اکرم انتصاری- بعضی حسها درباره مکانها با تجربه و برخورد ما در کودکی گره خوردهاست؛ مثل قصه مشترک هر کدام از ما با مسجد. اینکه وقتی کودک و نوجوان بودیم، چه برخوردی با ما داشتند، به رسمیت شناخته شدیم یا از صف اول به بهانههای عجیب بیرون کشیده شدیم یا برعکس با خوشبرخوردی کاسه قند را به دستمان دادند و یا مسئول کاری شدیم، همه اینها حالا در بزرگ سالی رابطه قلبیمان را با مسجد جهت می دهد. نمیتوان فعالیتهای مسجد را در شکلگیری این رابطه نادیده گرفت بهخصوص وقتی که مسجد میتواند یک پاتوق گرم و فرهنگی برای بچهها شود و دین و فرهنگ را در قالب برنامههای متنوع و جذاب ارائه بدهد. چیزی که مشخص است این است که بچهها از دیدن یک پویانمایی دینی که پر از جذابیتهای بصری است بیشتر خوششان میآید تا دست به سینه نشستن و گوش کردن به یک کتاب خشکوخالی. مسجد «نقویه» در خیابان احمدآباد مشهد یکی از همین پاتوقهای فرهنگی-دینی است که در دهه اول محرم برای بچهها برنامه پردهخوانی مناسبتی ترتیب دادهاست. البته برنامه هایش به همین ایام محدود نمی شود. به این مسجد رفتیم و از پردهخوانی و فعالیتهای دیگر آن جویا شدیم.
کم سنوسالان به مسجد میآیند
ساعت حدود 19 است. روی صندلی پیادهرو، کمی دورتر از مسجد نقویه در خیابان احمد آباد مینشینم. مسجد پر رفتوآمد است و در بزرگش که بعد از چند پله خودنمایی میکند، بازِ باز. بنرهای زیادی روی دیوار بلند مسجد جا خوش کردهاست. روی یکی از آنها نوشته شده: «برنامه پرده خوانی محرم برای کودکان و نوجوانان، ساعت19 تا21، مسجد نقویه». صدای پسر شش، هفت سالهای که سربند یاحسین (ع) بسته و یک بلوز مشکی با شلوار جین آبیِ پررنگ پوشیدهاست، حواسم را پرت میکند. پسرک، دست مادرش را میکشد و میگوید: «بریم دیگه، شروع میشه الان». به ساعتم نگاه میکنم، به گمانم وقتش است. جلو میروم و با مادر آن پسر خوشوبش میکنم. با هم پلهها را بالا میرویم. در محل ورودی مسجد از بچهها که با نقاشی داستان روز قبل آمدهاند، عکس میگیرند و به داخل مسجد راهنماییشان میکنند. به سمت راست مسجد که با یک پرده صورتی برای خانمها جدا شدهاست میروم. لحظه ای بعد، مادری با پسرش وارد این قسمت میشوند. پسرک را به خاطر اندام کوچکش، به نام علی کوچولو میشناسند. از روی سایههای روی پرده میتوان فهمید رفتوآمد به قسمت آقایان هم شروع شدهاست. 15دقیقهای از ساعت هفت گذشته است که نوجوانی میکروفن به دست میگیرد و با صدایی خوش زیارت عاشورا میخواند. به تعداد خانمها همینطور اضافه میشود و بالطبع تعداد بچهها هم زیادتر. دختری با لباس فرم مدرسه، کوچولوی دیگری با روسری که مدام از سرش میافتد و یکی که کم سنوسال تر است با موهای خرگوشی. یکی از بچهها، از اعضای مسجد سربند یاحسین (ع) میگیرد و در طرف دیگر مسجد سینی چای، عطر روضه را در مسجد پخش کرده است.
پردهنشینان کوچک پردهخوانی
ساعت 7:44 است. مجری که روحانی جوانی است به نام حاج آقای رمضانی، میکروفن به دست میشود (در آبدارخانه مسجد دیدم که داستان آن شب را یکی از نوجوانهای مشکیپوش مسجد که از اعضای فعال است مرور میکند). مجری این طور شروع میکند که بچهها بعد از هر حرف من«بسما...» بگویید. بچهها که در نزدیکترین فاصله ممکن جدا از مادر و پدرشان جلوی پرده نمایش نشستهاند، از این موضوع استقبال میکنند. برنامه اینطور شروع میشود که «نام خدا، بسم ا... مشکل گشا، بسما... در هرکجا، بسما... بلند بگو ...». سلام و احوالپرسی ادامه می یابد و مجری از بچهها درباره داستان دیشب سوال میکند. دختر بچهها به 50 نفر رسیدهاند و پسرها هم نزدیک به همین عدد. مجری که همان روحانی جوان است، از کمی قبلتر داستان دیشب را تعریف میکند تا بچهها را همراه کند. چراغها خاموش و پرده نمایش روشن میشود با صدای بسم ا... . صدای صلوات و سلام بر امام حسین (ع) از همه بلندگوهای مسجد پخش میشود و تصویر صحن و سرای امام حسین (ع) روی پرده میافتد. ساعت 7:56 است، داستان شروع میشود.
بچهها، مسجد و بزرگ ترها، داستان یک سه گوشه امن
بچههای صف جلو غرق در داستان اند، بیتوجه به جایی که مادرها و پدرها نشستهاند. بعضیها که کوچکترند و هنوز دلِ دل بریدن از مادرشان را ندارند، سرشان روی زانوی مادر است و چشمشان به پرده روایت. بعضیها هم ایستاده همه داستان را دنبال میکنند. مادربزرگی که روی صندلی کنارم نشسته است، پا به پای داستان اشک میریزد و یاحسین (ع) میگوید. وقتی حالش را میپرسم، میگوید: هر شب تنها میآیم، بدون نوه و کودکی.من هم مینشینم و به قامت کودکی در میآیم که باز هم تشنه دیدن و شنیدن مصیبت کربلاست. داستان آن شب مربوط به چندین روز قبل از عاشوراست. داستانِ برخورد سپاه «حر بن ریاحی» با سپاه امام حسین(ع)، داستانِ سیراب کردن سپاه حربن ریاحی به دستور امام حسین(ع). آب چه دو حرفیِ چندپهلویی است در کربلا. پنج دقیقه از ساعت هشت گذشته است و عروسکی به نام «زاغی» پیدا میشود. با حرفهایش حالوهوای بچهها را عوض و مدام سوالهایی از مجری می کند که هر کدام ممکن است سوال یکی از بچهها باشد. هنوز حوصله بچهها به لطف برنامههای کوتاه سر نرفته است و پردهخوانی بعد از رفتن زاغی از سر گرفته میشود. همانطور که تصویرها روی پرده میآیند، مجری با شور و حال خاصی روایتگر داستان است. ساعت 8:25 است، داستان آن شب تمام میشود. بچهها به صف میشوند و همراه مداح سینه میزنند، بعضیها هم به آغوش مادرانشان برگشتهاند. ساعت نزدیک 9 شب است، نقاشیهای برتر انتخاب میشوند و اسم بچههایی را که برنده شدند، صدا میزنند. عکس میگیرند و پردهخوانی با یک پذیرایی مختصر تمام میشود.
مدرن برگزار میکنیم اما اصولی
آقای «عظیمی»، از فعالان گروه مسجد نقویه، درباره چرایی پردهخوانی برای بچهها میگوید: «پردهخوانی یک سنت قدیمی است. قبلترها حکایتهایی مثل داستان رستم و سهراب در قهوه خانهها اجرا میشد. ما فکر کردیم داستانهای دینی مثل داستان زندگی پیامبران، امامان معصوم و داستان کربلا ظرفیت این را دارد که به شکلی جدید و جذاب برای کودکان و نوجوانان روی پرده برود. ما طی چند سال از شروع فعالیتمان، 170 ساعت از قصههای قرآنی و 240 ساعت از زندگی چهارده معصوم (علیهمالسلام) را به پردهخوانی تبدیل کردهایم. پردهخوانی دهه اول محرم، روایتگر چرایی حرکت امام حسین (ع) از مدینه به سمت کربلا و اتفاقاتی است که در 10شب اول محرم و شب شام غریبان میافتد.» بعد از گفتوگو با آقای عظیمی فهمیدم که قصههای قرآنی مسجد نقویه برگرفته از تفسیرهای قرآنی است؛ برای قصه هر معصومی از عالمان دین، منبعی درخواست شدهاست و آنها کتابهایی را معرفی کرده اند. این کتابها خوانده و خلاصه شدهاست، سپس با فهرست، توضیحها و فیشبرداریها برای داستانیشدن به دست طراحان سپرده شده و آنها این داستانها را برای پردهخوانی کودک و نوجوان تصویرگری کردهاند. برای مثال داستانهای این دهه مستند به کتاب «در کربلا چه گذشت» نوشته «حاج شیخ عباس قمی»، صاحب مفاتیح الجنان است. در مسجد نقویه بیشتر کارها خودجوش و جوانپسندانه است. در گروه پردهخوانی هم به جز مجری و یکی از عروسک گردانها که کارشان تخصصی است، بقیه کارها به عهده اعضای فعال مسجد است.
پرده خوانی، کِی و کجا بریم؟
برنامه های دهه اول محرم مسجد نقویه در خیابان احمدآباد مشهد، از روز اول محرم تا شام غریبان هر شب از ساعت 19 تا21 در بخشهای مختلفی مثل عکس گرفتن بچهها با نقاشیهایشان، زیارت عاشورا، پردهخوانی، مداحی و یک پذیرایی ساده اجرا میشود. این برنامهها در طول سال ادامه دارد ؛ هر چهارشنبه شب، در شش ماه اول سال ساعت 20:30 تا22 و در شش ماه دوم ساعت 18:30 تا 20. اگر در هفته برگزاری پرده خوانی مناسبتی باشد، قصه پردهخوانی هم مناسبتی میشود و در غیر این صورت داستان، از آدم و حوا شروع میشود و به ترتیب، هر چهارشنبه داستان زندگی پیامبران پردهخوانی میشود. تعداد بچهها به گفته آقای عظیمی در برنامه پردهخوانی در طول سال به 200 نفر میرسد و در شبهای آخر محرم به 1000 نفر. سامانه پیامکی مسجد نقویه حالا پنج هزار نفری شدهاست و خانوادهها با پیامک، موضوع پردهخوانی آن هفته را دریافت میکنند. کارها در مسجد با برنامهریزی جلو میرود مثلا نرمافزاری تهیه شدهاست که اسم و مشخصات بچهها بعد از ورود به مجموعه در آن ثبت میشود و نقاشیهایی که از داستانهای هفته قبل کشیدهاند و به مسجد تحویل میدهند در این نرم افزار در فایلهای شخصیشان بایگانی میشود. جالب این جاست که بچهها هر کدام کارت عضویتی دارند که با نزدیک کردن آن به دستگاه، حضورشان ثبت میشود و خودشان را در برابر حضور و غیاب مسئول میدانند.
مسجدی که بچهها را به رسمیت میشناسد
از فعالیتهای مختلف مسجد میتوان فهمید دغدغه اعضای مسجد تنها حضور بچهها و اجرای پردهخوانی نیست و دغدغه مهمتری دارند مثل رفتوآمد بچهها به مسجد و آشنایی با فضا، آن هم زمانی که خیالشان از حضور پدر و مادرشان در مسجد راحت است و امنیت روانیشان تأمین شده. دغدغهای که طرحهایی مثل «رابط مدرسه و مسجد» تا حدودی آن را برآورده کردهاست. آقای عظیمی میگوید: «در این طرح اسم بچهها در برگههایی با مشخصاتی مثل نام مدرسه، نام مدیر و منطقه آن نوشته میشود. کارتهایی که دربردارنده اسم، نشانی و فعالیتهای مسجد است را به همین بچهها میدهیم و از آنها میخواهیم کارتها را به همکلاسیهایشان بدهند و با خوشرویی از آنها دعوت کنند تا در برنامههای مسجد شرکت کنند. البته همیشه روال کار به این شکل نیست و هر هفته دعوتشوندگان تغییر میکنند؛ گاهی بچههای فامیل، گاهی در مترو و گاهی در میان همسایهها. نقش بعدی را به پدر و مادرها به همراه بچهها میدهیم، به این شکل که در نامهای برنامه پردهخوانی و فعالیتهای دیگر مسجد نقویه را توضیح میدهیم واز قابلیت اجرای پردهخوانی در آن مدرسه میگوییم. حالا رابط ما که همان کودک و یا نوجوان عضو مسجد است، این نامه را به مدیر مدرسه میدهد. البته قبل از آن پدر یا مادر رابط با مدیر مدرسه تماس میگیرند و میخواهند که نامه را از رابط قبول کند و توضیحهای لازم را به مدیر مدرسه میدهند. این جاست که رابط هم احساس مسئولیت و بزرگشدن میکند و هم حس خوبی درباره مسجد دارد.»
بچهها از مسجد چه میگویند؟
دوست دارم روایت فقط از نگاه من نباشد. از تک تک بچهها درباره قصه مشترک مسجد و کودکیشان می پرسم.با تعجب نگاهم میکنند طوری که انگارمی گویند جای شما آن عقب است، لابه لای بزرگ ترها. قصدم را میگویم و از چندتایشان سوال میکنم.ریحانه 9 ساله: «دو سه سالی میشه نقویه میام، چهارشنبهها هم. داستان زندگی اماما رو یاد میگیرم و برای مامان و بابام تعریف میکنم. بابام می گه آفرین. مامانم لبخند میزنه. چند هفته است دخترخالهام باهام میاد و دیگه تنها نیستم».یسنا، 5 ساله: «پنج سالمه. یه عالمه اومدم اینجا از انگشتای دستم هم بیشتر. این جا خمیربازی میکنم، کارتون می بینم از زندگی اماما. امام حسین و امام حسن رو دوست دارم چون قصهشونو دیدم».مهدی، سنش را نمیداند: «شاید یک ساله که میام اینجا شایدم دوسال! نمیدونم. با ماشین میایم اینجا با مامان و بابام. یه بار واسه پسرخالم تعریف کردم قصه این جا رو اما برای شما نمیتونم تعریف کنم، باید قدتون اندازه پسرخالم باشه خاله».حورا، 7ساله: «با امشب می شه دو روز که میام این جا. کارت راهنما گرفتم از اون خانم، ببین چه قشنگه. حالا حواسم به بچهها هست نرن بیرون یه وقت و شلوغ نکنن. هنوز قصه این جا رو واسه کسی تعریف نکردم چون هنوز دوستام رو ندیدم. بنویس بچهها جاتون خالی، خیلی خوش میگذره. وقتی رفتم کارت راهنما رو به شما بدم؟».یک دختر 17 ساله: «بچهتر که بودم مامانم میاوردم اینجا. امروز که فهمیدم زاغی و پردهخوانی هنوز تو نقویه اجرا می شه خواهرزادههام رو هم آوردم. زاغی رو از همون بچگی دوست داشتم و هنوز قصههاش تو گوشمه. وقتش بود دوباره بیام».