ترسانک

همسایه مشکوک

یک هفته ای برای کار به شهرستان رفته بودم. وقتی برگشتم و به محله مان رسیدم ساعت از 10 گذشته بود. نزدیک خانه که شدم دیدم پیرزن همسایه، آسیه خانم دم در خانه اش با چادر همیشگی نشسته. تعجب کردم ولی با خودم گفتم لابد باز مثل همیشه علی پسرش دیر کرده و این جا منتظرش نشسته است. رفتم جلو و گفتم: «سلام، چرا این جا نشستین؟» سرش را بالا آورد، نگاهی بهم انداخت و دوباره به پایین خیره شد. بنده خدا گوش هایش سنگین بود. دستی تکان دادم و رفتم. به خانه که رسیدم مادرم خواب بود. خواستم دسته کلید را روی طاقچه بگذارم، برگه ای دیدم که رویش نوشته بود: «مراسم ختم مرحومه آسیه حسینی در تاریخ...»
سحر اقنوم