تعداد بازدید : 0
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در محضر بزرگان
تعداد بازدید : 53
مربی چگونه باید باشد؟
مرحوم استاد علی صفایی حائری فرموده اند:
«مربی آگاه آن نیست که به جای افراد فکر بکند و استدلال کند و بفهمد و ببیند. مربی آگاه کسی است که چشم افراد را باز میکند و پردهها را کنار میزند و فکر را حرکت میدهد تا افراد استدلالها را بیابند و بفهمند و زیباییها را ببینند.»
برگرفته از «مسئولیت و سازندگی»
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 45
فتو شعر انتظار
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حکایت
تعداد بازدید : 71
چگونه نسوزم؟
شبی پروانه با شمع گفت: «اگر من می سوزم، عاشق هستم. تو چرا اشک ریزان می سوزی؟» شمع پاسخ داد: «من را از موم عسل ساخته اند. اکنون این عصاره شیرین از دست رفته و ذوب می شود، چگونه گریه نکنم و نسوزم؟»
بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من به در میرود چو فرهادم آتش به سر میرود
برگرفته از بوستان سعدی
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
داستانک
تعداد بازدید : 64
بتوانیم فکر کنیم
مردی از روی کاتالوگ، یک دوچرخه برای پسر خود سفارش داد. هنگامی که دوچرخه را تحویل گرفت، متوجه شد قبل از استفاده باید چند قطعه آن را سوار کند. با کمک دفترچه راهنما تمام قطعات را دستهبندی کرد و در گاراژ کنار هم چید. با وجود این که بارها دفترچه راهنما را به دقت مطالعه کرد ولی موفق نشد قطعات دوچرخه را به درستی سوار کند. تصمیم گرفت از همسایهاش که مشغول کوتاه کردن چمنهای حیاط منزل خود بود و در مسائل فنی بسیار ماهر بود، کمک بخواهد.
مرد همسایه کمی به قطعات دوچرخه که در گاراژ چیده شده بود نگاه کرد. بعد با مهارت شروع به سوار کردن آن ها کرد. بدون این که حتی یک بار به دفترچه راهنما نگاه کند. پس از مدت کوتاهی تمام قطعات به درستی سوار شدند.
مرد گفت: «واقعاً عجیب است! چطور موفق شدید بدون خواندن دفترچه راهنما این کار را انجام دهید؟»
مرد همسایه با کمی خجالت گفت: «من خواندن و نوشتن بلد نیستم.» بعد با حالتی سرشار از اعتماد به نفس، لبخندی زد و اضافه کرد: «و آدمی که نوشتن بلد نیست باید حداقل بتواند فکر کند.»
سایت یکی بود
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 89
شوخی بزرگان
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
اندکی صبر
تعداد بازدید : 63
تنهایی
گر تو می دانستی
که چه دردی دارد
زندگی با دگری
از من ِ خسته نمی پرسیدی...
تو چرا تنهایی؟
مهدی اسفندیاری
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 0
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
مسابقه شماره ۲۱۹
تعداد بازدید : 86
خفن استریپ
می تونین زیر هر تصویر، یه کلمه معنادار با چاشنی شوخ طبعی بنویسین؟ خب ما این کارو کردیم براتون! فقط هر حرف الفبا رو به یه علامت رمز تبدیل کردیم. تا ساعت 23 به خط اختصاصی 300072252 سه کلمه رو پیامک کنین. جایزه نقدی به قید قرعه برای شماکه پاسخ صحیح سه مسابقه پیاپی رو دادین! پاسخ توی ستون «ما و شما»ی بعدی و اطلاعات بیشتر هم توی وب سایت 1sargarmi.ir هست.
به خاطر دل امیرحسین...
سلام. خیلی از پیامکا درباره رفتن خفن استریپه. به زودی توضیح می دم. فعلا!
* ۱۵۳...۰۹۱۵۵: منم مثل دیگر خوانندگان از خبر رفتنتون دلم گرفت، پسر ۷ساله من خیلی مسابقه تون رو دوست داره و با ذوق هر شب که همسرم روزنامه میاره دنبال خفن می گرده. به خاطر دل امیرحسین، نرید.
* ۴۶۵...۰۹۳۹۷: اگه میخواین ما دلمون از رفتنتون نگیره، به همه خفنیا جایزه بدین که خاطره خوش ازتون برامون بمونه، بعد خداحافظی کنین، که اگه نکنین بهتره!
* ۷۴۸...۰۹۱۵۳: کجا می خواین برین؟!!!! لوس نشین دیگه!!!! بابا عزیزین به خدا! دل مارو نشکنین و بمونین لدددفن!
*۷۴۷...۰۹۱۵۵:محمدمهدی آقا! اول من رو برنده می کنی بعد هرجا می خوای بری برو!گفته باشم نگی نگفتی!
*۱۵۹...۰۹۱۵۳: حرف رفتن نزن! ولی آبکی هم نشو! دراوج می خوامت!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ترسانک
تعداد بازدید : 59
پسر تنها
یک ماه بعد از فوت پسر صاحب کارخانه، کارخانه تعطیل شده بود. همان وقتی که پسرک هنگام بازی در محوطه پایش به میله گرفته بود و... با کارگرها تسویه حساب کرده بودند و دیگر کسی به آن جا رفت و آمد نمی کرد. فقط نگهبان مانده بود تا مراقب وسایل باقی مانده باشد. همان اوایل تعطیلی، نیمه شب نگهبان سر و صدایی در محوطه شنیده بود. به خیال این که دزد است، جلو رفته بود، ولی کسی نبود. چند بار دیگر هم صداها تکرار شده بود ولی هیچ ردی از غریبه ای ندیده بود. دیگر به صداهای شبانه عادت کرده بود. فکر می کرد موش یا گربه است. تا این که یک شب وسط شام خوردن علاوه بر صداهای همیشگی، صدای گریه ای هم به گوشش رسید. چوب را برداشت و وارد محوطه شد. چراغ قوه را چرخاند. باز هم خبری نبود. خواست به اتاقک نگهبانی برگردد، چشمش به پسری افتاد که گوشه ای ایستاده بود و گریه می کرد. ماتش برد. نصفه شب یک بچه تنها آن جا چه می کرد؟ بااحتیاط جلو رفت. پسر گریه اش را قطع کرد و دست از روی صورتش برداشت. نور چراغ را توی صورتش انداخت. چقدر شبیه پسر صاحب کارخانه بود. پسر خندید و به سمت نگهبان دوید.
علیرضا کاردار
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 124
دور دنیا
نبرد سرسختانه مرد روس با دشمن فرضی
آدیتی سنترال- آنتون مالتسف، عضو سابق نیروهای ویژه روسیه به تازگی سوژه اصلی رسانه های این کشور شده است. پس از انفجار کوچکی در آپارتمان وی، پلیس ها محموله عجیبی از چندین سلاح نیمه اتوماتیک، هشت کیلوگرم مواد منفجره، چندین تپانچه و تله های متعدد پیدا کردند. اما عجیب تر از همه آن ها، اسکلتی از تیتانیوم مجهز به جلیقه ضد گلوله و سلاح بود که او با دست های خودش ساخته بود و به عنوان نگهبان از آن استفاده می کرد! این مرد آن قدر در جنگ و مناطق نظامی حضور یافته بود که فکر می کرد هنوز هم تحت تعقیب است و از آپارتمانش به عنوان سنگر و منطقه جنگی استفاده می کرد! در نهایت او مجرم شناخته نشد.
انفجار باتری آیفون پس از گاز گرفتن!
دیلی میل- روز گذشته فیلمی منتشر شد که در آن شاهد صحنه ای عجیب و باورنکردنی بودیم. در این فیلم که توسط دوربین های فروشگاهی در چین گرفته شده، فردی برای آزمایش اصالت باتری گوشی تلفن همراه آیفون، آن را گاز می زند. این مرد تصور می کرد مانند گاز زدن سکه ها می تواند به اصل بودن باتری پی ببرد! اما بلافاصله پس از دندان زدن به باتری و گاز گرفتن، انفجار شدیدی رخ می دهد که خوشبختانه به کسی آسیبی وارد نشده است.
پلیس فداکار
آدیتی سنترال- یک خانواده چینی در سال 2003 درمعرض گاز سمی قرار گرفتند که پسر 15 ساله آن ها در دم جان باخت اما مادر دچار صدمات ذهنی و جسمی شد. پدر خانواده بعد از این اتفاق، مرگ فرزند را از زنش پنهان کرد و به او گفت که پسرشان برای کار به شهر دیگری رفته است. اما مادر همیشه چشم انتظار فرزند ماند و از شدت ناراحتی دیگر حتی نمی توانست لبخند بزند. تا اینکه پنج سال پیش، شیا ژانگهی مرد خانواده در تلویزیون پلیسی را دید که به شدت به پسر او شباهت داشت. او تلاش کرد این مرد را پیدا کند و از او بخواهد نقش پسر مرده را برای همسرش که چشم انتظار پسرش است بازی کند. پلیس فداکار هم با شرکت در یک برنامه تلویزیونی تظاهر کرد که مادرش را پیدا کرده و الان پنج سال است که هر از گاهی به دیدن او می رود و نقش پسرش را بازی می کند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 146
زندگی سلام
وقتی پورشه می خری ولی دلت «پیکان پسنده» و تو بارون چتر می گیری بالای سرت!
* از شرایط رفتن به تور جام جهانی روسیه، فقط عکس زمینه سفید برای ویزا رو دارم!
* خود ژاپنی ها اگه قیمه و قورمه سبزی داشتن لب به سوشی نمی زدن، بعد یه سری این جا خوردن سوشی رو کلاس می دونن!
* باز کردن تلگرام هم شده مثلِ باز کردن یخچال، می بینم خبری نیست ها، ولی هر چند دقیقه یک بار به صورت خودکار بازش می کنم!
* هر دفعه یکی میاد بدون اجازه اتاقم رو مرتب می کنه، 6-5 تا از وسیلههام گم می شه. اینا نمی دونن نظمی که تو بینظمی من وجود داره تو نظم اینا نیست!
* من تحقیق کردم میزانِ محترمانه صداکردنِ مامانا، با کاری که می خوان بندازن گردنمون، رابطه مستقیم داره!
* واقعا آلارم ساعت می ذارین ولی خودتون بیدار می شین؟ من یه جوری به آلارم مقاوم شدم که می ذارم بقیه بیدار بشن تا من رو بیدار کنن!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
با خانمان
تعداد بازدید : 91
سوپ خیلی هم غذاست
طی 15 سال خانم خونه بودن و آشپزی صادقانه، یه نکتهای رو یک بار برای همیشه درباره غذا پختن بگم و تمومش کنم. آقاجون سوپ غذاست! خیلی هم غذاست. این که شما با خوردنش سیر نمیشین صرفا به خاطر اینه که چشم تون به دهنتونه. (یا چشم تون به دهن مردمه؟ یا چشم تون به شکمتونه؟ یا عقل تون به دهنتونه؟) منظور اینه که هرچی چشم تون میبینه، پیامش رو به عقل تون ارسال میکنه و اجی مجی لاترجی... «من با سوپ سیر نمیشم» و به تبع اون، برای این که جلوی بقیه و وجدان خودتون شکمو بهنظر نرسین، میگین «سوپ که غذا نیست» و بعد از خوردنش، با بامزگی تمام میگین: «کِی غذای اصلی رو میاری؟»
نمیدونم از این همه بامزگی خسته میشین یا نه، ولی همون سوپی که غذا بهحساب نمیاد، حاوی یک سینه مرغ کامل پخته شده، دو عدد هویج، دو عدد سیب زمینی، نخود سبز، قارچ، جعفری، آب لیمو و نمک و فلفل به میزان کافیه. نوشتن همین محتویاتش که نیم ساعت طول کشید، درست کردنش سه برابر این طول میکشه. زحمت یه قیمه رو داره که تهش شما بگی غذا نیست؟
دقیقا مثل اینه که یه کشور برای خودش هزار ساله سرپاست، ملت داره، دولت داره، انتخابات داره، تورم داره... اون وقت یه کشور فسقلی حاشیه خلیج فارسی به رسمیت نمیشناسدش. فکر میکنین برای اون کشور مهمه؟ نه! اینه که خودتون رو خسته نکنین. سوپ از برنامه غذایی هیچ خونهای حذف نمیشه. خیلی هم ناراحتین پاشین دوتا تخم مرغ بشکنین!
زهرا فرنیا
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 47
ما و شما
* آقکمال عزیز؛ جناب عالی اگر بهجای رضا رشیدپور مجری بودید چه سوالاتی از شخص رئیس جمهور می کردید؟!
آق کمال: مو ره وارد ای بازی های سیاسی نکنن! نهایتش اگه بتنم با آقای صابری مسئول زندگی سلام صحبت کنم از سرم هم زیاده!
* آقای مسعود مجنون پور همکارتون هستن؟ جملات زیبایی می نویسن. می تونم ایشون رو ملاقات کنم؟ محمد اماندار
ماوشما: ایشون از مخاطبان قدیمی و خوب ما هستند که طی روز ده ها پیامک ارسال می کنند و ما گاهی یکیش رو چاپ می کنیم.
* هنوز مشغول رایزنی برای تهیه جایزه مسابقه «چی شده» هستید؟ مگر زمین می خواهید قولنامه کنید؟ دیگه یه سرویس خیارخوری و چندتا تقویم و سررسید سال97 که رایزنی نمی خواد! صادق ظهیریان
ما و شما: شما به این جایزه ها راضی هستین؟ ولی ما راضی نیستیم و دنبال جایزه های باارزش تری هستیم!
* دختر گلم هستی جون، تولدت مبارک. امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی. محمد درودی
* پدر عزیزم، تولدت مبارک. هستی که هستیم...
از طرف عاشقانت: سعید و حمید اردکانی
* از خانومم بابت خوبی هاش تشکر می کنم و از خیلی ها هم ناراحتم که نمی بخشمشون. رضا زنگنه یوسف، قاسم آباد خواف
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 71
باس ماس
ایده و اجرا:صابری و مرادی
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
کله چغوکی
تعداد بازدید : 51
آق کمال دچار احساس عجیب می شود
بعد از قرنها آقام و مادرُم تصمیم گرفته بودن دو تایی به قول خودشان «مادام و موسیو» برن مسافرت. فکر کنُم آخرین سفر دو نفرهشان ماه عسلشان بوده که مخواستن برن اصفهان و شیراز، ولی تو نیشابور پیکان آقام یاتاقان زده بود و بکسلش کرده بودن برگشته بودن مشهد! ای دفعه هم از بس کاملیاخانم پیله کرده بود، تو رودرواسی مانده بودن و راضی شدن. خود عیال هم رفت یَگ تور کیش مناسب براشان گیریفت و بلیت ها ره دادم بهشان تا راضی شدن. از وقتی قطعی شده بود، به خودشان افتاده بودن. آقام از یَگ طرف لیست وسایلی که باید با خودشان مبردن ره تیار مِکرد و از یَگ طرف هم اسم جاهایی که مِخواست اونجی بره ببینه ره فهرست مِکرد. از کلاه حصیری و پیرهن گلگلی گیریفته تا دوربینش که چهل سال پیش خریده بود و هنوز اعتقاد داشت هیچ عکسی تو دنیا کیفیتش به پای عکساش نِمرسه. یَگ درمیون هم مُگفت: «کشتی ماداگاسکاری ره ببینِم ها!» و آبجیم هر دفعه مُگفت: «کشتی یونانی! حتما باهاش عکس بگیرین ها!» مادرُم هم با یَگ چشمش گریه مِکرد که قرار بود سه روز از بچههاش دور بره و با یَگ چشمش هم به آقام اشاره مِکرد که: «یادت باشه ای رَم بنویسی براشان بخرِم، از اونایَم یادت نره!»
خلاصه به خیر و خوشی رفتن و خانه و زندگی و جک و جانورا و دو تا بچههای تحفهشان هم سپردن به ما. صبحها که سر کار بودم و بچهها مِرفتن مدرسه. ظهرها میآمدن خانه ما ناهار مُخوردن و شبها هم مِرفتِم خانه آقام که اونجی تنها نباشه و به ماهیها و گربهها و گلدونا و باغچههاشان سر بزنِم. برارُم جِمال که عشق مِکرد، از بس عیال به حرفش بود و هرچی اراده مِکرد براش درست مِکرد و هواشه داشت. آبجیم هم حس خانم خانه بهش دست داده بود و تا جایی که مِتنست حکمرانی مِکرد. روزی سی بار هم زنگ مِزدن به آقام و مادرُم و سفارش سوغاتی مِدادن و مُگفتن از او زاویه از خودشان عکس بیگیرن و از فلان بازار هم استوری بذارن و از او کاکتوسها هم فیلم بیگیرن، ولی رو فیلم حرف نزنن خواهشن!ای سه روز حس جالبی داشتُم. بی چک و چانه دو تا بچه گنده گیرمان آمده بود، با مسئولیت و استرس زیاد. ولی حس عجیبتر ای بود که سه روز تو خانهای زندگی مکردُم که سی سال توش بودُم، ولی ای سه روز انگار مهمون بودُم و هر کار مکردُم نِمتِنستُم او حس سی ساله ره دوباره به دست بیارُم. زندگی متاهلی هم عجیب چیزیه.
آق کمال
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 132
دنیا به روایت تصویر
گاردین- بازی کودکی با آجرهای ساخته شده از مواد بازیافتی، نمایشگاه اسباب بازی های لندن
پاسیفیک پرس- استراحت مردی در ساحل غنا، بزرگترین محل دفن زباله ها در آفریقا
تلگراف- شیطنت دو توله خرس قطبی با مادرشان، پارک ملی کانادا
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.