پرونده
تعداد بازدید : 120
از معمولیبودن خسته نشو!
درباره این که همه آدمها نمیتوانند خاص و عالی باشند و نپذیرفتن معمولی بودن میتواند طاقت آدم را تمام کند با یک روانشناس گفتوگو کردیم
نویسنده : اکرم انتصاری | روزنامهنگار
هیچ چیز راضیاش نمیکند و همیشه از خودش شاکی است. دایم در حال مقایسه خودش و همسنوسالهایش است و بعد از هر مقایسه آنچنان آه از نهادش بلند میشود که انگار در زندگی صد-هیچ از خودش عقب است. خودش را «معمولی» میداند و فکر میکند این بدترین ویژگی دنیاست. آنقدر که هیچکدام از موفقیتهاش خوشحالش نمیکند. خاصبودن در همهچیز و همهجا رویایی است که صبح و شب ذهنش را به خود مشغول کردهاست. نظر شما درباره این افراد چیست؟ چند درصد خودتان را شبیه این فرد میبینید؟ آیا از معمولیبودن فراری هستید؟ اگر پاسختان مثبت است، شاید پرونده امروز بتواند نگاهتان را به معمولیبودن عوضکند و باعث شود حالتان با خودتان بهتر شود. شاید یک تلنگر کوچک برای والدینی باشد که همیشه روی صد فرزندشان در همه موارد حساب میکنند. بیایید قبولکنیم که اگر معمولی بودن را بپذیریم و روی تواناییهای مثبتمان کار کنیم، میتوانیم موفقتر و راضیتر از زمانی باشیم که فکر میکنیم باید غیرمعمولی بود. به قول نقی معمولی در سریال پایتخت «چرا وقتی میخواین بگین چیزی بده، میگین معمولیه! مگه معمولی بده؟» راحت و روراست بخواهیم بگوییم، پرونده امروز در ستایش معمولیبودن است. برای این که بیخود و بیجهت حرف نزده باشیم با دکتر زهرا خوشنویسان، روانشناس تربیتی و استادیار دانشگاه همصحبت شدیم تا درباره معمولیبودن، این که پذیرفتن و نپذیرفتن آن چه اثری میتواند داشته باشد و خوب و بد این موضوع گفتوگو کنیم. آنچه در ادامه میخوانید صحبتهای این روانشناس درباره این موضوع مهم است.
مقایسهکردن عامل نارضایتی است
همه آدمها اینطور نیستند که فکرکنند معمولیبودن خوب نیست و نمیتوانیم این موضوع را به همه تعمیم بدهیم. بخشی از آدمها که آنها را در دسته کمالگرا تقسیمبندی میکنیم افرادی هستند که شاید تصویرهای دنیای ایدهآلشان خیلی خیلی گستردهتر است، هرچیزی را قبول نمیکنند یا با هر چیزی به راحتی کنار نمیآیند. دوست دارند داشتههایشان خیلی بیشتر از توانایی که دارند یا چیزی که واقعیت هست اتفاق بیفتد، برای همین یک نارضایتی هم ایجاد میشود. ما هرچقدر از شرایط موجودمان ناراضیتر باشیم یا دنبال خصوصیاتی باشیم که دستیافتن به آنها سخت باشد، روی سلامت روانمان تاثیر میگذارد و نارضایتی ایجادمیکند. یک عامل این موضوع، میتواند مقایسهکردن باشد. وقتی من ویژگیهایی را که در دیگران میبینم با خصوصیت یا نداشتههای خودم مقایسه میکنم این نارضایتی صورت میگیرد و این حس را بهوجود میآورد که من نمیتوانم، من مثل دیگران نیستم و من معمولیام. این یعنی خودشان را در حد متوسط جامعه یا منفیتر از آن (کسانی که اعتماد بهنفس کمتری دارند) میبینند. در واقع این را ضعف میدانند و با تکرار «شرایط خوبی ندارم» نارضایتیشان از زندگی افزایش پیدا میکند.
68درصد ویژگیهای افراد جامعه
منطبق بر میانگین
درتعریف روانشناسی تصور ایدهآل بودن با شکست متفاوت است. اول این که انسان سالم روی خودشناسیاش کار میکند، خودآگاهی دارد و از ویژگیهای مثبت یا نقاط ضعفی که در او وجود دارد، باخبر است. همه ما باید اول این را بپذیریم که انسانها مجموعهای از خصوصیاتی هستند که به نسبت همدیگر در بخشی قویتر، در بخشی ضعیفتر و در بخشی در دامنه متوسطی قرار میگیرند. در هر خصوصیت انسانی حدود ۶۸ درصد افراد جامعه هنجار، در دامنه متوسط یا حول میانگین قرار دارند (یک انحراف استاندارد بیشتر از میانگین و یک انحراف استاندارد کمتر از میانگین)، ۱۶ درصد در دامنه زیاد و ۱۶ درصد در دامنه پایین منحنی عادی قرار میگیرند. ما این را باید بپذیریم. من نمیتوانم تمام ویژگیهای خودم را بالاتر از جامعه یا پایینتر از آن بخواهم ببینم، چون جامعه عادی این را میگوید.
نمیشود همه ویژگیها بالاتر از عادی جامعه باشد
ما در بخشهایی شباهتهایی با هم داریم که میتواند استثنائاتی مانند ویژگی فیزیکی، بهره هوشی و... داشته باشد. حالا این تفکر که همه خصوصیتهای من باید بالاتر از جامعه باشد، خطاست. بهخصوص وقتی هیچ قدمی برای توانمندسازی خودم برنمیدارم. البته بعضی افراد هدفگذاری و برای رسیدن به آن تلاشگری را شروع میکنند که بتوانند رشد را در زندگیشان ایجادکنند اما نمیتوانیم بگوییم همه ویژگیهای ما میتواند بالاتر از حد عادی جامعه باشد یا من نباید نقطه ضعفی داشته باشم. این تفکر، فشار ایجاد میکند. بهتر است بپذیریم برخی خصوصیتمان نزدیک به بخشی از جامعه است، بخشهایی را که توانمند هستیم، بشناسیم و روی آن سرمایهگذاری کنیم. من باید بدانم اگر بخشهای ضعیف را بدون توجه و آگاهی هدفگذاریکنم منجر به شکست میشود و ناکامی ایجاد میکند. با تلاش و برنامه مستمر میتوانم این را رشد بدهم اما اگر منفعل باشم یا ایدهآل بالایی داشته باشم که چرا به این ویژگی (چیزی که مدنظرم است) نمیرسم، باعث سرخوردگی و ناکامی میشود.
شکست میخوریم و رشد میکنیم
شکستخوردن تعریف متفاوتی دارد. ما خیلی وقتها ممکن است یک ویژگی را داشته باشیم، هدفگذاری و تلاشکنیم، اما شکست بخوریم. اتفاقهای محیطی، تغییرات اجتماعی، تغییر نوع نگرش نسل جوان نسبت به یک ایده یا موضوع، از جمله دلایلی است که شاید مسیرمان را با شکست مواجه کند. اصلا نمیشود گفت مسیر رشد بدون شکست است. وقتی موفق نمیشویم اول باید آسیبش را پیدا کنیم و دوباره هدفگذاری انجامدهیم تا بتوانیم این مسیر را پیش برویم. من ممکن است فرد توانمندی باشم، ویژگیهای خودم را بشناسم و در مسیری که قرار گرفتم و هدف گذاشتم تجربه شکست هم داشته باشم؛ این جدا از رشد نیست. ولی باید بپذیرم و این ظرفیت را داشته باشم. فرض کنید یک نفر قبل از شیوع کرونا یک رستوران افتتاح کردهاست و چند ماه بعد با شیوع کرونا کسبوکارش از دستمیرود و این یعنی آن فرد شکست خورده است. این جزو همان اتفاقهایی است که غیرقابل کنترل است. این که شکست را بپذیریم، تغییر دهیم یا ایدهپردازیکنیم، کمک میکند در مسیر رشد جلو برویم. چون بخشی از اتفاقات قابل کنترل نیست. اما اگر این نگاهمان نباشد، شاید خودمان را مسئول بدانیم.
جامعه به مجموعه تواناییها نیاز دارد
بعضی وقتها فرد توامندیاش را ندارد و ندانسته کاری را شروع میکند که نمیداند چیست و چه ویژگیهایی لازم دارد. طبیعی است که در این مسیر به نتیجهای نمیرسد و این باعث شکستهای متوالی و کاهش اعتماد بهنفس میشود. میآید و به من میگوید من ضعیف هستم و همیشه شکست میخورم. در صورتی که تواناییاش را ندارد و برای کارش برنامهای نریخته است. در جامعه امروز علاوه بر توانایی، این که فرد چقدر دنبال آگاهی و تلاش است اهمیت دارد. بعضی تواناییها بالقوه و بخشی اکتسابی است. یعنی بعضی ویژگیها را میتوانیم به کمک آموزش و جامعه رشد دهیم. اینها در کنار هم میتوانند مجموعه مثبتتری باشند. نمیشود به این ویژگیها نگاه تکبعدی داشت چون جامعه امروز به تلاش، پشتکار، آموزش، هدفمندی و امیدواری به هدف نیاز دارد.
یکدیگر را همانطور که هستیم بپذیریم
تربیت خانواده و بیشتر از آن، فرهنگ جامعه میتواند خیلی بیشتر روی باورهای افراد و تربیتکنندهها یا کسانی در نظام آموزشی هستند اثر بگذارد. اگر بخواهیم به دنبال منشا نگاهی که معمولیبودن را بد میداند بگردیم، همینجاست. اگر در جامعه توجهمان به افراد به نوعی باشد که آنها را با همان ویژگیهایی که دارند، بپذیریم، والدین فرزندانشان را همانطور که هستند قبولکنند، مقایسه نداشته باشند یا انتظاراتی را که در حد توانشان نیست نداشته باشند، میتواند روی فرهنگ خانواده و نظام آموزشی اثرگذار باشد. برای مثال بعضی خانوادهها شرایط خاص آموزشی برای فرزندشان فراهم نکردهاند ولی میخواهند فرزندشان در همان موضوع، درخشان و خاص باشد. به فرزندی که هوش زیادی دارد خیلی توجه میکنند اما به فرزندی که هوش متوسطی دارد توجهی ندارند. میگویند این که چیز عجیبی نیست و نگاهشان به او عادی است. اینها باورهای غلطی است که در جامعه رواج دارد ولی این را در نظر نمیگیرند که آن فرد عادی ویژگی دیگری دارد که نسبت به آن فرد باهوش میتواند بالاتر باشد. یعنی ما باید بپذیریم همه افراد ویژگیهایی دارند که میتواند متفاوتتر باشد و ویژگیهایی که میتواند اشتراکات زیادی با گروه و هم سنوسالانشان داشتهباشند.
جامعه به افراد سالم
در همه شغلها نیازدارد
جامعه به همه افراد در کنار هم نیاز دارد و تلاشگری جامعه است که آن را به رشد میرساند. ممکن است ما ویژگیهای خاصی داشته باشیم اما راه را اشتباه برویم. افراد تیزهوشی هستند که به سمت بزهکاری میروند و از زندانها سر درمیآورند. اینها رشد نیست. جامعه اصول تلاشگری و مسئولیتپذیری را لازم دارد. افراد جامعه در هر جایگاهی که هستند باید تلاش کنند، امیدوار باشند و با پشتکار و مسئولیتپذیری جامعه را به رشد برساند که اینها بیشتر نکات جامعهشناسی است. این که افراد نباید منفعل باشند، هدف داشته باشند، روی خودشناسی و توانمندی خود کارکنند یعنی جامعه سالم. چه بهتر که والدین تفکر پذیرش را داشته باشند. فشار اضافی روی فرزندشان و نظام آموزشی وارد نکنند، روی دور رقابت نیفتند و کمک کنند تا فرزندشان همان ویژگیهای خوبش را بشناسد و با علاقه و انگیزه روی آن کار کند. جامعه ما به افراد سالم در همه شغلها نیاز دارد؛ یک پزشک با سلامت روان و یک خیاط که روانش آسیب ندیده است. علایقی را که خودشان دارند به فرزندشان القا نکنند و روی رشد مهارتهای هیجانی فرزندشان کار کنند. روی رشدی که باعث شود ناکامی را بپذیرند، تلاشگر باشند، خشمشان را مدیریت کنند و بتوانند ارتباطات سالمی با اطرافیان در شغل، محیط آموزشی و ... داشته باشند.
میگفت پسادکترای فیزیک
چیزی نیست!
مراجعهکنندهای داشتم که فوق دکترای رشته فیزیک داشت. یعنی یک فرد بسیار تلاشگر و توانمند بود ولی بسیار ناراضی از زندگی. میگفت این (تحصیلاتش) که چیزی نیست. یعنی حتی وقتی به آن سطح علم رسیده است دستاوردش را خیلی جدی نمیگیرد. در ازدواجش هم همینطور. میگفت این که چیزی نیست و انتخاب من میتوانست خیلی عالیتر باشد. یعنی زندگی معمولی را در ازدواج هم نمیپذیرد. یعنی میخواست فرد همه خوبیهای ممکن را داشته باشد. این انتظارات غلط را در ازدواج خیلی زیاد میبینم که بعد هم منجر به جدایی میشود. تصوراتی را در ذهنشان میسازند که این فرد خیلی برتر است ولی بعد از ازدواج همه تصورشان به هم میریزد. این نکته بهخصوص در موارد هیجانی و ازدواجهایی بدون منطق، زمان و شناخت اتفاق میافتد. تصورشان این است که زندگی باید بدون هیچ مشکلی باشد اما اینها بخشی است که همه ما در مسیر زندگی با آن روبهرو هستیم. معمولی بودن بد نیست. این که چطور مدیریتش کنیم، چطور مهارتش را به دست بیاوریم، بپذیریم و چطور به زندگیمان توجه کنیم باعث رشد میشود. در غیر این صورت نارضایتی و مقایسه با تصویر ایدهآلی که در ذهنمان داریم میتواند روی زندگی اثر منفی بگذارد.