امروز در شهر اسبها، مسابقه لبخند برگزار میشد. معلم کلاس اسب کوچولو به دانشآموزانش گفته بود که هر کس بتواند مسابقه لبخند را ببرد، جایزه خوبی میگیرد. به این خاطر، اسب کوچولو تصمیم گرفته بود هر طور که هست برنده شود. اسب کوچولو خیلی کنجکاو بود بداند که جایزه مسابقه چه چیزی است؟! کسی که میتوانست اسبهای بیشتری را بخنداند، برنده مسابقه میشد. اسب کوچولو به فکر فرو رفت و با خودش گفت: «حالا که کرونا ست، من باید به فکر یک راهحل باشم که چطور اسبها را بیشتر بخندانم». وقت مسابقه فرا رسید. نوبت اسب کوچولو شد. همین که او سُمَش را روی صحنه گذاشت، سالن از خنده ترکید. انگار که یک بمب خنده منفجر شده بود. چون اسب کوچولو روی ماسک خود با ماژیک یک خنده خیلی خیلی بزرگ دندانی کشیده بود. اسب کوچولو آن روز برنده شد. او به معلمش گفت: «خانم معلم، حالا جایزه من چیه؟» معلم گفت: «اسب کوچولو، جایزه اصلی تو همین بمب خندهای بود که منفجر شد.» بعد معلم یک لبخند زد و یک کادو به اسب کوچولو داد.
نقاشی ارسالی از دوستان خوب «فرفره»
احسان و محدثه قربانی
داستان ارسالی از دوست خوب «فرفره»
هلنا بیژنی، ۱۰ساله