
اینطورکی
تعداد بازدید : 34
استرسهای عزیمت به کافههای چیتان پیتان
دانیال دایی داووداینا
طنزپرداز
قبلاً شهر در محاصره آب میوهفروشی و فلافلیها بود، خیلی راحت و بدون استرس از قیمت یا نحوه تلفظ چیزی که میخواستیم سفارش بدیم، میرفتیم داخل و با صمیمیت تمام داد میزدیم: «داداش دو تا فلافل» یا «سالار دمت گرم دو تا شیرموز بده». عموفلافلی یا دایی آب میوه فروش هم خیلی خودمونی میگفت: «باشه، بشین تا آماده بشه». بعدشم تلویزیون یا رادیوش همیشه روی اخبار بود. اما الان کافیشاپها شهر رو محاصره کردن. کافههایی بس تاریک، با موزیک بدون کلام و متصدیانی بس رودربایستیدار. الان می ریم کافه و اولین چالشمون اینه چهجوری تو اون تاریکی منو رو بخونیم. اونقدر هم اسم همهچی عجیبوغریب شده، آدم خجالت میکشه یک چیزی سفارش بده و اسمش رو درست تلفظ نکنه. بعدش اگه بتونی منو رو بخونی و درست تلفظ کنی، پای قیمت در میونه. خیلی از کافهها تو منو قیمت نمیزنن. خیلیها هم که میزدن اونقدر همه چی گرون می شه که قیمت قدیم رو اصلاح نمیکنن. خلاصه باید استرس قیمت رو هم داشته باشی. تهش یک فرانچ فرایز امریکن با سس پستو سفارش می دی 100 تومن و منتظری یک چیز عجیب برات بیارن. یهو با یک ظرف سیبزمینی سوخته که کنارش یکذره سس ریخته شده سر می رسن. هی روزگار. مگه فلافلیها چشون بود آخه؟ کافهدار عزیز، شما که پول قبض برق نمی دی اونقدر تاریکه کافهات، یهذره ارزونتر حساب کن لااقل.