سلام به دوستان خوب و قشنگم. سلام به رفقای مهربونِ فرفره. اولین روز هفتهتون به خیر و شادی. امیدوارم همهتون، هر جا که هستید، هفته بسیار خوبی پیشِ رو داشته باشید. بچهها! دو سه روز از شروعِ ماه مبارک رمضان، ماهِ مهمونی خدا که همه ما بچهها، عاشق حال و هوای معنوی و دوستداشتنیش هستیم، میگذره. ماه رمضان، ماهیه که در اون، همه مسلمونهایی که به سن تکلیف رسیدند باید روزه بگیرند. یعنی از اذان صبح تا اذانِ مغرب، به دستور خدای مهربون و برای درک شرایطِ فقرا و گرسنهها و تمرینِ خودداری، آب و غذا نخورند. بیدار شدن برای سحری خوردن، نماز خوندن کنار مامان و بابا، گرفتن روزه کلهگنجشکی یا کامل، تماشای برنامههای ماهرمضونی تلویزیون و دورهمیهای فامیلی و دوستانه افطار، از ماهرمضون یه خاطره قشنگ و دلنشین ساخته که بهخاطر از راه رسیدنش خوشـحالیم. شما هم اگه روزه کلهگنجشکی گرفتید، موقع افطار، همه بچههای دنیا رو دعا کنید. عبادتهای باصفاتـون قبولِ حق و دلتون شاد و نورانــی.
ارسال دیدگاه
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
قصه
تعداد بازدید : 17
دوستان خوشحال
یکی بود، یکی نبود. زیرگنبد کبـود، یه «زنـبـور» و یه «کــرم» در یه باغِ بــزرگ زنــدگــی مـیکـردنــد که باهم دوستانِ صمیمی بودند. مدتی بود کرمکوچولو، همیشه بیحال و حوصله و خوابآلود بود. یه روز که کنار هم، زیر برگی نشسته بودند، زنبور با دلخوری گفت: «کرمیجان! چرا اینروزها همش خسته و شل و ولی؟» کرمی خمیازهای کشید و گفت: «آره زنبورک. خیلی بی حوصله م. شاید بهخاطر هوای بهاره!» و دوباره خوابش برد. زنبورک گفت: «این که باز خوابش برد! پاشم برم دنبال کارهام!» و پر زد و رفت سراغ جمع کردن شیره گل برای درست کردن عسل. حوالی عصر که به خونه برگشت، کرمی رو ندید؛ عوضش یه بسته، جلوی درِ لونهش، توجهش رو جلب کرد. سعی کرد بسته رو باز کنه ولی نتونست و بیخیالش شد. اون روز و فرداش و روزهای بعدش، هر چی زنبورک، سراغ کرمی رو از دوستان مشترکشون میگرفت، کسی خبری ازش نداشت. زنبورک کمکم داشت نگران دوستش میشد که یه روز، یهو بسته جلوی در خونهش تکونی خورد و اینور رفت و اونور رفت، باز شد و یه پروانه خوشنقش و نگار، شاد و سرحال ازش اومد بیرون. جالب این که وقتی بیرون اومد، لبخند زد و به زنبورک سلام کرد. زنبور که تنها و غمگین، یه گوشه نشسته بود، جواب سلام پروانه رو داد و با تعجب پرسید: «مگه تو منو میشناسی؟» پروانه، بلند خندید و گفت: «زنبورک جونم! منم! کرمی. من تمام این مدت توی پیله، کنارت بودم. راستش روز آخر، بس که خوابم می اومد و سردم بود، یه سبد بافتم و رفتم توش و خوابم برد. حالا که چشم باز کردم، میبینم این شکلی شدم...!» زنبور که تازه ماجرا رو فهمیده بود، از جاش پرید و گفت: «آخجون! چه خوب! دیگه میتونیم با هم پرواز کنیم و همهجا بریم و بگردیم و خوش بگذرونیم...»نویسنده:مژگان شیخی
ارسال دیدگاه
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
شعر
تعداد بازدید : 26
روزه کلهگنجشکی
من به آب و شربت، نزدم اصلا لب
تشنه بودم اما، صبر کردم تا شب
بیسکویت و شکلات، بستنی و پشمک
زد به من هر دفعه، یک خوراکی چشمک
من نخوردم اما، ذرهای از آنها
روزه بودم امروز، مثل مامانبابا
شاعر: عفتزینلی
ارسال دیدگاه
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 0
ارسال دیدگاه
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 25
رنگ آمیزی
بچهها! دایناسورها، موجوداتی بودند که خیلی سال پیش، دورهای که به «ماقبلِ تاریـخ» معروفه، زندگیمیکردند و انواعِ مختلف داشتند. مدادرنگی یا ماژیکهاتون رو بردارید و این دایناسورهای بامزه رو هرجور دوست دارید، رنگ بزنید.
ارسال دیدگاه
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سرگرمی
تعداد بازدید : 13
دوست باهوشم!
مورچهکوچولوی ما، قصد داره به شکلاتِ شیرین و خوشمزهش برسه. تو میتونی مداد برداری و مسیرِ درستِ رسیدن به شکلات رو نشونش بدی؟
ارسال دیدگاه
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.