- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در تفسیر آیات 18 و 19 سوره «یس» درباره فال بد، فال گیری و ... با این مضمون که: «کفّار به انبیا گفتند: ما حضور شما را به فال بد گرفتهایم. وجود شما شوم است و مایه بدبختی ما و اگر از حرف تان دست برندارید قطعاً شما را طرد خواهیم کرد و از طرف ما عذاب دردناکی به شما خواهد رسید. انبیا در پاسخ گفتند: شومی شما از خود شماست، آیا اگر پند داده شدید باید فال بد بزنید؟ بلکه شما قومی اسراف کارید.» نکاتی را مطرح کرده اند که می خوانید:
1- در برابر هر سخن انحرافی باید پاسخی روشن عرضه کرد. 2- فال گیری و فال زدن، از آداب و رسوم جاهلی است. 3- کسی که منطق ندارد به خرافات متوسّل میشود. 4- کفّار که در برابر منطق و روش پیامبران منطقی ندارند، پس از تکذیب، دست به تهدید میزنند. 5- یکی از جلوههای اسراف، سرکشی و طغیان است. 6- ریشه بدبختیها طغیان و اسراف است، نه ایمان به خدا و پیامبران.
تفسیر نور
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعدادی میمون در کوهستانی زندگی می کردند. یک شب هوا خیلی سرد شد. میمون ها به دنبال راهی می گشتند تا خود را گرم نگه دارند. ناگهان چشم شان به کرم شب تابی افتاد که در آن جا بود و روشنایی کرم را با آتش اشتباه گرفتند. مقداری چوب جمع کردند و بر روی کرم شب تاب ریختند و شروع به دمیدن در چوب ها کردند تا آتش بگیرد.
پرنده ای که از روی درخت شاهد ماجرا بود به میمون ها گفت: «خودتان را اذیت نکنید. این فقط یک کرم شب تاب است. آتشی در وجودش ندارد تا هیزم ها را شعله ور کند.» میمون ها به حرف پرنده توجهی نکردند و به کار خود ادامه دادند.
مرد رهگذری از آن جا می گذشت و نصیحت پرنده را شنید. به پرنده گفت: «نصیحت این ها فایده ای ندارد. نه می فهمند و نه قصدی برای فهمیدن حرف های تو دارند. بی جهت خود را به زحمت نینداز! نصیحت کردن میمون ها مانند کار کسی است که شمشیر خود را بر سنگی می کوبد تا تیزی اش را امتحان کند، در حالی که سنگ بر اثر آهن تیز نمی شکند. این تلاش تو مانند کسی است که شکرهایش را در آب پنهان می کند. نتیجه ای نخواهی گرفت.» پرنده نصیحت های مرد رهگذر را نادیده گرفت و از درخت پایین رفت تا از نزدیک با میمون ها صحبت کند. اما آن ها با عصبانیت پرنده را گرفته و کشتند.
برگرفته از کلیله و دمنه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
خوشبختی نامه ای نیست که یک روز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دست های منتظر تو بسپارد. خوشبختی، ساختن عروسک کوچکی است از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر... به همین سادگی، به خدا به همین سادگی اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر... خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شویم...
برگرفته از کتاب «به همین سادگی» اثر نادر ابراهیمی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
آرام شدهام...
مثل درختی در پاییز،
وقتی تَمام برگهایَش را
باد بُرده باشد
رضا کاظمی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
طبیعت استان گیلان به دلیل فاصله دریای خزر تا کوهستان، دارای مناظر منحصر به فردی است. تصویری که مشاهده می کنید شالیزارهای برنج شهر لیسار را در راه تهران-رشت-آستارا نشان می دهد. لیسار در 15 کیلومتری شهر تالش و 470 کیلومتری تهران است. شهر لیسار می تواند مقصد خوبی برای سفر شما باشد. فاصله ۳ کیلومتری تا ساحل دریا، قلعه تاریخی سلسال، ییلاقات سوباتان، شالیزارهای زیبای برنج و دریاچه نئور با لایه ای نازک از یخ در فصل سرما، همه و همه می توانند لحظات خوشی را برای شما بسازند.
عکس و متن: امین جوشش
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بوی پیازداغ و آش تمام آپارتمان پنج طبقه فرهنگ را فرا گرفته بود. اهالی آپارتمان که هیچ، عابران پیاده کوچه و خیابان هم آن را استشمام می کردند. توی راه پله ایستاده بودم، علی آقا و خانمش که همسایه روبه روی ما بودند از بیرون آمدند و با تعجب گفتند: «آقا مجتبی، مگه خانومت و بچه ها رفتن سفر که آش پشت پا درست کردی؟ یا برای شهادت ولی نعمتمون حضرت رضا(ع) نذری پزون راه انداختی که از زائرها پذیرایی کنی؟!» با شنیدن نام «ولی نعمتمون» بغض عجیبی گلویم را گرفت و در جوابش گفتم: «بله، شهرمون مهمان داره، باید آماده پذیرایی باشیم.»
علی آقا گفت: «اگر از ما هم کمکی برمیاد بگو، خدمت به زائر مخصوص یک نفر نیست، وظیفه همه است.» مریم خانم فکری کرد و گفت: «هوا خیلی سرده و زائران مسیری طولانی رو طی می کنن. همه ما هم معمولا بافتن دستکش و شال گردن رو بلدیم. بهتره دستکش و کلاه و شال گردن هم ببافیم و به عنوان نذری پخش کنیم.»
مریم خانم و بقیه همسایه های 15 واحد، بافتن را شروع کردند. ظهر بود که بافتنی ها و دیگ آش آماده شده بود. همه همسایه ها به استقبال زائران رفتند.
مهدی سرمدی
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
رستوران دار نیکو کار
آدیتی سنترال- در منطقه ای فقیرنشین در کشور اندونزی، درآمد بسیاری از افراد کمتر از 25 دلار در ماه است. شغل عده زیادی از آن ها، جمع آوری ضایعات از میان کوه زباله ها در قسمتی از شهر است. بیشتر این افراد آن قدر درآمد پایینی دارند که همیشه گرسنه اند. اما رستورانی که به تازگی در این منطقه باز شده است، در مقابل جمع آوری ضایعات به این افراد غذای مجانی می دهد. زوجی که صاحب این رستوران هستند، خودشان هم زمانی کارتن خواب بودند و برای کمک به سالم سازی شهر و مردم فقیر این تصمیم را گرفته اند.
مردی که در 4 سالگی متوقف شده
آدیتی سنترال- مردی 30 ساله در شرق چین، به نوعی بیماری مادرزادی نادر دچار شده است. عقل و جسم او از سن 4 سالگی به بعد دیگر رشد نکرده است و با وجود سن زیادش نمی تواند حرف بزند و کارهایش را خودش انجام دهد. مادر این مرد 30 ساله درست مثل یک کودک از او نگهداری می کند و احتمالا تا آخر عمرش هم در همین وضعیت باقی می ماند. این مرد 80 سانتی متر قد دارد و پزشکان تا کنون درمانی برای این بیماری مشکوک پیدا نکرده اند.
دیدن تاثیر لحظه ای دارو
آدیتی سنترال- در یوتیوب کانال های عجیب و غریبی وجود دارد. یکی از این کانال ها مربوط به سه مدیر است که داروهای مختلف را در مقابل دوربین مصرف و تاثیرات آن بر بدن را به صورت مستند جمع آوری می کنند. در واقع اگر شما بخواهید از تاثیرات یک داروی قانونی مطلع شوید، می توانید از آن ها بپرسید. آن ها مقدار دوز مجاز را مصرف می کنند و شما می توانید ببینید این دارو چه تاثیری بر ضربان قلب و دمای بدن و حالت کلی شما دارد!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* یا تعهدی نکن یا اگر کردی تا پایان انجام وظیفه کن. فردریک شوپن
* آرامش، حس دل انگیزی است که در نزدیکی دانایی منزل دارد. اپیکارموس
* نیکی، چیزی است که بیش از هر چیز دیگری مردم را خلع سلاح می کند. لاکوردرخ
* از زیر بار وظیفه فرار کردن زرنگی نیست، دزدی است. آدام اسمیت
* بر روی زمین چیزی بزرگ تر از انسان نیست و در انسان چیزی بزرگ تر از فکر او. همیلتون
* دوستان یکرنگی دارم که شب و روز خود را با آنان می گذرانم و سیر نمی شوم، این دوستان کتاب های من هستند. پترارک
برگرفته از کتاب «سخن بزرگان» اثر حسین رحمت نژاد
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلام. شخصیت مسابقه شماره 58 «این کیه؟» آقای «هومن سیدی» کارگردان، فیلم نامهنویس و بازیگر سینما و تئاتر و تلویزیون کشورمون بود. همانطور که گفته بودیم ایشون به خاطر بازی در سریال «عاشقانه» که در شبکه خانگی پخش شد، دوباره مطرح شد و با نقش پیمان در این سریال خوش درخشید. دلیل انتخاب چهره این هنرمند هم اتفاقی بود که در روزهای اخیر رخ داد و با انتشار عکسی از فرزندش، ایشون اعلام کرد که مدتی است ازدواج کرده و چون دنبال حاشیه نیست عکسی از همسر و فرزندش تا حالا منتشر نکرده.
با این که خیلی راهنمایی کرده بودیم ولی فقط 223 نفر پاسخ درست رو فرستاده بودن و توی پیامک ها چندین بار نام مهراب قاسم خانی رو هم دیدیم که نمی دونیم چه ربطی به هم دارن! برنده این مسابقه آقای «بیژن کچرانلویی» 52 ساله و دارای شغل آزاد از مشهد هستن که از اون علامت گریم گوشه چشم کاریکاتور، تونستن به جواب صحیح برسن. این مخاطب خوب ما از اولین شماره ها توی این مسابقه شرکت کردن که سرانجام قرعه به نامشون افتاد و برنده شدن. بهشون تبریک می گیم و چهارشنبه همین هفته با مسابقه بعدی، عکس و کاریکاتورشون رو می تونید همین جا ببینید. ضمن این که کاریکاتور کامل مسابقه هم بعد از پایان ایام شهادت چاپ خواهد شد. خوش باشید.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بازی در خرابه های دیروز، به امید فردای بهتر
* از یه جایی به بعد هرچی بیشتر دنبال مقصر بگردی، بیشتر به خودت می رسی!
* میگن خبر خوب سر زده از راه می رسه. من دنبالش هم می دوم ولی بهش نمی رسم!
* اونی که چای می ریزه بیشتر از خود چای تو رفع خستگی نقش داره!
* بعضی نرسیدن ها کاری با آدم می کنه که دیگه با هیچ رسیدنی جبران نمی شه!
* هر دیده شدنی، ریا نیست ولی هر ریایی، برای دیده شدن است!
* ما همون نسلی هستیم که با تخته پاک کن خیس می افتادیم به جون تخته سیاه که تمیزش کنیم ولی گند می زدیم بهش!
* امیدوارم شماها تجربه نکرده باشین، ولی وقتی عزیزی رو از دست می دی تا چندین روز وقتی از خواب بیدار می شی دلت می خواد فکر کنی همه چی رو خواب دیدی!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
«ببرین جا باز میکنه»، «همین دونه آخرشه و از این جنس دیگه نمیاریم»، «از این برای خانواده هم بردم راضی بودن» را همه شنیدیم، اما باید مثل من شانستان بزند تا توی بازاری که همه دنبال سود خودشان هستند، با فروشندهای چنین دیالوگی برقرار کنید:
+«قیمت این کیف چنده؟»
-«28 تومن. ولی از من میشنوین اینو نبرین، ظاهرش خوبه اما جنسش بهدرد نمیخوره. یه مدل کیف دیگه داریم که خیلی بهتره»
+«قیمت اون چنده؟»
-«18 تومن»!
اگر مشتری این فروشگاه نبودم، قطعا فکر میکردم باید ریگی به کفش فروشنده باشد اما آقا و خانم «میم»، زوج دوستداشتنی صاحب مغازه، شریفتر از این حرفها هستند. قبلتر هم توی همین مغازه یک شال خیلی قشنگ دلم را بردهبود، رنگ و مدل و قیمتش کاملا مناسب بود اما بهاندازهای که دلم میخواست ضخیم نبود. از آن شال فقط یکی ماندهبود و داشتم وسوسه میشدم همان را بخرم که خانم مهربان فروشنده با خیرخواهی گفت: «عجله نکن. چند هفته دیگه از این شال، جنس ضخیمترش رو میاریم». شاید باورتان نشود اما حتی خودشان یکبار، یکی از دوستانم را از خرید منصرف کردند. مغازه پر است از خنزرپنزرهای دوستداشتنی که دخترها عاشقشان هستند. یک انگشتر بدل که اتفاقا قیمتش کم هم نبود، چشم دوستم را گرفت. داشت به من میگفت که خیلی ازش خوشش آمده ولی میداند بعد از چند روز دلش را میزند و انگشتر را دیگر دستش نمیکند. فروشنده گفت: «نخرش. چرا بیخودی پولت رو خرج میکنی؟». ما هاج و واج ماندهبودیم که اگر این کاسبی و نان حلال درآوردن است، پس کاری که بقیه میکنند، اسمش چیست؟
الهه توانا
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
شینهوا- برداشت محصول قارچ به روش کاشت گلخانه ای، چین
تلگراف- جمع کردن شیشه های شکسته ساختمانی بر اثر انفجار بمب در کابل، افغانستان
نشنال جئوگرافی- نگاه روباهی سرمازده به دوربین عکاس، ایسلند
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
جاوید فرزند دکتر شیخ، پزشک خیرخواه و حاذقی که به واسطه کارهای خیرش مشهور و محبوب است، درباره روزهای بستری شدن پدر در بیمارستان که باز هم توام با درس های زندگی بود، خاطره ای را این چنین نقل کرده است: توی بیمارستان بستری بود. حال خوبی نداشت. من به عنوان همراه کنار تختش بودم. ساعت دوازده شب بود. گفت: «جاوید! یک پارچه تمیز بردار و صورتم را پاک کن.» یک پارچه تمیز را مرطوب کردم و صورتش را دستمال کشیدم. وقتی که تمیز شد، صورتم را بردم نزدیک صورتش و پیشانی اش را بوسیدم. دکتر گفت: «این بوسه تو به من چسبید، پسرم!» گفتم: «من که خیلی وقت است صورت شما را می بوسم. دست تان را هم می بوسم.» گفت: «این با وقت های دیگر فرق دارد. تو الان پیشانی پدری را بوسیدی که نه حال و روز خوبی دارد و نه توی جیب هایش پولی هست و نه کس دیگری ایستاده تا بوسیدن تو را ببیند. این بوسه بی چشمداشت، خیلی می ارزد!»
بغض گلویم را گرفته بود. حس می کردم پدر در این شرایط هم دارد به من چیزهایی را یاد می دهد تا توی زندگی ام مدنظر باشد. دستم را گرفت و گفت: «حالا که چنین بوسه ای از پیشانی ام گرفته ای، من هم می خواهم به تو یک چیز گران قیمت که پای آن یک عمر تجربه است بگویم و یادت بدهم...» گفتم: «به گوشم پدر، بفرمایین!»
دکتر گفت: «جاوید جان! یادت هست وقت هایی که کارنامه ات را می گرفتی چقدر دلواپسی و نگرانی داشتی؟» گفتم: «بله پدر، روز گرفتن کارنامه هایم حسابی دلشوره داشتم.» دکتر ادامه داد: «بدان که در تمام عمر ما یک کارنامه بیشتر بهمان نمی دهند. آن هم روزهای آخر عمر. این دلواپسی می تواند از همه دلشوره هایی که تا حالا برای کارنامه های درسی ات داشته ای جدی تر باشد. یادت باشد باباجان! این کارنامه با همه کارنامه ها فرق دارد. تکلیفت را برای تمام یک زندگی بی پایان در آن دنیا روشن می کند. هرچه می توانی در زمینه این که آن کارنامه ات کارنامه خوبی باشد تلاش کن...» وی ادامه داد: «من الان در چنین وضعیتی هستم. هر لحظه ممکن است کارنامه ام را بدهند دستم. از تو می خواهم در تمامی روزهای زندگی ات طوری زندگی کنی که هر لحظه این کارنامه را به دستت دادند، نیاز به وقتی برای جبران گذشته نداشته باشی و همه چیز روبه راه باشد... می فهمی بابا؟»
می دانستم چشم هایم خیس شده ولی نمی توانستم دستم را از توی دست دکتر دربیاورم و جلوی اشک هایم را بگیرم. دکتر ادامه داد: «و نکته آخر... جاوید! به خدا قرض بده... در وقتش خدا چند برابر به تو پس می دهد باباجان! من این را توی زندگی بارها تجربه کرده ام...»
برگرفته از کتاب «فریاد در تاکستان»، خاطرات زندگی دکتر شیخ، اثر محمد خسروی راد
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* ممنون که هر پنج شنبه فتوشعر انتظار دارین. اجرتون با آقا.
* شما که در ستون «یادش به خیر» گفتی کلاه ها بو می داد جلوی دهنش، یا مسواک نمی زدی یا مامانت سال به سال اون رو نمی شسته!
* در بخش درمان میخچه گفتید با لیمو خمیر درست کنیم. چه جوری اون وقت؟!
* زلزله قابل پیش بینی نیست ولی محبت و همبستگی ایرانی صد در صد قابل پیش بینی است. چه در زلزله بم یا لاهیجان، طبس، کرمانشاه، آذربایجان، سیستان و خراسان. خسته نباشی ایرانی مهربان، کرمانشاه ما با توییم.
* پرونده تصویر جهانگردان خارجی از ایران قدیم جالب بود، ولی تکراری نبود؟
* بخش نیم دقیقه ای خیلی خوبه. هر روز چاپش کنین.
* چرا این همه پاسخ مسابقه چی شده رو می نویسین؟ سه تا که از همه بهتره رو انتخاب کنین و بس!
* خفن استریپ خیلی لوس شده. همه اش شده بازی با حروف. حرف های الفبا رو تغییر میدین و اسمش رو گذاشتین مسابقه!
* آق کمال، دمت گرم که خیلی خوب توضیح دادی نباید سرخود بریم مناطق زلزله زده و کار رو باید به کاردان سپرد. کاش سلبریتی ها هم به نهادها اطمینان می کردن و خودشون دست به کار نمی شدن.
* وقتی همه تصور کنن آدمی محکم و قوی هستی، حتی اگه بشکنی، باز هم روت نمی شه خم شی. بازم خودت رو استوار نشون میدی. مسعود مجنون پور
* همسر عزیزم فاطمه جان به خاطر این همه فداکاری و تحمل مشکلات زندگی مشترک مان سپاسگزارم. علیرضا
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.