امان از گرما!
هوا داغ است اغلب گرم و سوزان
بیا ساقی به من آبی بنوشان
نیا «ای آفتاب صبح امید»
به جای آن ببار ای ابر باران
هنوز این فصل زیبای بهار است
بگفت این را به من تقویم، خندان
پدر بگذار تا روشن بماند
نکن خاموش کولر، جان مامان!
بگفتم روز داغی با رفیقان
به لحن زار و با حال پریشان
دلم میخواست اکنون من شنا در
خزر یا سرخ یا دریای عمان
به ریشم خندهای کردند و گفتند:
کمی آب خنک داریم به لیوان
زوال نعمت و کفران نکردم
طلب کردم همان را من ز یاران
بیان کردند که ای وای و افسوس
شد آن آب خنک روزیِ گلدان!
شیما اثنی عشری
شوخی شاعرانگی
«ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی»
ویروس تازه آمده تا بیاثر شوی!
«بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم»
که واکسن کشف شد خود را به ملکی دیگر اندازیم!
«کار نیکو کردن از پر کردن است»
جیب را قد سه آخور کردن است!
«نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد»
ریهها گرچه پر از گاز متان خواهد شد!
«از در درآمدی و من از خود بهدر شدم»
پولی طلب بکردی و من یک لحظه کر شدم!
«موجیم که آسودگی ما عدم ماست»
آمار کم حادثهها از قدم ماست!
«دست طلب چو پیش کسان میکنی دراز»
رخ میکشند در هم و اخمی چنان گراز!
«مپرس از من چرا در پیله مهر تو محبوسم»
که من اینگونه مصون از هزاران نوع ویروسم!
«ساعتی صد بار باید مرد و باید زنده شد»
بس که از آلودگی اینجا ز دود آکنده شد!
بهار نژند