- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ما چرا موسیقی را دوست داریم؟ چرا از هر فرصتی استفاده میکنیم تا قطعات موسیقی مورد علاقهمان را برای دوستانمان بفرستیم؟ موسیقی چطور روی ما تأثیر میگذارد؟ در اطلاعات عمومی این هفته به این سوالات پاسخ میدهیم.
منبع: psychologytoday.com
تداعی آموخته شده
یکی از راههایی که موسیقی از طریق آن احساسات ما را درگیر میکند، تداعی آموخته شده است؛ به این معنی که ما انواع خاصی از موسیقی را غمگین میشنویم چون طبق تجربه آنها را با رویدادهای غمانگیز مرتبط میدانیم؛ به بیان بهتر باید گفت موضوع لزوما احساس ناشی از موسیقی نیست بلکه چیزی است که ما را به یاد آن میاندازد. برای همین است که یک قطعه مشخص موسیقی ممکن است عدهای را خوشحال کند و اشک عدهای دیگر را دربیاورد. ماجرا به افکاری بستگی دارد که در حافظه ما تداعی میشود.
تأثیر بر سیستم عصبی
پاسخ بیولوژیکی به موسیقی لذتبخش میتواند به آزاد شدن انتقال دهندههای عصبی مرتبط با پاداش مانند «دوپامین» منجر شود. نواحی مغزی که توسط موسیقی فعال میشوند، همان مناطقی هستند که در لذت بردن از غذا روشن میشوند. موسیقی همچنین بخشهایی از مغز را فعال می کند که درگیر احساسات مرتبط با دلبستگی مانند عشق، شفقت و همدلی هستند. این موضوع توضیح میدهد که موسیقی چطور میتواند پیوندهای اجتماعی را تقویت کند. ما بهواسطه موسیقی با دیگران ارتباط برقرار میکنیم؛ با هم به یک قطعه موسیقی گوش میدهیم، با خواننده آهنگ هم خوانی میکنیم و دستهجمعی آواز میخوانیم.
کاتارسیس
کاتارسیس یا «روانپالایی» به زبان ساده یعنی مدیریت و برونریزی احساسات انباشته از طریق هنر. موسیقی مثل دیگر رشتههای هنری از جمله سینما به هدایت و بروز احساسات منفی مثل خشم و اندوه کمک میکند. وقتی فیلم غمگینی تماشا میکنیم یا به یک قطعه موسیقی غمگین گوش میدهیم، احساسات منفی درونیمان را تجربه میکنیم بدون آنکه تهدید و خطر واقعی موجود در فیلم و موسیقی به ما لطمه بزند. به بیان بهتر ما در همراهی با تجربه جدایی یا شکست در یک قطعه موسیقی و فیلم، غمگین میشویم بدون آنکه نیاز باشد خود جدایی و شکست را تجربه کنیم؛ به این موقعیت، کاتارسیس گفته میشود.
جادوی ضربآهنگ
موسیقی به ما حس حرکت میدهد و ما با ضربآهنگ موسیقی همراهی میکنیم؛ حرکت در موسیقی باعث تقویت و تشدید احساسات میشود و منبع لذت است. تصادفی نیست که موسیقی شاد، باعث خوشحالی میشود؛ همراهی با الگوی ریتمیک موسیقی، ریتم درونی ما (ضربان قلب) را تحت تأثیر قرار میدهد، ضربان قلبمان افزایش یا کاهش مییابد تا با موسیقی یکی و در آن شناور شود.برای همین است که خیلی ها برای ورزش هایی مثل دویدن از موسیقی کمک می گیرند.
نکته مهم
درمجموع، موسیقی ابزاری در اختیار ما قرار می دهد تا احساساتمان را بروز دهیم. ما میتوانیم خود را در آینه موسیقی ببینیم اما نباید آن را نوعی قرص جادویی بدانیم و توقع داشته باشیم که بتواند احساسات منفیمان را برطرف کند. تأثیر گوش دادن به موسیقی برای دوری از احساسات منفی، موقتی است و این خود ما هستیم که باید برای تغییر دادن شرایط و حل کردن مسائلمان کاری انجام بدهیم.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
من کیام؟
محمدرضا لبیب هستم، متولد 1369
در دانشگاه در مقطع کارشناسی، مهندسی برق و در مقطع ارشد، فلسفه خواندهام. من از آن آدمهایی هستم که به آن ها میگویند «ابوالمشاغل» یعنی شغلهای متفاوتی دارم اما اگر بخواهم در حیطه هنری خودم را معرفی کنم، دوبلور، گوینده رادیو و بازیگر تئاتر هستم.
دقیقا چه کار میکنم؟
این روزها در حال اجرای یک برنامه صبحگاهی در رادیو اقتصاد و برنامه هفتگی «صبح جمعه با شما» هستم. بعدازظهرها هم در استودیوی شخصی خودم مشغول نریشن گفتن، ضبط کتاب صوتی، آنونس و تیزر هستم اما اصلیترین فعالیتم، دوبله است؛ کاری بسیار پیچیده که ترکیبی از گویندگی و بازیگری است و به آموزش، دانش و استعداد نیاز دارد.
شما چطور میتوانید همکار من شوید؟
اگر به دوبله علاقهمندید، در نوجوانی، فرصت کافی دارید که خودتان را برای ورود به این حرفه آماده کنید اما چطور؟ اول از همه باید بدانید پایه هنر دوبلاژ، بازیگری تئاتر است. کسانی که بیان تئاتری دارند، در دوبله خیلی موفقتر خواهند بود.
نکته بعدی، مطالعه است؛ شما در دوبله نقشهای متنوعی بازی میکنید و داستان و رمان خواندن به شما کمک میکند که خودتان را به شخصیتهای مختلف نزدیک کنید. هنرپیشهای که در یک فیلم بازی میکند، ماهها برای ساختن شخصیت وقت دارد اما شما بهعنوان دوبلور باید بتوانید درعرض چند ساعت آن شخصیت را بشناسید و این کار فقط وقتی ممکن است که آرشیو خوبی در ذهنتان از شخصیتهای داستانی و مردم کوچهوبازار داشته باشید تا بتوانید از آنها استفاده کنید.
توصیه سوم من، فیلم دیدن است. شما باید زیاد فیلم ببینید؛ کلاسیکها، جدیدها و به خصوص فیلمهای دوبله و سعی کنید دوبلورها را بشناسید و تواناییها و تفاوتهایشان را در کار درک کنید. با بزرگان هنر دوبلاژ آشنا شوید و کارهایشان را بشنوید.
در نوجوانی میتوان وارد دنیای دوبله شد؟
عجله، آفت حرفه دوبله است؛ عجله برای وارد شدن به این شغل، برای نقش گفتن، نقش یک گفتن، پخش شدن صدا و پول درآوردن. پیشنهاد میکنم که در این سن، به پرورش خودتان بپردازید و روی یاد گرفتن یک مهارت، هنر یا ورود به دانشگاه سرمایهگذاری کنید. بعد همزمان با تحصیل یا مهارتآموزی، در یک گروه دوبلاژ معتبر عضو شوید.
انجمن گویندگان و سرپرستان گفتار فیلم که قدیمیترین انجمن دوبلاژ است و چند گروه انگشتشمار دیگر، مسیرهای ورود به عرصه دوبله هستند که البته شرایطی هم دارند؛ مثلا برای پیوستن به انجمن دوبلاژ حتما باید مدرک کارشناسی داشته باشید. درست است که دوبله از حیث دشواری بهعنوان حرفهای تماموقت از شما زمان و انرژی میگیرد اما از جنبه اقتصادی نمیشود روی آن بهعنوان یک شغل حساب باز کرد.
با یک صدای خوب و آموزش دیده چه کارهای دیگری میشود کرد؟
یک صداپیشه میتواند شغلهای مختلفی داشته باشد که چند نمونه از آن را در این مطلب شناختید. از بین همه کارهای مرتبط با حوزه صدا، پیشنهاد جدیتر من، تولید پادکست است. این روزها دیگر لازم نیست منتظر بمانیم تا مراجع قدرت، رسانهای معرفی کنند که ما در آن کار کنیم.
الان هر کس میتواند رسانه خودش را داشته باشد و پادکست، رسانه دنیای جدید است. کسانی در این عرصه موفق میشوند که علاوه بر تولید محتوای خوب، اصول ساخت اثر رادیویی و بهکار گرفتن صدا را بلد باشند. پادکستهای زیادی هستند که محتوای خوبی دارند و روی کاغذ، عالی بهنظر میرسند اما به دلیل نداشتن شرط دوم، موفق نمیشوند. گویندگی تیزر و پیامهای بازرگانی هم از حوزههایی است که آورده مالی خوبی دارد منتها یک عرصه رقابتی خیلی پیچیده است که ورود به این عرصه و ماندن در آن، سخت و عجیب است.
خوشیها و سختیهای حرفه من چیست؟
چیزی که من را خیلی اذیت میکند، دوبلههای بیکیفیت است که آبروی این حرفه را میبرد و از خوشیهایش همین قدر بگویم که اگر در یک محیط حرفهای قرار بگیرید، این کار تماما لذت است. دوبلور در موقعیتها و تجربههای انسانی مختلف، با بازیگران شریک میشود؛ موقعیتی عاشقانه، وضعیتی اندوهبار، شرایطی ترسناک و کلی تجربه دیگر که با آنها درگیر میشوید، گریه میکنید، میخندید و ظرفیتهایی از شما شکوفا میشود که پیشتر خودتان ندیده بودید.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
به فیلمهای مورد علاقهتان فکر کنید، چرا آنها را دوست دارید؟ چه چیزی باعث میشود بعضی از فیلمها را خوب بدانیم و بعضیهای دیگر را دوست نداشته باشیم؟ درست است که سلیقه ما نظرمان را نسبت به یک فیلم تعیین میکند اما فیلمهای خوب که با هدف سرگرم شدن سراغشان می رویم،در عواملی با هم اشتراک دارند. علت تاکید روی سرگرمی این است که اگر فیلمی با هدفی جز این ساخته شده باشد معیارهای خوب بودنش تا حد زیادی متفاوت میشود. خلاصه تا اینجای سینماتوگراف که پابهپای هم آمدیم تا چندوچون دنیای فیلمسازی را یاد بگیریم، درباره مواد لازم برای ساخت یک فیلم خوب بهطور مفصل با هم حرف زدهایم، حالا میخواهیم بفهمیم این عوامل چطور دستبهدست هم میدهند تا ما به یک فیلم سرگرم کننده علاقه داشته باشیم.
داستان سرراست
داستانها از گذشتههای دور، در دل غارهای تاریک تا امروز، روی پردههای پیشرفته سینما دوام آوردهاند. پس میشود گفت آن چه ما را مجذوب میکند، در قدم اول فارغ از ژانر و تکنیک، یک داستان خوب است؛ داستان خوب یعنی روایت سیری که در آن شخصیت اصلی قصه تغییر میکند. حالا به فیلمهای موردعلاقهتان دوباره فکر کنید. میتوانید داستان آنها را در یک خط توضیح بدهید؟ میتوانید بگویید شخصیت اصلی در ابتدا و انتهای فیلم، چه تغییری کردهاست؟
تکرارِ بهاندازه
چه کسی از قصههای تکراری و شخصیتهای تکراری و دیالوگهای تکراری خوشش میآید؟ خب هیچکس اما معنیاش این نیست که «تکرار» در فیلمهای خوب جایی ندارد. برعکس ازنظر روانشناسی ما از میزان خاصی از تکرار لذت میبریم، درواقع هنر فیلمساز این است که از این میزان فراتر نرود. تکرار در فیلم، اطلاعات مهم را به بیننده یادآوری و او را به پی گرفتن ماجرا، علاقهمند میکند. شخصیت «کاپیتان میلر» در فیلم «نجات سرباز رایان» شغل غیرنظامیاش را پنهان میکند، درمجموع در فیلم سه بار درباره آن از میلر سوال میشود و او که میخواهد روزی به زندگی غیرنظامیاش برگردد، از گفتن شغلش سر بازمیزند. تکرار، به اینصورت میتواند درخدمت فیلم دربیاید. در فیلم مورد علاقه شما چه چیزی تکرار میشود؟
شخصیتهای مزهدار شده!
شخصیتها در فیلم از طریق دیالوگ، شناسایی میشوند اما چیزی که به آنها وجهی «انسانی» و باورپذیر میدهد، «بافت» است. در فیلمهای خوب، شخصیتها زندگی فراتر از طرح داستان دارند. آنها فقط یکسری دیالوگ به زبان نمیآورند بلکه زندگیشان را به ما نمایش میدهند؛ روزمرگی و کارهای سادهای مثل پیادهروی و غذا خوردن، اضافه کردن بافت به فیلم است؛ مثل اضافه کردن ادویه به غذا. حالا باز سری به فیلم محبوبتان بزنید. شخصیت اصلی را چقدر میشناسید؟ کارگردان، او را با چه رفتارهایی به شما شناسانده است؟
سرعت مجاز
رعایت کردن سرعت مجاز در فیلم یکی دیگر از عواملی است که آن را از یک اثر خوابآور به یک تجربه عالی تبدیل میکند. در هر قصهای هم به تنش نیاز داریم و هم به لحظات آرامش و صلحآمیز؛ این تنش، لزوما به معنی درگیری نیست و براساس ژانر فیلم، هر چیزی میتواند باشد بهشرط آنکه آرامش را در قصه مختل کند. تنش و آرامش، قرار است فیلم را به نقطه اوج و به پایان برساند؛ اگر میزان آنها کمتر یا بیشتر از حد مشخصی باشد، مخاطب بیخیال فیلم دیدن میشود. در فیلم مورد علاقه شما، تنش چه زمانی و با چه اتفاقی شروع میشود؟ کی و چطور به آرامش میرسد؟
پایان درست
یک شروع خوب، بدون پایان درست و بهموقع، ارزشش را از دست میدهد. فیلم مورد علاقه شما بعد از پشت سر گذاشتن فراز و فرودها و حل کردن چالشها، چطور تمام میشود؟ اگر پایان را از آن فیلم حذف کنید، باز هم برایتان دوستداشتنی خواهد بود؟ پایان فیلم مثل آخرین قطعه یک پازل است که اگر سر جایش قرار نگیرد، کل تصویر ناقص بهنظر میرسد. وقتی قصه تمام میشود اما سروکله «پایان» هنوز پیدا نشده است یا برعکس وقتی قصه هنوز چیزهایی برای گفتن دارد و «پایان» عجولانه از راه میرسد، فیلم از چشم مخاطب میافتد.
beyondthesight.com :منبع
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
این روزها با رقابتی که در میان کسبوکارهای مرتبط با گردشگری وجود دارد، صاحبان هتلها بیکار ننشستهاند و برای جذب گردشگران و افزایش درآمد، دست به ابتکارات جالبی میزنند. احتمالا میدانید که زرافه از حیوانات بومی کشور کنیاست اما چیزی که شاید ندانید این است که گردشگران در هتل «مانور» کنیا در مرکز آفریقا میتوانند ضمن اقامت در این هتل با زرافهها ملاقات کنند. ایده «مانور» که به «هتل زرافه» مشهور است، در سال 1932 در ذهن یک کنیایی بهنام «دیوید دانکن» جرقه زد. دیوید میخواست اقامتگاهی خاص بسازد تا مردم در کنار غذا خوردن، خوابیدن، قدم زدن و تفریح، تعاملی دوستانه با حیوانات برقرار کنند. پس با آوردن هشت زرافه، مانور را به یکی از زیباترین و هیجانانگیزترین هتلهای جهان تبدیل کرد. این هتل در فضای سرسبز 12 هکتاری واقع شده است و 12 اتاق دارد. هر روز، زرافهها با ضربه زدن به پنجره اتاقها از مسافران میخواهند بیدار شوند و پنجره را به رویشان باز کنند. زرافههای هتل مانور علاقه زیادی به خوردن صبحانه با مهمانان دارند. آنها در هر وعده غذایی سرشان را از پنجره رستوران داخل میآورند و با نگاهی مظلومانه از مسافران میخواهند که غذایشان را با آنها شریک شوند. مهمانان هم از این دورهمی دوستانه با حیوانات لذت دوچندان میبرند. این هتل قدمتی 80ساله و ظاهری قدیمی دارد اما امکانات و خدماتش در سطح هتلهای مطرح دنیاست. ساختمان آجری مانور، پوشیده شده با گلهای سبز و صورتی و در و پنجرههای چوبی که نمای ویژهای به آن داده است. عناصر بهکار رفته در چیدمان داخلی هتل بیشتر از چرم و چوب است و سبک دکوراسیونهای سال 1930 را یادآوری میکند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
جوانه عزیز، ممنون که فضایی ایجاد کردین برای پاسخ به سوالات ما نوجوانان. منم یک سوال داشتم، مثل تمام همنسلهام؛ سوالی که ذهن خیلی از ما رو به خودش مشغول کرده اینه که چرا هر وقت دستمون کثیفه دماغمون میخاره؟
ممنون از توجهتون. ببینین این سوال مختص نسل شما نیست و همیشه همراه نسلهای مختلف بوده. دماغها سنسوری دارن که هر وقت میری آرایشگاه، بهمحض اینکه آرایشگر پیشبند رو میبنده دماغ شروع به خارش میکنه. گاهی وقتی دستت پره میخاره، گاهی وقتی داری با یکی صحبت جدی میکنی میخاره. برین توی تنظیمات دماغ، بخش خارش و حالت خارش اتوماتیک رو غیرفعال کنین.
من از الان برای کنکور سال بعد استرس دارم. آخه یک آهنگ رو که از حفظ میخونم مامانم میگه: «کاش درسات رو همینجوری میخوندی. تو مگه 352 روز دیگه کنکور نداری؟»
با برنامهریزی همهچی درست میشه و دیگه استرس نداری. فقط خود برنامهریزی یک مشکل کوچیک داره اونم اینه که ما برنامهریزی میکنیم که بیبرنامه نباشیم اما بهش عمل نمیکنیم.
من فقط از یک چیز بدم میاد، اونم گرماست.
خوشبهحالت، من از سه تا چیز بدم میاد. گرمای صبح، گرمای ظهر، گرمای شب.
من هنوز نفهمیدم چرا بعد از حمام دوست دارم نیمساعت مثل تلسکوپ جیمزوب خیره به کیهان بشم و درباره پیدایش کائنات و چیستی کیهان تفکر فلسفی کنم؟
آخه آدم بعد از اجرای کنسرت برای کاشیهای حمام خسته میشه و فقط تفکر فلسفی خستگیش رو درمیکنه. من حتی گاهی شامپو رو میگیرم سمت کاشیها تا همخوانی کنن و براشون دست تکون میدم. یکبار حتی به یکیشون امضا دادم.
کی گفته تابستون بهترین سه ماه ساله؟ ما که نه سفر میریم، نه کلاس پیانو، نه استخر و ورزش. فقط گرما میخوریم.
دانشمندان بررسی کردن فهمیدن اولین بار شترها ادعا کردن تابستون بهترین سه ماه ساله. اونم چون بهمقدار کافی نعناع و آب خورد هبودن و تو کوهانشون موهیتو ذخیره کرده بودن.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
نویسنده: سوسوکه ناتسوکاوا
مترجم: الهام صیفیکار
نشر: دانشآفرین
قیمت: 59 هزار تومان
همه ما کسانی که عاشق کتاب هستیم، میتوانیم با «رینتارو» شخصیت داستان «گربهای که کتابها را نجات داد»، در عشق و علاقهاش به کتاب همزاد پنداری کنیم. رینتارو، یک «هیکوکوموری» است؛ یعنی فرد گوشهگیری که خودش را از جامعه جدا میکند. پدربزرگ رینتارو، یک کتابفروشی دارد و یک گربه تپل و عجیب که گاه گاهی توی مغازه ظاهر میشود؛ کتابفروشی در شرف تعطیل شدن است و رینتارو مأموریت دارد که به کتابها کمک کند، آن هم با همراهی گربه سخنگوی عجیب! این کتاب برای من پر بود از نکات آموزنده، قشنگ و پرمفهوم؛ طوری که خیلی از قسمتها را چند بار میخواندم تا کاملا با گوشت و پوستم درکشان کنم. «گربهای که کتابها را نجات داد»، داستانی فوقالعاده است برای تمام عاشقان کتاب.
یک قاچ از کتاب
«کتابا نمیتونن بهجای تو زندگی کنن. خوانندهای که با پاهای خودش رو زمین راه نره و دنیا رو تجربه نکنه، شبیه یه دایرةالمعارفه، مغزش پره از کلی اطلاعات قدیمی.»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.