داستانک
شرمنده شدن از مورد اعتماد بودن
معلم من را نماینده دیدن دفتر بچهها در مدرسه کرده بود. دفتر بچهها را نگاه کردم. همه نوشته بودند به جز مریم، معلم او را دعوا کرد.
تپش قلبم زیاد شد، چون نفر دومی که مشق شب نداشت خودم بودم. معلم حواسش نبود دفتر من را ببیند. خدا خدا می کردم زنگ بخورد. یک دقیقه مانده بود که زنگ بخورد. لحظات به سختی میگذشتند. ناگهان معلم گفت دفتر خودت را بده ببینم. با شرمندگی گفتم نیاوردهام. معلم به من اخمی کرد، سرانجام زنگ خورد اما ...
برگرفته از سایت آفتاب