«کریستین فان هایست» خلبان 33 ساله هلندی، مدت هاست که از داخل کابین خلبانی هواپیما، از آسمان عکس می گیرد. او به تازگی گزیده ای از تصاویرش را منتشر کرده که بسیار دیدنی است. در این عکس ها، ابرهای در حال تولید صاعقه، شفق شمالی و بسیاری پدیده های جوی دیگر دیده می شود؛ آن هم از ارتفاع بالا. با هم منتخبی از این عکس ها را می بینیم:
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
مرحوم آیت ا... بهاءالدینی در نکوهش شهرت و ضرورت محاسبه اعمال گفته اند:
«از عواملی که باور های اعتقادی انسان را سست می کند و مانع پیشرفت معنوی انسان می شود، شهرت های بی جا و بی فایده است. علاقه به معروفیت و شوق به سر زبان ها افتادن، نشانه ضعف ایمان و کمبود های روحی فرد است. ما برای عمر پنجاه، شصت ساله بعضی، حاصلی نمی بینیم. آدمی باید خود را مورد محاسبه قرار دهد که چه کرده است، سرمایه را که از دست داده، عمر گرانبها را تباه نموده، چه به دست آورده؟ وجه ربّ است که می ماند و جز وجه الهی چیزی پایدار و باقی نیست. حیف نباشد که ربط قلب آدمی با جای دیگر باشد.»
برگرفته از کتاب «سلوک معنوی»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
پرویز پرستویی در صفحه اینستاگرام خود روایتی جالب از دوران شهرداری شهید مهدی باکری نوشته است که خواندنی است:
یکی از کارمندان شهرداری ارومیه می گفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم. از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟ تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. کاغذی از جیبش درآورد و امضا کرد و داد دستم و گفت بده فلانی، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضا را که دید گفت: چی می خوای؟ گفتم: کار. گفت: فردا بیا سر کار. باورم نمی شد. فردا رفتم مشغول شدم. بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضا داد شهردار بود. چند ماه کار آموز بودم. بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای او مشغول شدم. شش ماه بعد جناب شهردار استعفا کرد و رفت جبهه. بعد از این که در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت: «توی اون مدتی که کار آموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت می شد. این درخواست خود شهید بود.»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* دروازه، توسط فوتبالیست «پا» گشا شد!
* ابر، زمین را به صورت قطره ای آبیاری می کند.
* آب سماور برای چای شدن، جوش می زند.
* مردم دو دسته هستند: دسته اول سرشان کلاه رفته، دسته دوم سرشان بی کلاه مانده!
* بعضی کلاه ها آن قدر گشاد است که جلوی چشم ها را می گیرد!
* شکارچی عوضی، محیط بان را با شکار عوضی گرفت.
رضا وارسته
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
نویسنده: میترا تاتاری، تصویرساز:سعید مرادی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
نگرانم
برای پرنده هایی که
روی شانه هایم
لانه داشتند
و هنوز برنگشته اند!
سیده راضیه حسینی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ژان باتیست تاورنیه، سیاح فرانسوی که در عصر صفویه به ایران سفر کرده، مشاهدات خود را از بست نشینی برخی ایرانی ها در سفرنامه اش این گونه بیان کرده است:
اشخاصی هستند که هر روز از موقوفات مسجد غذا می خورند، افرادی هم هستند که از دست طلبکار بست نشسته اند. محل های بست ایران مثل بستگاه های ما نیست که شخص، باید کفیل مخارج خود شود، در ایران هرکس داخل بست می شود، تمام احتیاجات او را از موقوفات می دهند و او در کمال فراغت خاطر و بدون نگرانی در بست می ماند تا دوستانش از روی فرصت، کار او را درست کنند.«سفرنامه تاورنیه»، صفحه 83
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
طبیعت شهرستان «ماسال» در استان گیلان، عکس از علیرضا ناصری
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
«زَهره» کلمه ای فارسی است که به «کیسه صفرا» گفته می شود که به جگر انسان و همچنین حیوانات وصل شده است. صفرا یا «زردآب» مایع قلیایی و زردرنگی است که از سلول های کبد ترشح و از راه مجرای کبدی از جگر خارج می شود. سپس به کیسه صفرا (زهره) می رود و جمع می شود تا در موقع هضم غذا به تدریج از آنجا خارج شود. ریشه اصطلاح «زهره ترک شدن» به این برمی گردد که وقتی کسی بر اثر ترس شدید می میرد، قبل از فوت، صفرا (زردآب) از دهانش خارج می شود و به همین دلیل مردم قدیم می گفته اند: «از ترس، زهره اش ترکید.» این عبارت تا امروز برای توصیف ترس شدید گفته می شود. «زهره کسی آب شدن»، «زهره کسی را بردن» و حتی «زهره گم کردن» هم با همین معنا به کار می رود. علاوه بر آن، گاهی به جای زهره، «زَنبَغ» گفته می شده است که همان معنا را دارد.
لغت نامه دهخدا
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* کاش می شد برنامه انتخاب واحدت رو برا اونایی که ازشون بدت میاد تو دانشگاه بفرستی بگی ببین، من این ساعت ها رو ورداشتم، تو برندار که نبینمت!
* پاییز یهو میاد ولی باقی فصل ها اول زنگ می زنن ببینن خونه هستیم بیان یا نه!
* از دست زندگی گند خودمون فرار می کنیم می ریم سینما بعد زندگی گند دیگران رو بهمون نشون می دن.
* کاش یه جریمه هم برای پوشیدن دمپایی در انظار عمومی بذارن!
* مامانم داشت از کیفیت لوازم برقی هاش واسه همسایمون می گفت که لباسشوییمون همینجور که لباس خشک می کرد از پذیرایی رد شد زد رو شونه مامانم گفت چاکرررم!
* ما معمولی ها وقتی می ریم یه جا غذا بخوریم اول قیمتش رو می بینیم بعد میزان سیرکنندگیش و در نهایت خوشمزگی غذا!
* بی خود می رید مهندسی سخت افزار می خونید ما الان اینجا با لگد کوبیدیم تو پرینتر درست شد!
* این پسر هایی که شلوار می پوشن پایینش رو تا می زنن اینا فکر کنم توی قالی شویی کار می کنن!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بدون هیچ مجلسی رفته بودم سر خانه و زندگی ما. آب از آب هم تکون نخورده بود. کاملیاخانم از اول طِی کرده بود خرج عروسی ره مِخواد خرج یَگ کار خوب بُکنه. او مقداری که از خرج سفر اضافه آمده بود رِه دادم بهش. خودش هم از باباش هموقدر که مخواستن بری مراسم خرج کنن رِه گیریفت و دست به کار شدم. چند ساله به یکی دو تا موسسه نگهداری کودکان معلول و بی سرپرست رفت وآمد دره. دوستاش هم اونجی کار مُکنن. اول رفتم اونجی. مو که دل ایجور جا ها ره نِدرُم، مترسیدُم از هم اولش اشکام سرازیر بره. بچه های طفل معصومی که علاوه بر مریضی، پدر و مادر هم نِدشتن. قبلش رفته بودم یَگ بُری لباس و اسباب بازی و خوراکی خریده بودم. آقا ما هم تا وارد شدم ای بچه ها دوییدن طرف ما. کاملیاخانم ره که مِشناختن و بهش مُگفتن خاله، به مویم مُگفتن آقاداماد. حالا اِلا و بلا که باید باهاشا نی نای نای کُنُم! مو که تو هیچ مجلسی تِکون نخورده بودُم، اینجی باید بری اینا مِترکوندُم! اصلا یادُم رفت که قِرار بوده غصه بخورُم. نفهمیدم زمان چی جوری گذشت از بس خوش گذشت. انگار بمب انرژی بودن. کلی صفا کردم با همدگه. کادو ها ره بهشا دادم و یَگ مقداری هم به صندوقشا کمک کردم و برگشتِم.
مقصد بعدی چندتا مدرسه بود که فامیلامان توش درس مِدادن و پایین های شهر بود. بری اینا هم دفتر و مداد و کیف و کفش خریده بودم. ولی عیال گفت نباید خودشا بفهمن و ما ره ببینن، غرورشا مِشکنه. قربونش بُرُم چقدر عاقل و فهمیده یه. بسته بندی ها ره به مدیر های مدرسه که باهاشا هماهنگ کرده بودم دادم و رفتُم ناهار. گفتُم حالا که پول دستمایِه، برم طرقبه، که انگار بلا گفتُم. همچی اخمی بهم کرد که گُرده هام درد گیریفت! جاتا خالی رفتِم یکی از ای ساندویچ تِمیزا، خوراک مرغ و گوشت خوردم. چون کاملیاخانم از ای سوسیس کالباسا خوشش نِمیه. یَگ مقدار دگه پول مانده بود که اویَم بردم دادم به یَگ خیریه که مدیرش با آقای دکتر رفیق بود. گفتِم تمام ای پول فقط باید بری خرید جهیزیه دختر های دم بخت خرج بره.
کارما تِموم رفته بود. حس چندگانه داشتُم. از یَگ طرف خیلی خوشحال بودُم، از یَگ طرف پا و کمرُم گیریفته بود از بس تکون داده بودُم، از یَگ طرف هم مثل ای که ساندویچاش خیلی تمیز نِبود و تُرش و پوده کِرده بودُم!آق کِمال
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
با نگاه طنز، زیر هر تصویر، کلمه معناداری نوشتیم. بعدش هر حرف الفبا رو به علامتی تبدیل کردیم. شما بگین کلمات چی هستن! پاسخ رو تا ساعت 23 فقط به خط اختصاصی 300072252 پیامک کنین. جایزه نقدی به قید قرعه برای کسانی واریز می شه که پاسخ صحیح 3مسابقه پیاپی رو فرستاده باشن. پاسخ در ستون «ما و شما»ی بعدی! متن کل پیامک های رسیده در وب سایت!
برخی از بزرگان خفن استریپ
سلام.بعداز پیشنهاد یک خفن باز ، قرار شد مدعیانی که پاسخ های بیشتری فرستادن، پیامکی حاوی عبارت «بررسی پیامک» بفرستن تا «بزرگان خفن استریپ » رو معرفی کنیم بهتون.
882...09151 : 90پیامک*
450...09364: 90 پیامک*
947...09358: 106 پیامک*
963...09153: 88 پیامک
089...09155: 72 پیامک
890...09153: 85 پیامک
709...09157: 73 پیامک
635...09153 : 48 پیامک
136...09155: 50 پیامک
373...09151 : 90 پیامک*
714...09155: 82 پیامک
539...09153: 99 پیامک*
500...09157 : 20 پیامک
شماره 13خفن باز که زودتر درخواست دادن اعلام شد.بقیه درخواست ها بعدا بررسی و اعلام میشه. شماره های *دار در انتها مجددا داوری می شن. فعلا!
طراح: محمدمهدی رنجبر تصویرساز: سعید مرادی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلام و خدا قوت، رئیس جمهور به مناسبت آغاز سال تحصیلی از دانش آموزان سوالی پرسیدن با این مضمون که ریشه خشونت کجاست و در برابرش چه باید کرد؟ با توجه به اوضاع و احوال جامعه یکسری از پاسخ های احتمالی رو تقدیم می کنیم:
▪ سلام آقای رئیس جمهور، ریشه خشونت به نظر راننده سرویس ما راهنما نزدن بقیه ماشین هاست و برای مقابله باهاش باید فحش داد و اگه لازم شد از قفل فرمون استفاده کرد!
▪ با سلام، من با تماشای لیگ برتر فوتبال ایران به این نتیجه رسیدم که ریشه بیشتر خشونت ها سوت های اشتباه داورهاست! و برای مقابله با این ماجرا باید داور چینی بیاریم!
▪ آقای رئیس جمهور سلام، در پاسخ به سوال شما باید بگویم ریشه اصلی خشونت زیاد درست کردن ناهار و گرم کردنش برای شام می باشد که زمینه گفت وگو و استفاده از ظرفیت های دیپلماسی را در خانواده ها به صفر می رساند. راه حل مقابله با خشونت هم فست فود سر کوچه است!
▪ والا در پاسخ به سوال تون باید بگم ریشه خشونت در مدرسه دیر اومدن ماست که به خاطر خوردن پنیر اتفاق می افته! با وجود این ماست و پنیر نتیجه می گیریم ریشه خشونت در لبنیاته! برای پیشگیری از خشونت هم مدارس باید ساعت 9 باز بشن! اَه...
▪ آقای رئیس جمهور به نظرم خشونت در جامعه نیست که بخواد ریشه داشته باشه، چون مردم همه مشکلاتشون رو از راه های بهتر حل می کنن به طور مثال پدرم پول نداشت شارژ آپارتمان رو پرداخت کنه مدیر ساختمان برق ما رو قطع کرد و روی آسانسور کل مجتمع هم نوشت: استفاده برای عموم آزاد به جز خانواده محترم رجبی که ما باشیم!
▪ سلام خدمت رئیس جمهور محترم، ریشه خشونت دست ما نیست!
▪ آقای رئیس جمهور سلام، سوال شما واضح نیست، منظور شما ریشه کدوم خشونته؟ اگه منظورتون این پرخاشگری ساده و مقداری فحش ناموس به خاطر جای پارک و یک کوچولو دست به یقه شدن تو صف نونه که اینا خشونت نیست دیگه!
▪ با سلام و احترام لطفاً سوال بعدی.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* اگه صفحه های «فرفره» و «جوانه» را از «زندگی سلام» برنداری به قول جناب خان میام می بافمت!
* من 46 سالمه و با خواندن مطلب «خاطره بازی با آغاز مدارس» تمام خاطرات کودکیم برام تداعی شد. در حالی که قبلش فکر می کردم تنها من این حس رو تجربه کردم...
* «جوانه» جون لطفاً داستانک ترسناک هم چاپ کن و کتاب هم معرفی کن. جوانی
* لطفاً به آقای صابری بفرمایید مقداری از افاضاتشان کم کنند: «مادر کتاب است» دیگه یعنی چی؟!
* «جوانه» لطفاً با دانش آموزان درسخون و زرنگ مصاحبه کن، علافی که هنر نیست!
* لطفاً توی صفحه «جوانه» درباره عاشق شدن تو نوجوانی هم بنویسید. از خوبی ها و بدی هاش. ریحانه
* «جوانه» لطفاً بازی های ایرانی هم معرفی کن.
* از همین جا به میلاد، مرد زندگی ام می گم که عاشقشم. دوستدار همیشگی همسرت. مهشید، مشهد
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.