باخانمان

نفرت منطقی

این که خیلی ها از درس و دانشگاه بدشون می‌آد می‌تونه چندین دلیل داشته باشه. چون من این ستون رو می‌نویسم، لابد نشستین دلایل نفرت من رو بدونین! خب بذارین براتون بگم. جدای از این که صبح زود بیدار شدن یه جنایت جنگیه، آدم با اون حال خسته‌اش باید تصمیم بگیره: «حالا من امروز چی بپوشم؟» نه این که خیلی به مد و لباس پوشیدن اهمیت بدم ها... زخم خورده‌ام. لباسی که توی زمستون می‌پوشی باید به دور از سوء برداشت‌های خودت و هواشناسی از وضعیت جوی باشه. همین الان هوا گرمه و با یه‌لا لباس می‌شه پرید توی خیابون، اما هیچ تضمینی نیست دانشگاه مقصد تا کمر توی برف نباشه یا برعکس.
بعد از اون، تنظیم ساعت و دقیقه از خونه راه افتادن از چند نظر خیلی حساسه. یکی این که بعضی صبح ها یه موقعی از خونه راه بیفتی، هنوز گرگا دارن زوزه می‌کشن. درسته امنه، اما اون بنده‌خداها هم گناهی ندارن، این ساعتی که از خونه بیرون زدیم هنوز جزو سلطه‌ اوناست. اسمش هم گرگ و میشه دیگه.
این مرحله رو که با موفقیت پشت سر بذاریم می‌رسیم به مرز حساس ساعت هفت. شما یک‌دقیقه زودتر از هفت بتونی سوار اتوبوس بشی، هفت و نیم می‌رسی دانشگاه اما وااای به اون روزی که هفت و دو دقیقه سوار اتوبوس شی... شانس بیاری 10 برسی به کلاس دوم.همه‌ اینا به اضافه‌ این که باید پولم بدی، درسم بخونی و برای یه لقمه نمره به هر دری بزنی. عمرت این همه تلف می‌شه که تهش بهت بگن دکتر و مهندس؟ من که ادبیات می‌خونم و دکتر و مهندس نمی‌شم، پس برای چی دانشگاه می‌رم؟ نمی‌فهمم!
زهرا فرنیا