دانیال دایی داووداینا
طنزپرداز
در ادامه خاطرهبازی با مدرسه رفتن بچههای قدیم یک یادی کنیم از ته کیفهامون که همیشه پُر بود از خرده بیسکویت، نرمه نون، پوست نارنگی، تراشههای مداد که چون حوصله نداشتیم بریم سر کلاس و مداد رو توی سطل بتراشیم، یواشکی توی کیفمون میریختیم. حتی در مواردی ساندویچ نون پنیری رو که دوست نداشتیم یا فراموش کردیم بخوریم چند ماه ته کیف نگه میداشتیم و حاضر نبودیم به نخوردنش اعتراف کنیم. چون نخوردن ساندویچ سالم مامان، برابر بود با اینکه لابُد از بوفه مدرسه آتوآشغال خریدیم و خوردیم. اما وای از صبح شنبه. بهخصوص اگه شیفت صبح بودیم. من مخالف شنبهها نیستم، اما می گم یک جمعه برای هفته کمه. چرا الان باید بچهها دو روز در هفته تعطیل باشن؟ خب پس ما چی؟ حداقل بهجاش سر کار تعطیلمون کنن. یادش بهخیر وقتی از دبستان میرفتیم راهنمایی، حضور چند تا معلم خیلی چیز تازه و متفاوتی بود. ما هم که ساده. مثلاً در یک مورد معلم زبان گفت: «alright» ما هم برای اینکه نشون بدیم چه بچههای خوبی هستیم همگی رفتیم سمت راست کلاس. بعد که معلم ناراحت شد، رفتیم سمت چپ کلاس. اما هنوز برام سواله چرا معلم عزیز جیغ کشید و رفت تو دفتر. هفته بعد هم یک معلم دیگه اومد برای زبان.