدم ها یک کار خنده دار هم می کنند که البته این یکی به نفع خرهاست چون جانشان در امنیت است و آن کار این است، در یک کشوری در آن طرف دریاها از شیر ما پنیری درست می کنند که به پول آدمیان کیلویی چند میلیون می ارزد و در توجیه آن می گویند پنیر خر برای تقویت بنیه و ساخت سلول ها و هوش خوب است زبانم لال یعنی آدم ها سلول و هوش خود را از ما می گیرند؟ یکی نیست بگوید اگر این طور است پس کُره من که اصل شیر مرا می خورد باید هوش فراوان داشته باشد. به هر حال داستان ما و آدم ها، حالاحالاها ادامه دارد تا ببینیم به کجا ختم می شود. دوست عزیز! مجال اندک است و سخن بسیار ؛ امیدوارم باز هم فرصت گپ وگفت با شما داشته باشم. تا آن روز خدا نگهدار.

اسماعیل فریدونی

[شهید حسین علم الهدی] برای تهیه تدارکات و اسلحه نیروها رفته بود اهواز. اسلحه و تدارکات را که تهیه کرد، افتاد دنبال کتاب فروشی. کتاب فروشی ها تعطیل بود، اما با تلاش زیاد نهج البلاغه را تهیه کرد. همراه اسلحه به تک تک بچه ها یک نهج البلاغه می داد، می گفت: «همراه آموزش نظامی باید با نهج البلاغه هم آشنا بشین.»

برگرفته از کتاب خط عاشقی

آورده اند که  پادشاهی روزی قدح آب در دست داشت، خواست که بیاشامد.وزیرش گفت: «پیش از نوشیدن آب اگر اجازت باشد کلمه ای بگویم؟»  پادشاه گفت: «بگوی!» وزیر گفت: «اگر در این حالت در بیابان باشی و این قدح آب به نیم پادشاهی به تو فروشند چه کنی؟» گفت: «به ضرورت بخرم!» گفت: « بعد از آن که بیاشامی اگر در گلو گیرد و یک نیم پادشاهی بدهی تا فرو رود چه کنی؟» گفت: «باز هم به ضرورت دهم!» گفت: « این بزرگی چه ارزشی دارد که قدر و قیمت آن به اندازه یک قدح آب است؟»«کنزالحکمه»آورده اند که  پادشاهی روزی قدح آب در دست داشت، خواست که بیاشامد.وزیرش گفت: «پیش از نوشیدن آب اگر اجازت باشد کلمه ای بگویم؟»  پادشاه گفت: «بگوی!» وزیر گفت: «اگر در این حالت در بیابان باشی و این قدح آب به نیم پادشاهی به تو فروشند چه کنی؟» گفت: «به ضرورت بخرم!» گفت: « بعد از آن که بیاشامی اگر در گلو گیرد و یک نیم پادشاهی بدهی تا فرو رود چه کنی؟» گفت: «باز هم به ضرورت دهم!» گفت: « این بزرگی چه ارزشی دارد که قدر و قیمت آن به اندازه یک قدح آب است؟»

«کنزالحکمه»

* آن ها که بلند فکر می کنند، هیچ وقت کوتاه نمی آیند.

* نبض کیف پولم در آخر ماه تندتر می زند.

* معلوم نیست بی طرف ها از کدام طرف بی طرف هستند.

* بعضی ها توی دل تان را خالی می کنند و بعضی ها زیر پای تان را.

* بعضی ها فکرشان به جایی نمی رسد و بعضی ها خودشان.

سهراب گل هاشم

حوالی عید بود و در منزل خانه‌تکانی داشتیم. فرزند خردسالم از چند پله یک نردبان دوسویه بالا رفته بود. من برای همه اهل منزل شربت درست کردم و به دست هرکدام لیوانی دادم. به این کوچولو هم که در پله‌های اواسط نردبان، نیمه‌ترسان نیمه‌لرزان ایستاده بود یک لیوان دادم و گفتم: «برو بالا!» بلافاصله گفت: «از این بالاتر؟» منظور من این بود که لیوان شربت را برو بالا! یعنی بخور! اما او تصور کرده بود که می‌گویم از پله‌های نردبان برو بالا!»

برگرفته از کتاب «کژتابی‌های ذهن و زبان» اثر بهاءالدین خرمشاهی

همگان به جست  وجوی خانه می  گردند

من کوچه ی خلوتی را می  خواهم

بی  انتها برای رفتن

بی  واژه برای سرودن

و آسمانی برای پرواز کردن

عاشقانه اوج گرفتن

رها شدن...

سیدعلی صالحی