کله چغوکی

آق کمال به تفریح مجردی می رود

به جز مَسعود که رفیق فابُمه و از وقتی خُردو بودم با هم بزرگ رفتِم، چند تا دوست صمیمی هم درُم که از زمان دانشگاه با هم آشنا رفتِم و هنوزم با هم هستِم. تو اینا یَگ علی بود که رفت خارج و ما ره تنها گذاشت و دلمان براش تنگ رفته. یَگ ابوالفضل است که کِرکِر خنده یِه و هرجا باشه لُپمان درد می گیره از بس مِخندم. یَگ علیرضا هم است که بچه مثبت جمعه ولی مُهره هوله، از بس غر مِزنه و هول مُکنه. او زمانا که مجرد بودم خیلی با همدگه بیرون مِرفتِم، مخصوصا شبای امتحان و به هوای درس خواندن که از بستنی فروشی های طرقبه و ساندویچ کیثیف های شهر سر درمی آوردم. ولی بعد از ازدواج بیرون رفتن هامان هم کمتر شد و عوضش با اهل و عیال مِرِم. جاتا خالی دیروز بری یَگ کاری قرار شد برم خارج شهر. با ابوالفضل و علیرضا به هوای دوران مجردی ورخاستِم رفتِم. ولی نِمدنُم چی حسابی بود که هر کار مِکردم مثل او زمانا نِمچسبید و خوش نِمگذشت.
از همو اولش که نشستِم تو ماشین، عیال علیرضا زنگ زد که روغن نِدرِم تو خانه، مِتِنی بخری بری ناهار؟ حالا ما تو عوارضی و ای بدبخت هم جرات ندشت بگه ما ناهار برنِمگردم. یَگ کم دگه که رفتِم ابوالفضل دلش گیریفت که کاش پسرمِه با خودم آورده بودُم، چند وقته مسافرت نبردمش! یَگ ساعتی که گذشت کاملیا خانم پیامک داد که چه خبر و خوش مگذره؟ ای جور وقتا مثل چوب دو سر آتیشه، نه مِتِنی ایبر چوب ره بیگیری، نه اوبرشه. نه مِتِنی بگی ها خوش مِگذره، نه باید دروغ بگی که خوش نِمِگذره. تمام مسیر علیرضا هی مُگفت: «ای وای خانمُم بدون روغن تو خانه مانده» ابوالفضل هم هی مسخره اش مِکرد که: «مخوای برگردم روغن بخری؟» حالا ای وسط هم هی عیال مو زنگ و پیامک و تلگرام مِزد که ببینه کجایِم و بهمان خوش مگذره یا نه و ناهار درست خوردُم و گرما نخورُم و تو جاده بااحتیاط برِم و...
شب که برگشتِم خانه، کمرهامان که خشک رفته بود از نشستن، دل و دماغ هم نداشتِم به خاطر فکر و خیال زن و بچه ها. آخرش هم به ای نتیجه رسیدم که هر چیزی یَگ بهاری دره. مجردی مسافرت رفتن هم بری همو زمان مجردی خوبه، نه وقتی زنت دلش برات تنگ مِره و دل خودت بری بچه ات تنگ مِره و روغن خانه تان تموم مِره!
آق کمال