بچهها تا حالا شده یه ایده تازه به ذهن شما برسه، مثلا ایدهای جدید برای این که چطوری توی تابستون خودمون رو خنک کنیم یا ترافیک شهرمون رو کم کنیم. تو این وقتها چه کار میکنین؟ فکرتون رو به بقیه میگین یا اون رو قایم میکنین؟ کتابی که امروز میخواهیم به شما معرفی کنیم، داستان یه پسربچه است با یه فکر جدید. این که اون پسر با این فکر چه میکنه رو میتونین در این کتاب بخونین.
برشی از کتاب
با اینکه از حرف مردم میترسیدم، فکرم را به آنها نشان دادم. میترسیدم مردم بعد از دیدن فکرم به من بخندند و آن را مسخره کنند. میترسیدم آنها فکر کنند فکرم خیلی مسخره و پوچ است. البته خیلی از آنها این کار را کردند. آنها گفتند که این فکر، فکر خوبی نیست، گفتند فکر عجیبی است. گفتند وقتم را تلف میکنم و هیچوقت از این فکر چیز خوبی در نمیآید.اول حرف آنها را باور کردم. حتی میخواستم به حرف مردم گوش کنم و فکرم را رها کنم. اما . . . »
«با فکرم چه کار کنم؟»
نویسنده: کوبی یامادا
مترجم: صنم ناظم زاده