اولین کتاب نویسندگان بزرگ دنیا، در چه سنی منتشر شد؟

نوشتن در ساعت سه بعدازظهر

الهه توانا- آن جمله معروف را شنیده‎اید که «ساعت سه بعدازظهر برای هر کاری یا زیادی دیر است یا زیادی زود»؟ این جمله، منطق زندگی خیلی‎هایمان است؛ در هر سن‌وسال و دوره‎ای از زندگی‎مان که باشیم، یا هنوز وقتش نرسیده‎است یا دیگر از ما گذشته! البته باعث خوش‎حالی است که همه آدم‎های دنیا از چنین منطقی پیروی نمی‎کنند وگرنه دست‎کم دنیای ادبیات خیلی سوت و کور می‎شد. بعضی نویسنده‎های بزرگ، نوشتن را درست از همان سنی شروع کرده‎اند که معمولا آدم‎ها فکر می‎کنند هنوز خیلی جوان‎اند و جهان را جدی نمی‎گیرند؛ بعضی‎های دیگرشان هم، در سنی که موعد بازنشستگی و خانه‎نشینی به‎نظر می‎رسد، دست به قلم شده‌اند. پرونده امروز، مرور مختصری بر حرفه و زندگی نویسندگانی است که بی‎اعتنا به قانون‌ها و محدودیت‎های خودساخته دنیای ما، در سن و سالی نامتعارف شروع به نوشتن و رنگ‎آمیزی جهان کرده‎اند. آشنایی با زندگی شخصی و کاری این اربابان واژه‎ها، ذاتا جالب و جذاب است اما مایه مسرت است اگر این پرونده، نیروی محرکی باشد برای کسانی که مدت‎هاست علایقشان را به بهانه «الان وقتش نیست» سرکوب کرده‎اند.
 

 

جــوان هـا

 

ماریو بارگاس یوسا؛ 23 سالگی
بزرگ و الهام‎بخش

جرقه نوشتن این پرونده، موقع خواندن کتاب «سردسته‎ها»ی «ماریو بارگاس یوسا» در ذهنم شکل گرفت. در پیشگفتار کتاب خواندم که آقای یوسا، این مجموعه داستان کوتاه را در 23 سالگی نوشته است، موضوع قابل تأملی بود اما دریغ و حسرتم وقتی بیشتر شد که کتاب را تمام کردم؛ آدم در 23 سالگی می‎تواند این‎قدر گیرا و تأثیرگذار بنویسد؟ یوسا، که حالا از مطرح‎ترین نویسندگان ادبیات لاتین است، نوشتن را از نوجوانی به‎عنوان روزنامه‎نگار شروع می‎کند. با چاپ نخستین شعرهایش و سازمان دهی اعتصابات دانشجویی، در مسیر روشنفکری قدم می‎گذارد و در سال‌های بعدی درگیر فضای سیاسی می‎شود؛ حتی یک‎بار نامزد ریاست جمهوری «پرو» می‎شود که -خوشبختانه- شکست می‎خورد. تلاش‎های ادبی یوسا اما به‎ اندازه فعالیت‎های سیاسی‎اش ناکام نمی‎ماند؛ آقای نویسنده با نگارش اولین رمانش، «سال‎های سگی» به شهرت و موفقیت زیادی می‎رسد و بعد از آن جایزه گرفتن برایش به یک رویه معمول تبدیل می‎شود؛ «نوبل»، «سروانتس» -مهم‎ترین جایزه ادبی اسپانیا- و «نشان عالی هنر و ادبیات فرانسه» فقط تعدادی از افتخارات اوست. یوسا اگرچه خیلی زود شروع می‎کند و خیلی زود نامش سر زبان‎ها می‎افتد اما هیچ‎وقت فکر نمی‎کرده روزی به جایی برسد که اسمش کنار «فوئنتس» و «مارکز» بزرگ بیاید. خودش در مصاحبه‎ای گفته‎است: «زمانی که من نویسندگی را شروع کردم، یک نویسنده آمریکای لاتینی‌شدن به معنای نویسنده‌ای حاشیه‌ای‌شدن بود. آن زمان هنوز توجه جهانی به ادبیات آمریکای لاتین ایجاد نشده‎بود و اگر اهل پرو یا شیلی بودی و تصمیم می‌گرفتی نویسنده شوی، فکرکردن به موفقیت خیلی سخت بود؛ چراکه در این کشورها هیچ انتشاراتی وجود نداشت». اگر تاکنون کتابی از یوسا نخوانده‎اید، از این‎ به‎بعد می‎توانید روی او به‎عنوان یک نویسنده الهام‎بخش حساب کنید؛ «سورِ بُز»، «مرگ در آند» و «گفت‎وگو در کاتِدرال» را با ترجمه دقیق و روان «عبدا... کوثری» بخوانید و «چرا ادبیات؟» را هم به دوستان کتاب‎نخوانتان پیشنهاد بدهید.
 

نیکلای گوگول؛ 22 سالگی
شاعر زندگی

نمی‎شود از نویسندگی و نویسنده‎ها بگوییم و اسمی از روس‎ها، این غول‎های دنیای ادبیات، نیاوریم؛ موقع نوشتن از روس‎ها هم نمی‎توانیم سایه سنگین «نیکلای گوگول» را نادیده بگیریم؛ ما که هیچ، بزرگترین نویسندگان روسیه هم تا صد سال بعد از گوگول، نمی‌توانستند خود را از زیر سایه‎اش رها کنند و خواسته یا ناخواسته آثارشان رنگ و بوی نوشته‎های او را به خود می‎گرفت. نیکلای واسیلیوچ، وقتی هنوز 20 سال بیشتر نداشت، تصمیم گرفت منظومه‌ای را که در دوران دبیرستان سروده‎بود، منتشر کند؛ تصمیمی که برای جوانی به سن او، قابل تحسین و بسیار جسورانه بود اما انگار اهالی قلم آن زمان نظر دیگری داشتند؛ منظومه گوگول به‎طرز فجیعی شکست می‎خورد و نیکلایِ سرخورده، تقریبا تمام نسخه‎های کتابش را می‎خرد و می‎سوزاند. این سرخوردگی اما دوام زیادی نمی‎آورد؛ گوگول دو سال بعد مجموعه داستانی چاپ می‎کند به نام «شب‎هایی در قصبه نزدیک دیانکا» که تحسین «پوشکین»، از بزرگ‎ترین شاعران روسیه را برمی‎انگیزد. چنین تشویقی در 22 سالگی، انگیزه خوبی برای ادامه دادن است. بعد از آن، گوگول درخشان‎ترین آثارش یعنی «پرتره»، «دماغ» و «شنل» را می‎نویسد. به این ترتیب او خیلی زود به جرگه نویسندگان تأثیرگذار می‎پیوندد و عنوان ماهرترین و هوشیارترین قصه‎نویس روسیه را دریافت می‎کند. آثار گوگول در عین شوخ‎طبعی، عمیق، تأمل‎برانگیز و همیشه تازه است. بنابراین اگر تاکنون او را به دلیل قدیمی و کهنه بودنش به کتابخانه‎تان راه نمی‎دادید، حالا می‎توانید با خیال راحت «یادداشت‎های یک دیوانه‎»اش را با ترجمه «خشایار دیهیمی» بخوانید. پشت جلد این کتاب نوشته: «وجه مشخصه داستان‌های گوگول سادگی قصه‌نویسی، ویژگی قومی، امانت محض به زندگی و بکر بودن و سرزندگی خنده‌آور آن‌هاست که همیشه تحت ‌تأثیر احساس عمیق غم و دلتنگی قرار می‌گیرد. همه این ویژگی‌ها یک منبع دارند؛ گوگول شاعر است، شاعر زندگی حقیقی».
 

گابریل گارسیا مارکز؛ 20 سالگی
راوی تنهایی بشر

در عالم نویسندگی، کسانی که خیلی زود اسم و رسم‎دار شدند، کم نیستند اما طبیعتا نوشتن درباره همه‎شان ممکن نیست؛ به همین دلیل با «گابریل گارسیا مارکز» پرونده این نوابغ را می‎بندیم. گابریل یا به‏قول صمیمی‎ترها «گابو»، هنوز خیلی جوان بود که نویسندگی برایش به مسئله‎ای جدی تبدیل شد و مثل خیلی دیگر از علاقه‎مندان به نوشتن، شروع به همکاری با روزنامه‎ها کرد؛ در یکی از همین روزنامه‎ها بود که داستان «سرگذشت یک غریق» را به‌صورت پاورقی چاپ کرد؛ آن‎ هم در 20 سالگی. این داستان البته سال‎ها طول کشید تا به‎صورت کتابی مستقل چاپ شود اما نویسنده جوان، مسیر خودش را پیدا کرده‎بود. «ساعت شوم»، «کسی به سرهنگ نامه نمی‎نویسد» و چند اثر دیگر خلق شد تا بالاخره موعد نوشتن «صدسال تنهایی» رسید؛ شاهکاری که به‎تنهایی کافی بود تا مارکز را به یکی از وزنه‎های ادبیات تبدیل کند. می‎گویند تمام نسخه‎های اول صدسال تنهایی، در همان هفته اول فروخته شد و تا امروز، بیش از 50 میلیون نسخه از آن به فروش رفته‎است. نکته عجیب و جالب درباره گابریل این که میزان و شکل محبوبیت او، بین بقیه همکارانش کم‎نظیر است؛ عمو گابو در سال 1999، «مرد سال آمریکای لاتین» شناخته شد و در سال 2000، مردم کلمبیا با ارسال طومارهایی، از او خواستند ریاست جمهوری کلمبیا را بپذیرد که البته مارکز قبول نکرد. حالا اگر تصمیم گرفتید با این نویسنده شگفت‎انگیز بیشتر آشنا شوید، پیشنهاد می‎کنم به‎جای این‎که مغلوب محبوبیت «صد سال تنهایی» شوید، با «من زنده‎ام که روایت کنم» شروع کنید؛ این کتاب درواقع رمان‌گونه‌ای از زندگی مارکز است که خودش را در آن روایت و جریان زندگی و نویسنده شدنش را تعریف کرده‎است و به شناخت و فهم بهتر او و آثارش کمک زیادی می‎کند. کتاب‎های مارکز را با ترجمه «بهمن فرزانه» بخوانید که کارش یک سر و گردن از بقیه بالاتر است.
 

 

میـان ســال هـا

 

نیکوس کازانتزاکیس؛ 40 سالگی
سیر و سلوک در دنیای کلمات
«زوربای یونانی» یکی از کتاب‎هایی است که تقریبا در همه فهرست های «کتاب‎هایی که باید بخوانیم» توصیه شده‎است. نویسنده یونانی این کتاب، «نیکوس کازانتزاکیس»، از آن‎هایی است که یک‎تنه می‌تواند میزان امید به زندگی را چندین پله افزایش بدهد. نیکوس، سال 1883 به دنیا می‎آید و سال 1923، یعنی در 40 سالگی اولین کتابش، «سیر و سلوک» را منتشر می‎کند؛ کتاب کوچکی که اساس تفکرات فلسفی او را تشکیل می‎دهد و بعدها درباره‎اش می‎نویسد: «کتاب سیر و سلوک مانند دانه‌ای بود که رویشِ دیگر آثارم را باعث شد و پس از آن هرچه نوشتم تفسیر و تصویری از آن بود» و این یعنی آقای کازانتزاکیس تازه از 40 سالگی به بعد، دست به خلق مهم‎ترین آثارش می‎زند و وقتی معروف می‎شود که 60 سالگی را پشت سر گذاشته‎است. «زوربای یونانی» همان اثری است که اسم او را به‎عنوان نویسنده‎ای بزرگ، مطرح می‎کند. اگر می‎خواهید بدانید جناب نویسنده تا پیش از میان‎سالی چه کار می‎کرده که نوشتن را این همه به تعویق انداخته‎است، برایتان توضیح می‎دهم: کازانتزاکیس بعد از تمام کردن دبیرستان، مثل هر شاگرد خوب دیگری وارد دانشگاه می‎شود و بعد از گرفتن دکترای علوم قضایی از دانشگاه بیرون می‎آید. در جنگ بالکان وارد ارتش یونان می‎شود و علیه دشمن مبارزه می‎کند. بعد از جنگ، شغل مدیریت کل را در وزارت اموراجتماعی می‎پذیرد و یک مدت هم   نماینده یونسکو در پاریس می‎شود. حالا با این‎همه اگر هنوز باور ندارید که در میان‏سالی هم می‎شود خلاق و شکوفا بود، «زوربای یونانی» را با ترجمه «محمد قاضی» بخوانید. داستان این رمان، درباره جوانی است که در سفرش با فردی به نام زوربا آشنا می‌شود و در جریان داستان و هم‌نشینی با او، به نوعی شهود و خودشناسی دست پیدا می‎کند. بعضی‎ها معتقدند این نیاز در درک خویشتن، همان نیروی محرکه خود کازانتزاکیس، در خلق آثارش است.
 

لویی فردینان سلین؛ 40 سالگی
طبیب رنج‌ها

یکی دیگر از نویسندگانی که در آستانه چهل سالگی وارد دنیای ادبیات شد، «لویی فردینان سلین» بود. زندگی این نویسنده-پزشک فرانسوی، پر از فراز و نشیب بود؛ کودکیِ نابه سامانی داشت و پدر و مادری همیشه ناراضی؛ وقتی بچه بود او را به دایه سپردند، وقتی بزرگتر شد صلاح دانستند به‎جای ادامه تحصیل، راهی بازار کسب و کارش کنند، شاگردی و کارآموزی در حرفه‏های مختلف بخشی از دوران جوانی‎اش و دوری از خانواده بخشی از زندگی‎اش بود. در دو جنگ جهانی شرکت کرد و در جنگ جهانی اول زخمی شد. به دلیل اظهارات ضدیهودی‌اش مورد غضب حکومت قرار گرفت، سال‌ها به‎ناچار خارج از کشور زندگی کرد و مدتی هم به زندان افتاد. با این‎همه، معلوم نیست با چه قدرت و انگیزه‎ای سراغ پزشکی رفت. مدرکش را که گرفت، سفرهایش به مناطق دورافتاده برای طبابت را شروع کرد. او همچنین در درمانگاه‎های محله های فقیرنشین کار می‎کرد و در اوقات فراغتش می‎نوشت. سرریز همه این پستی و بلندی و تجربه، در نهایت تبدیل به یک کتاب بی‎نظیر می‎شود؛ «سفر به انتهای شب» که سلین را در میان سالی مشهور می‎کند. این کتاب، کاندیدای جایزه بزرگ ادبی «گنکور» می‎شود، در محافل ادبی پاریس غوغا به پا می‎کند و پرفروش‎ترین رمان سال می‎شود. سلین البته به‎خاطر نوآوری‎اش در سبک نوشتاری و شکستن قالب‎های روایی کلیشه‎ای، بسیار هم مورد انتقاد قرار می‎گیرد اما روند خلق شاهکارهایش پر قدرت ادامه پیدا می‌کند. «مرگ قسطی»، دومین اثر سلین، رمانی اتوبیوگرافیک است که با همه تلخی و سیاهی‎اش، نقطه روشنی در دنیای ادبیات به‎شمار می‎رود؛ این اثر روایت‎کننده رنج‌ها و ناکامی‌های مردم فرانسه در عصر طلایی است؛ دورانی که به بی قیدی و خوشبختی در تاریخ فرانسه مشهور است. سلین با مخاطبش تعارف ندارد، همه‎چیز را همان‎طور که هست نشان می‎دهد؛ اگر از رویارویی با واقعیت آزاردهنده جهان آزرده نمی‎شوید؛ سلین بخوانید ترجیحا با ترجمه «مهدی سحابی».

 

بهومیل هرابال؛ 49 سالگی
محبوب مردم، مغضوب قدرت

«بهومیل هرابال»، از معدود نویسندگان چِک است که ما، هم خوب او را می‎شناسیم و هم طرفدارش هستیم. بهومیل هم مثل دو نویسنده دیگر این بخش، تحصیل‎کرده بود؛ او رشته حقوق را تا مقطع دکتری ادامه داد ولی بعد از تمام کردن دانشگاه، به‎جای وکیل و قاضی شدن، به‎قول خودش رفت سراغ مشاغلی جنون‎آمیز؛ سوزن‌بانی راه‌آهن و راهنمایی قطارها، نمایندگی بیمه، دست‌فروش دوره‌گرد اسباب‌بازی، کارگر ذوب‌آهن و کار در کارگاه پرس کاغذ باطله، که این آخری خمیرمایه رمان «تنهایی پر هیاهو» را فراهم کرد؛ کتابی تأثیرگذار که خیلی‎هایمان هرابال را با آن می‎شناسیم. مجموعه «مرواریدهای اعماق»، اولین اثر نویسنده، وقتی چاپ شد که او 49 ساله بود؛ اتفاقی دیرهنگام اما موفقیت‎آمیز. این کتاب، طی یکی دو ساعت به فروش رفت، نایاب شد و در ادبیات معاصر چک، شگفتی آفرید. بعد از آن تا پایان عمر هشتادوچندساله بهومیل، تقریبا هر دو سال یک‎بار، یک کتاب از او چاپ شد؛ البته بسیار سخت و مشقت‎بار؛ چراکه نظام حاکم، تم انتقادی آثار او را تحمل نمی‎کرد؛ بنابراین بسیاری از آثار هرابال، ابتدا در کشورهای دیگر چاپ می‎شد و سر زبان‎ها می‎افتاد و بعد از آن‎که میلیون‎ها نفر آن‎ها را می‎خواندند تازه در داخل کشور اجازه انتشار می یافت. «تنهایی پر هیاهو» هم چنین سرنوشتی داشت؛ هرابالِ 60 ساله این کتاب را در سال‌های سلطه نظام کمونیستی بر کشورش نوشت، آن زمان کاملا مخفیانه و به‎صورت زیراکسی در نسخه‎های محدود منتشر شد اما چیزی نگذشت که به خارج راه یافت، در تیراژ وسیع چاپ و به چندین زبان ترجمه شد. با این‏همه، هرابال هرگز سیاسی‎نویس نبود؛ مهارت او در نمایش زندگی‌ انسان‌هایی که از قاعده‎ها و هنجارهای رایج گریزانند، باعث می‎شد متولیان و مأموران نظام درباره او بدگمان باشند و حتی از او واهمه داشته‏باشند. اگر تابه‎حال از این نویسنده پیشرو و متفاوت، کتابی نخوانده‎اید «تنهایی پر هیاهو» را با ترجمه «پرویز دوایی» بخوانید؛ قصه درباره مأمور خمیرکردن کتاب‎های ممنوعه است که به‎جای نابود کردن کتاب‎ها، آن‎ها را با ولعی سیری‎ناپذیر می‎خواند.