گفتوگویی جذاب درباره مفهومی ظاهرا ساده که هنوز بر سرش توافقی وجود ندارد
تعداد بازدید : 27
آزادانه درباره آزادی
دورهمی
نویسنده : الهه توانا| روزنامه نگار
بعضی مفاهیم در دوره نوجوانی، رنگوبوی متفاوتی میگیرند؛ تا پیش از این سن ممکن است چیزهایی مثل مسئولیتپذیری، انتخاب و استقلال به گوشمان خورده باشد اما هیچوقت مسئله و دغدغهمان نبودهاند. آزادی هم یکی از این مفاهیم است. دوستان نوجوان ما، «کیمیا روحی»، «زهرا فرهادی»، «مهشید ملایی» و «مهزاد نظری» این هفته مهمان جوانه بودند و در اینباره مفصل گپ زدیم. سوالهای سختی درباره آزادی از هم پرسیدیم و جوابهای همدیگر را به چالش کشیدیم.
آزادی یعنی چی؟
زهرا اولین کسی است که به این سوال جواب میدهد: «آزادی یعنی داشتن استقلال فکر و عمل. اتفاقا چندروز پیش با مامانم درباره همین موضوع بحث میکردم. بهش گفتم تا وقتی کسی به سطحی از تعقل و آگاهی نرسیدهباشد، پدرومادرش حق دارند برای او تصمیم بگیرند ولی بعد از آن، فقط باید نقش راهنما را ایفا کنند. درستش این است که خوبیها و بدیهای راههای مختلف را برایش توضیح بدهند، نه اینکه بهجایش تصمیم بگیرند». مهزاد در پاسخ زهرا میگوید: «خب برداشت پدرومادرها و بچهها درباره بزرگ شدن و رسیدن به تعقل با هم فرق دارد. مثلا زهرا فکر میکند در 16سالگی، عاقل شده ولی ممکن است پدرومادرش با او موافق نباشند که 16سالگی، سنی است که آدم به درک و تجربه میرسد». میپرسم حق با چه کسی است، کیمیا میگوید: «با تجربه. وقتی کسی هربار دست به ظرفها میزند، آنها را میشکند باید جلویش را بگیرند اما تا وقتی دست به ظرف نزده، از کجا بفهمیم میشکند یا نه؟ آزادی تجربه کردن باید وجود داشتهباشد ولی کسی هم باشد که راه و چاه را نشان بدهد». مهشید حرف دوستانش را اینطوری کامل میکند: «به نظر من دلیل خیلی از بحث و جدلها سر آزادی این است که آدمها فقط به خودشان فکر میکنند و سعی نمیکنند خودشان را جای دیگری بگذارند. معنی آزادی نبود قید و محدودیت نیست و آزادی آدم فقط به خودش مربوط نمیشود». مهزاد جواب میدهد: «وقتی آدم در هر انتخابی خودش را جای تکتک اطرافیانش بگذارد، دیگر آزادی ندارد». کیمیا استدلال میکند: «انسان در تعامل است؛ نمیتوانی بگویی من این کار را میکنم، همینی که هست». مهشید با کیمیا موافق است: «قرار نیست همیشه به بقیه فکر کنیم ولی اشتباه است که بگویی من آدم آزادیام پس هرکاری دلم میخواهد میکنم. اگر هیچ محدودیتی وجود نداشتهباشد، هرجومرج میشود». مهزاد منظورش را واضح بیان میکند: «موضوع بحث ما آزادی است ولی چیزی که مهشید میگوید، تعریف یک زندگی متعادل و انسانی است. حرف مهشید این است که چطور آدم خوبی باشیم نه اینکه چطور آزاد باشیم».
آزادی را چطور درک کردهای؟
فارغ از تعریف آزادی، هرکسی آن را به شیوه خودش درک میکند. بچهها درباره تجربههایشان از آزادی و آشنایی با وجوه متفاوت آن میگویند. کیمیا میگوید: «اولین تجربه آزادی من، تنهایی مدرسه رفتن بود. تا قبلش چنین اجازهای نداشتم و مامانم میگفت تو خیلی چیزها نمیدانی. وقتی آزادی را تجربه کردم، با جنبههای متفاوتی از آن آشنا شدم که انتخابشان نکردهبودم. مامانم همیشه میگفت جامعه کثیف است و من این را فهمیدم ولی میارزید چون وقتی خودت میفهمی، یاد میگیری تمیز بمانی». زهرا تعریف میکند: «آخرینش برای من، انتخاب فیلم سینما برای جشن تولدم بود. خب این خیلی تجربه سادهای است ولی بههرحال مسئولیتش با من بود. ممکن بود بقیه از فیلم خوششان نیاید. احساس مسئولیت، جنبه سخت آزادی است». مهشید میگوید: «تازه همیشه همهچیز اینقدر ساده نیست؛ بعضی از پیامدها، سنگیناند و بهنظرم در این مواقع، آزادی دادن منطقی نیست. درک من از آزادی، موقع انتخاب رشته بود. بین تجربی و زبان مردد بودم. مامانم نقاط مثبت و منفی هرکدامشان را به من گفت و اجازه داد خودم تصمیم بگیرم». مهزاد: «پدرومادرم معمولا با من مخالفت نمیکنند. شاید به این دلیل که زیاد سعی نکردهام آزادانه رفتار کنم. بهنظرم چیزی که داریم دربارهاش حرف میزنیم، آزادی ذهنی است چون در عمل نمیشود واقعا آزاد بود. آزادی مطلق وجود ندارد چون همیشه چیزی –قانون یا آزادی دیگران- وجود دارد که محدودش کند». مهشید می گوید: «این دایرههای متقاطع، یعنی تداخل محدوده آزادی من با دیگران، وجه منفی آزادی است اما بهمعنی نبود آزادی نیست». کیمیا موافق است: «نمیشود کشتی را سوراخ کنی، بگویی این قسمت خودم است به کسی ربطی ندارد». مهزاد جواب میدهد: «آزادی اصولا با رعایت حقوق دیگران منافات دارد. پیداکردن نقطه تفاهم البته غیرممکن نیست ولی همیشه به نتیجه نمیرسد». زهرا بحث را اینطوری تمام میکند: «برای من مهمترین جنبه آزادی، حس اعتمادی است که درنتیجهاش بهوجود میآید و تلاش آدمها برای حفظ این اعتماد». شما چه فکر میکنید؟