کله چغوکی

آق کمال سر کار ناهار می خورد

چند وقتیه مدل کارُم عوض رفته. قبلا ظهرا می آمدُم خانه و ناهار ره در خدمت کاملیاخانم بودُم. ولی یَگ مدتیه ناهار هم سر کار مُخورُم. بری همی طفلی عیال مجبوره هر روز کله سحر قبل از ای که بره سر کار، ناهار مو رَم حاضر کنه و بیکیشه تو ظرف و آماده بذاره کنار. حالا همی موضوع شده مصیبت بری جفت مان. از ای ور عیال تو دردسر می افته و کارش دو برابر مِشه، هر روز عزا می گیره که امروز چی برات درست کنُم که تازه باشه و تکراری نِبشه. مگُم: «عیال جان، باور کن همو چیزی که تو خانه مُخوردُم قبلا، همو ره برام بذاری اشکالی نِدره!» مگه: «نه زشته جلوی همکارات! با خودشون می گن خانمش چه بی سلیقه است که چلوخورشت خالی براش گذاشته!» بری همی هر روز یَگ جور غذای تازه درست مُکنه و کنارش سالاد و شوری و سبزی خوردن و هرچی دستش مِرسه مِذاره!پریروز ظرف غذامه باز کردُم دیدُم به اندازه یَگ لشکر برام غذا گذاشته. زنگش زدُم که: «قربون شکل ماهت، فکر کنُم ظرف مهمونی امشب ره اشتباهی بری مو گذاشتی!» خندید و گفت: «نه، زیاد گذاشتم که همکارات رو هم دعوت کنی، همه با هم بخورین» گفتُم: «عزیز جان، همکارام همه شان غذا آوردن بری خودشان، به امید مو و شما که ننشسته بودن!» گفت: «عیب نداره، بگو غذای خودشون رو دست نزنن، برگردونن خونه. راستی، توی کیفت یه ظرف حلوا هم گذاشتم، یادت نره بعد از غذا به همه شون تعارف کنی» خب مو به این عروس خانم چی بگُم؟ شامس آوردُم کیفُم تَرحلوایی نرفته بود. حالا درسته مهمون نوازی خیلی خوبه و آدم باید تو محیط کار هوای همکاراشه دشته بشه، ولی هرچیزی باید به قاعده بشه. نِمدنستُم چی بگُم که بهش بر نخوره. شب اِنقدر حرف ره چرخوندُم و یَگ جوری دوپهلو گفتُم که آخرش گفت: «باشه، چشم!»
فرداش سر ناهار در ظرفُمِه که باز کردُم چشمتان روز بد نبینه، دیدُم دو تا تخم مرغ خام گذاشته با یَگ دانه گوجه فرنگی و پیاز. کنارش هم نامه نوشته که: «عزیزم لطفا سر راه برای خودت نون بخر، با اینا هم یه املت مشتی درست کن و نوش جون کن!» اِنا حالا خوب رفت! همی ره مخواستُم؟
آق کمال