فروردین امسال بود که ما یکی از روستاهای کشورمان را از زبان یک نویسنده خارجی شناختیم. «پائولو کوئیلو»، نویسنده برزیلی رمانهای عامهپسند که «کیمیاگر»ش در ایران خیلی معروف است، پستی در صفحه اینستاگرامش گذاشت و روستای «تاجآباد سفلی» را به ما شناساند. کوئیلو که ازطریق عکسی متوجه شدهبود اسم یکی از خیابانهای این روستا کیمیاگر است، درباره ابتکار اهالی روستا مطلب کوتاهی نوشت که بهسرعت دستبهدست شد. تازه آنوقت بود که ما فهمیدیم یک روستای کوچک 2هزار نفری در شهرستان «بهار» استان همدان چه اهالی خوشفکر و اهل مطالعهای دارد. آوازه «تاجآباد» کمکم به کشورهای دیگر هم رسید و کاری که از دو سال پیش از آن شروع شدهبود، تازه دیده شد. در پرونده امروز با سه نفر از اهالی روستای تاجآباد که محل زندگیشان در سال 94 روستای دوستدار کتاب شناختهشد، گپ زدهایم.
حالا اهالی به روستایی بودنشان افتخار میکنند
مبتکر اسمگذاری کوچههای روستا با آثار مشهور ادبیات ایرانوجهان درباره تأثیر این اقدام
بر سبک زندگی اهالی توضیح میدهد
«قباد یاری»، 45 ساله است و در «تاجآباد» دفتر پستبانک دارد. ایده نامگذاری کوچههای روستا متعلق به قباد است و تأسیس کتابخانه هم کار اوست. وی که دو دوره عضو شورای روستا بودهاست، چندسال پیش تصمیم میگیرد برای هویتبخشی به روستا کاری انجام بدهد و آنچه بیش از همه به چشمش میآید، کوچههای بینام روستاست. پس ایده نامگذاری معابر را مطرح میکند و با همفکری دوستانش و اهالی روستا، کوچهپسکوچههای روستا به اسم کتابها مزین میشود. روستای «تاج آباد» که نامش برگرفته از اسم یک کاروانسرای باستانی بهاسم «تاجآباد» است و از گذشتههای دور به همین نام شناخته میشدهاست، در اخبار آن رابا نام «رسول آباد» می شناسیم.
چطور شد که اسم کتابها سر درِ کوچههای روستای شما حک شد؟
ما از سال 86 یک کتابخانه مردمی در روستایمان داریم که امروز 6هزار جلد کتاب دارد و 450عضو فعال اما سابقه کتابخوانی در«تاجآباد» خیلی قدیمیتر از این حرفهاست. پدرم تعریف میکند که در گذشته، حتی زمانی که خوراک روستا بهسختی تأمین میشدهاست، بزرگ ترها در خانهای دورهم جمع میشده و از یک فرد باسواد دعوت میکردهاند که بیاید و برایشان کتاب بخواند. بنابراین ایده کار بداهه به ذهنمان نرسید. وقتی در شورا بودم، تصمیم گرفتم کوچههای روستا را نامگذاری کنم. با همفکری دوستان به این نتیجه رسیدیم که اسم کتابها بهترین گزینه است و با کمک اهالی روستا اسامی را انتخاب کردیم.
در کتابخانه تاجآباد چه خبر است که به روستای دوستدار کتاب شهره شدهاست؟
سال 86 کتابخانه روستا را بهکمک اعضای شورای شهر مرکز استان با 117جلد کتاب راهاندازی کردیم اما به کتابهای بیشتری نیاز داشتیم، پس با الهام از فیلم «رهایی از شاوشنک» شروع کردم به جمع کردن کتاب. فیلم، ماجرای یک زندانی است که بهناحق گرفتار و از خواندن هم محروم شدهاست. پس تصمیم میگیرد به مجلس کشورش نامه بنویسد. هفتهای دو نامه میفرستد و بعد از دوسال موفق میشود با بودجهای که دریافت میکند، یک کتابخانه در زندان ایجاد کند. من هم که آنوقتها دهیار روستا بودم، به تمام شخصیتهای برجسته فرهنگی، سیاسی، ورزشی و هنری ایمیل زدم و ازشان درخواست کتاب کردم. دوسال بعد تعداد قابل توجهی کتاب جمع شد. اما کتابخانه ما فقط محلی برای امانت دادن کتاب نبود. ما برای خانمهای بازمانده از تحصیل، کلاس آموزشی برگزار می کردیم که 50نفر در مقطع سوادآموزی، 17نفر در مقطع راهنمایی و هشت نفر در مقطع دبیرستان ادامه تحصیل دادند. دو نفر به دانشگاه رفتند که یکیشان الان با مدرک کارشناسی دهیار است. حالا البته بهدلیل کرونا کتابخانه تعطیل است ولی قبلا آموزش زبان انگلیسی داشتیم و دوره مهارتهای زندگی و آموزش قالی بافی برگزار میکردیم. بعد از تشویق اهالی به تحصیل، من و همسرم هم شروع به درس خواندن کردیم. همسرم از کلاس پنجم ابتدایی رسید به دیپلم و من هم که سال 74 بهدلیل مسائل اقتصادی درس خواندن را رها کردهبودم، در رشته مدیریت دولتی مدرک کارشناسی گرفتم.
دسترسی اهالی روستا به امکانات آموزشی با استقبالشان از کتاب تناسبی دارد؟
خیر، ما برای مقطع دبیرستان در روستا مدرسه نداریم. معیشت و سطح فرهنگی خانوادههاست که تعیین میکند بچهها برای ادامه تحصیل به شهرهای مجاور بروند یا خیر که معمولا وضعیت اقتصادی خانواده جواب گوی نیازهای تحصیلی بچهها نیست. حدود50درصد دخترها و بیش از 40درصد پسرها مجبور به ترک تحصیل میشوند. ما تلاش کردهایم کتابخانه آنقدر غنی باشد که نیازهای خواندنی اهالی را تأمین کند ولی مشکلات زیادی داریم. سال 94 جزو برترین کتابخانههای روستایی انتخاب شدیم ولی هنوز زیرنظر سازمان کتابخانهها نرفتهایم و یک ساختمان رسمی برای کتابخانه نداریم. حدود 10سال، خانه یا مغازهای برای محل کتابخانه اجاره میکردیم و همیشه هم برای تأمین مبلغ اجاره به مشکل برمیخوردیم. بعدها حمام عمومی روستا را که پس از گازرسانی بدون استفاده ماندهبود، به کتابخانه تبدیل کردیم. حمام نه وسایل سرمایشی و گرمایشی دارد و نه قفسه مناسب. حالا هم بهدلیل شیوع ویروس کرونا، کتابخانه را تعطیل کرده ایم و برای اینکه تجمع ایجاد نشود، در فضاهای عمومی روستا مثل آرایشگاه، خیاطی، بانک، قهوهخانه و پستبانک کتابها را توزیع کردهایم.
گفتید انتخاب اسم کوچهها با همفکری اهالی انجام شده، یعنی با علاقه و اقبال عمومی همراه بوده. اما حالا که اسم تاجآباد سر زبانهاست، نظر مردم باید درباره این طرح مثبتتر شدهباشد.
واکنشهای مثبت ازسوی اهالی خیلی زیاد بود. یک مورد را برایتان تعریف میکنم. پایتختنشینها به ساکنان سایر استانها میگویند «شهرستانی». شهریها به روستایی ها میگویند «دهاتی» و اهالی روستا از این مسئله راضی نیستند. وقتی پائولو کوئیلو درباره «تاجآباد» پست گذاشت، اهالی روستای ما برایش پیام گذاشتند که «ما اهل این روستا هستیم».خیلی خوشحال شدم که همروستاییام دیگر نگران نیست که به او بگویند دهاتی و به همه اعلام میکند این روستایی که مایه افتخار شده، روستای اوست.
شنیدهام پیشتر در روستای شما شرارت و مصرف مواد مخدر رواج داشتهاست.
بله ولی امروز در کشور و بعضی نقاط دنیا روستای ما را با کتاب میشناسند. حالا کسی که در عمرش هیچوقت کتاب دست نگرفته، دلش میخواهد کتاب بخواند که از قافله جا نماند. بچهای که اسم کوچهشان شاهنامه است، کنجکاو میشود شاهنامه بخواند که اگر کسی دربارهاش از او سوالی کرد، چیزی برای گفتن داشتهباشد. انس با کتاب، باعث تغییر رویه زندگی اهالی شدهاست. چندروز پیش 10تا بچه از من سراغ کتاب «سیلابهای بهاری» نوشته «ایوان تورگنیف» را گرفتند. وقتی پرسیدم ماجرا چیست، گفتند مربی ورزششان روزی 15دقیقه از وقت کلاس را به کتاب خواندن اختصاص داده و به بچهها گفته هر هفته یکی از کتابهایی را که اسمش روی کوچههاست، سر کلاس بیاورند تا با هم بخوانند.
پس اسم کوچهها صرفا یک اقدام توجهبرانگیز نبوده و منشأ آثار مثبت شدهاست.
بله، تغییرات ملموسی در روستا رخ دادهاست. حالا تقریبا هر هفته از همهجای کشور مهمان داریم. برایمان کتاب میآورند، روستا را میگردند، خرید میکنند و علاوهبر القای احساس مثبت، به چرخه اقتصادی روستا هم کمک میکنند. اگر بعضی مسئولان مانع نتراشند، اوضاع از این هم بهتر میشود. کار تا الان بههمت بچههای روستا پیش رفتهاست. هزینه مواد اولیه تابلوها را از جیب گذاشتم، بچهها هم نصب و طراحی و برش آهنها را رایگان انجام دادند. اما باعث تأسف است که فرماندار نهتنها از ما حمایتی نکرد بلکه تمام تلاشش را کرد که کار متوقف شود. دوبار من را به دادگاه معرفی کرد و حالا هم میگوید نهتنها اجازه نمیدهد تابلوهای جدید را نصب کنیم بلکه تابلوهای قبلی را هم جمع میکند.
فعالیتی اینقدر مثبت و بیخطر چرا باید با مانع روبهرو شود؟
نمیدانم. در مدتی که روی طرح اسم کوچهها کار میکردیم، به سفارتخانههای کشورهای مختلف ایمیل میزدم. از آن ها میخواستم نام کتابهای شاخصشان را بگویند که درصورت توافق اعضای شورای روستا آنها را برای اسم کوچههایمان انتخاب کنیم. از طرف سوئد، سوییس، هلند و اتریش، پاسخ مثبت دریافت کردم. اعضای آکادمی کتاب کودکشان قصد سفر به تاجآباد را داشتند و میتوانستیم روستا را بهعنوان پایگاه کتاب کودک جهان مطرح کنیم اما آن شخص مانع کار شد درحالیکه تمام رسانههای رسمی کشور کار ما را ستودند. بعد از پائولو کوئیلو اشخاصی از ایتالیا، فرانسه و انگلیس هم این اقدام را حرکتی درخور تحسین دانستند و این تلاش که میتوانست پیامی مثبت و حافظ منافع ملی به جهان ارسال کند، متوقف شد.
با اینحال تلاشهای شما جواب دادهاست و میشود به آینده روستا امیدوار بود. بهویژه با توجه به اینکه شما نظر و ترجیح اهالی را لحاظ کردهاید؛ مثلا روی تابلوی کوچهها اسامی علاوهبر فارسی و انگلیسی به کردی هم نوشته شدهاست.
برای ما مهم بود که روی هویت اهالی روستا تأکید کنیم. من با لباس محلی سر کار میروم و خیلیهای دیگر هم مثل من بهجای کتوشلوار، لباس خودمان را میپوشند. علاوهبر این در انتخاب اسم خیلی اصرار داشتیم که تناسب ایجاد کنیم تا نامها بهتر در ذهن اهالی بماند، مثلا برای ورودی روستا «بهشت گم شده» بیشترین رأی را آورد. اسم کوچه کنار رودخانه را گذاشتیم «دن آرام» و کوچهای که از بغل مسجد میگذرد، اسمش شد «مناجاتنامه». حالا خوشبختانه این اسمها بین اهالی جاافتاده و جهش فرهنگی هم خودش را نشان دادهاست؛ با اینحال فکر میکنم سالها طول میکشد که نتیجه تلاشهای امروز در اهالی روستا نهادینه شود. از هیچ اقدام فرهنگی نباید توقع آثار فوری داشتهباشیم.
کتابخوانی در صحرا و پای کوره آجرپزی
گفتوگو با چوپان تاجآبادی که مدرک کارشناسی علومسیاسی دارد و مدتی کتابدار یکی از
کتابخانههای روستای شان بوده است
«امیر عواطفی» 35ساله در یک خانواده اهل مطالعه بزرگ شدهاست، دو برادرش کارشناسیارشد و دکترا دارند و هیچکدامشان از چراندن گوسفند ابایی ندارند. امیر که در سالهای ابتدایی راهافتادن کتابخانه مدتی کتابدار بودهاست، یکی از دو چوپان تحصیلکرده روستاست.
دلت نمیخواست کاری متناسب با تحصیلاتت داشتهباشی؟
من به طبیعت خیلی علاقه دارم. فصل بهار که میروم صحرا، از طبیعت فیلم و عکس میگیرم و تا بهار بعدی با همانها سر میکنم. اصلا به امید همین بهار صحراست که زندهام. چوپانی، عار نیست که بخواهم با کار دیگری عوضش کنم. من و برادرانم که یکی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران است و دیگری کارشناسیارشد دارد، سالهایی که آذوقه و علوفه کم است، میرویم خارکنی. یکبار توی کوه داشتیم برای گوسفندها خار میکندیم و چندتا کلمیش هم نزدیکمان داشتند میچریدند. غریبهای به حیوانها نزدیک شد که وسیلهای پشتسرش نگه داشتهبود. ما بهسمتش هجوم بردیم که نگذاریم میشها را شکار کند. بعد فهمیدیم مهندس است و وسیله پشتسرش، نه اسلحه که نقشهای لولهشده است. به ما گفت باورم نمیشود چندتا خارکن اینقدر برای محیطزیست احترام قائل شوند.
زندگی کردن در روستایی شهره به کتابخوانی چطور است؟
چندسال پیش در روستا شرور زیاد داشتیم و بقیه روستاییها از تاجآباد میترسیدند. کمکم با کارهای فرهنگی وضع فرق کرد. حالا از تهران میآیند در روستای ما زمین میخرند. من از زندگی کردن در تاجآباد و در خیابان «بهشت گم شده» خوشحالم. وقتی در صحرا هستم، کتاب صوتی گوش میکنم. زمستانها که کار دام کمتر میشود، وقت کافی برای مطالعه دارم و با بچهها درباره کتاب بحث میکنیم. خوشبختانه درک اهالی از مطالعه خیلی بالاست. دوستی دارم که در کوره آجرپزی کار میکند. شرایط زندگی اجازه نداد ادامهتحصیل بدهد اما آنقدر باهوش و اهل مطالعه است که من هروقت راجع به کتابها سوالی داشتهباشم، میروم پیش او.
کتاب خواندن در روستای شما منحصربه درسخواندهها نیست.
بله، مردم روستا از گذشته به کتاب علاقه داشتند. پدر من سالی یکبار شاهنامه را برای مادرم میخواند. هربار هم که به قسمت کشته شدن سهراب میرسد، مادرم اشک میریزد. دوست معلمی در همدان دارم که منتظر زمستانهاست تا بیاید خانه ما و پدرم پای کرسی برایش شاهنامه بخواند. با اینحال به رغم علاقه اهالی، یک ساختمان برای کتابخانهمان نداریم. بعضی از بچهها گاهی برای پیداکردن کتاب مدنظرشان مجبور میشوند بروند کتابخانه همدان.
الان مشغول خواندن چه کتابی هستی؟
«شوهر آهوخانم»، قبلش هم «کلیدر» را تمام کردم. پیشنهاد میکنم حتما بخوانیدشان. وقتی کلیدر را میخواندم، برای بلقیس و گلمحمد گریه کردم. یک هفته قلبم فشرده میشد و نمیتوانستم غذا بخورم چون آنها هم مثل من چوپان بودند و انگار اتفاقهای توی داستان داشت برای خودم رخ میداد. یکی از فایدههای کتاب خواندن این است که میتوانی بهجای شخصیتهای داستان زندگی کنی. تجربهای به تجربیاتت اضافه میشود و در زندگی زیر فشارها دوام میآوری.
افتخار میکنم که روستایمان به کتابخوانی معروف است اما درمانگاه نداریم
یکی از کتابخوانهای خردسال روستا از علاقهاش به مطالعه و زندگی در روستای کتابخوانها میگوید
«اسرا برزگر» 10ساله است و از کتابخوانترین بچههای تاجآباد. کافی است کتابهای مناسب گروه سنیاش تمام شود تا بهقول خودش برود سروقت عموقباد و اعتراض کند. اسرا، داستان مینویسد و عاشق بازیگری است و روانخوانیاش در کلاس از همه بچهها بهتر است.
چطور کتاب خوان شدی؟
وقتی هشتساله بودم، دوستم به من گفت توی روستا کتابخانه باز شده. با هم رفتیم به کتابخانه و دیدم چقدر کتابهای عالی دارد مثل «گرگ ماسهای» که قشنگترین کتابی است که خواندهام. از آن موقع تا حالا عضو کتابخانهام.
تو هم تا حالا کسی را به کتاب خواندن تشویق کردی؟
بله، دخترخالههایم و همه دوستهایم را ولی بهخاطر این مریضی که آمده، دیگر نمیتوانیم برویم کتابخانه. خیلی ناراحتیم. قبلا اصلا حوصلهمان سر نمیرفت. حالا توی خانه نقاشی میکشم و کتابهایی را که قبلا خواندهام، دوباره میخوانم. بعضیوقتها هم از عموقباد کتاب میگیرم، البته با رعایت نکات بهداشتی. الان درحال خواندن کتاب خیلی قشنگی هستم بهاسم «خیاط پرندههای خانگی و قصههای دیگر». نویسندهاش «هدیه افشار» است و 30تا قصه دارد.
کتاب خواندن به چه دردی میخورد؟
معلومات آدم زیاد میشود. آدم را توی فکر فرو میبرد. روانخوانیات خوب میشود. میتوانی در رویاهایت سفر کنی. من و دوستانم راجع به کتابهایی که میخوانیم، با هم حرف میزنیم؛ راجع به اینکه از کتاب چی یاد گرفتهایم و از آن خوشمان آمده یا نه. راستی این را هم بگویم؛ بچهها باید بدانند که از روی عکس کتاب درباره آن تصمیم نگیرند یا مثلا فکر نکنند کتابی که عکس ندارد، خوب نیست. من قبلا اینطوری فکر میکردم اما اشتباه است.
میدانی روستایتان خیلی معروف است؟
مگر میشود ندانم؟ من خیلی روستایمان را دوست دارم و افتخار میکنم که به کتابخوانی معروف است. اما یک مشکل داریم، اینجا درمانگاه ندارد.