- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
امروز 25 شوال مصادف با سالروز شهادت مظلومانه مؤسس مذهب جعفری، حضرت امام جعفر صادق(ع) است. شخصیتی که به تعبیر علامه جوادی آملی بیشترین اشک ما در فقدان معارف بلند ایشان جاری است و بعد برای مظلومیت و شهادت ایشان. گفتار حکیمانه و رفتار صادقانه آن امام(ع) راستین در عصر خود، راهگشای همیشگی مسلمین جهان بوده و خواهد بود. آیت ا... جوادی آملی با استناد به روایتی از امام صادق(ع) یکی از سنت های الهی را کتمان اسرار و حقایق انسان ها دانسته و در جلسه درس اخلاق خود بیان داشتند: روایتی از وجود مبارک امام صادق(ع) درباره ویژگی های انسان مومن در تحف العقول است که فرمودند: «مومن وقتی مومن است که وقتی گفت من بنده خدا هستم، ببیند خدا چه گفته و سنت پروردگارش را انجام بدهد و همچنین سنتی از پیغمبر (ص) و امام(ع) نیز در او باشد.» یکی از سنت های خداوند این است که هرچند «عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِ» است اما غیب و اسرارش، باعث نمی شود راز دیگران را برای همه بگوید. بنابراین انسان هم باید راز و اسرار خود و مملکت را، اسرار خانواده و دوستان را حفظ کند و رازدار باشد چرا که کتمان غیب از کار های خداست. واضح است که انسان حق ندارد اسرار دوستش را که به شما گفته، به دیگران منتقل کند، برای دیگران بازگو کند و از این جا معلوم می شود اسرار مهم را به طریق اُولی نمی توان منتقل کرد.
منبع: مهر
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
امام صادق(ع) جامه زبر کارگری بر تن و بیل در دست داشتند و در بوستان خویش سرگرم بودند. چنان فعالیت کرده بودند که سراپایشان را عرق گرفته بود. در این حال، ابوعمرو شیبانی وارد شد و امام(ع) را در آن رنج مشاهده کرد. پیش خود گفت شاید علت این که امام(ع) شخصا بیل به دست گرفته و متصدی این کار شده، این است که کسی دیگر نبوده و از روی ناچاری خودش دست به کار شده است. جلو آمد و عرض کرد این بیل را به من بدهید، من انجام می دهم امام(ع) فرمود نه، من اساسا دوست دارم که مرد برای تحصیل روزی، رنج بکشد و آفتاب بخورد.
برگرفته از «بحارالانوار»، جلد 11، صفحه 120
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
قرار است کسی را ببینم که مدت کوتاهی است نویسنده محبوبم شده. کتابش را دیروز یک دست فروش چاق و کچل که بساط کرده بود، می فروخت. زل زدم به 10-15 کتابی که اسم او چاپ شده بود روی همه شان. او را مثل رسا، شخصیت اول رمانش، عَلَم می کنم جلوی چشم هایم. همان طور شیک و پیک، مثل او خوب حرف می زند لابد، طوری که حواسم پرت خواهد شد از گرفتن کتاب امضا شده ای که سمتم گرفته و صد البته نگاه نافذی خواهد داشت و نویسنده چنین کتاب هایی جز بازی کردن با روح و روان بقیه، کار دیگری بلد است مگر. مراسم امضای کتاب توی فرهنگ سرایی همین نزدیکی است. صندلی چیده اند و آن جلو حسابی شلوغ است. می روم جلوتر، حالا نوبت من است. خشکم می زند، همان لباس ها را پوشیده، دست فروش چاق و کچل توی پیاده رو...!
هدا حشمتیان، برگرفته از سایت داستانک
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سوال هوش: جسد فردی خارج از یک شرکت پیدا شد. این مورد گزارش شد و شرلوک هلمز در محل حادثه، حاضر شد. او ابتدا به جسد و سپس به ساختمان نگاه کرد. از جایی که جسد بود کاملا برای همه مشخص بود که قربانی خودکشی کرده و خودش را از پنجره به بیرون انداخته است. شرلوک به طبقه اول ساختمان رفت سپس به سمتی که جسد افتاده بود قرار گرفت. پنجره را باز کرد و سکه ای را به هوا پرتاب کرد. شرلوک به طبقه دوم رفت و همین کار را تکرار کرد. او این کار را در تمامی طبقات دیگر نیز انجام داد. سپس او به طبقه اول برگشت و گفت این یک قتل بوده نه خودکشی! شرلوک چگونه توانست این داستان پر رمز و راز را حل کند؟
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
خوبش این است که می دانیم
لیوان برای آب خوردن است
بدش این که نمی دانیم
تشنه چیستیم؟
آنتونیو ماچادو
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
به بچه ها سر زد که روی تخت شان خواب بودند. چراغ خواب اتاق خودش را روشن کرد و روی تخت دراز کشید. پتو را روی خودش کشید که حس کرد پتو پس زده شد. با چشم بسته دوباره پتو را بالا کشید. باز هم پتو کنار کشیده شد. در خواب و بیداری یادش آمد همسرش ماموریت است و فرزندانش هم در اتاق خودشان خوابند. خواب از سرش پرید. کسی توی اتاق نبود. به پتو نگاه کرد. گوشه اش از تخت پایین افتاده بود. خم شد، گوشه پتو زیر تخت رفته بود. سعی کرد پتو را بالا بکشد که با زور بیشتری به زیر تخت کشیده شد. حس کرد دستی کف پایش را قلقلک می دهد. چراغ خواب خاموش شد.
علیرضا کاردار
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلام بر همراهان گرامی و دنبال کنندگان ستون «این کیه؟» . چهره پازل شده مسابقه این هفته، فردی است که این روز ها اساسی روی اعصاب مان با میخ اسکی میره و جان مون را بالا میاره تا حرفی که باید بزنه رو بزنه! بگذریم! همان طور که می دونین روال مسابقه این جوریه که شما باید تشخیص بدین کاریکاتور به هم ریخته چاپ شده کیه و اسمش رو تا ساعت 23 فردا پنج شنبه برای ما به شماره 2000999 پیامک کنین. جواب رو شنبه همین جا می بینین. بین کسانی که جواب رو درست بفرستن، قرعه کشی می کنیم تا یک نفر به عنوان برنده معلوم بشه. عکس و کاریکاتور برنده رو چهارشنبه هفته دیگه و با مسابقه بعدی، می تونین همین جا ببینین. عکس و کاریکاتوری هم که این بغل می بینین، سرکار خانم «شهروز اشجع» از مشهد، برنده مسابقه هفته پیش هستن. پس تا شنبه منتظر جواب این کاریکاتور باشید.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
خلاقیت راننده برای این که مسافرها تا تکمیل شدن ظرفیت ماشین، گرمشون نشه!
* تابستان خود را چگونه می گذرانید؟ ... لایک کردن عکس های مسافرت دیگران!
* صدا و سیما این قدر از موسیقی تیتراژ «گیم اف ترونز» استفاده کرده که امروز وقتی پلی اش کردم ناخودآگاه یاد دستاورد های کشاورزی افتادم!
* داشتن رفقای واقعی و دوستانی که همه جوره بتونی روشون حساب کنی، مثل ریشه های درختن. از هر باد و توفان و مشکلی در امان نگهتون می دارن!
* رفیق ضایع کنی یک شوخی دبیرستانیه اما تو بچه هایی که به 100 دلیل نتونستن نوجوانی کنن تا ابد جالب به نظر میاد!
* اسمش فست فوده وگرنه تو مدت زمانی که منتظری پیتزا حاضر شه ببری بخوری، می تونی فسنجون درست کنی!
* من تنها عکسی که توش واقعا خوشگل افتادم، عکس رادیولوژیم بود.
* قدیم ها بچه دار می شدن که بزرگش کنن، الان بچه دار می شن که تو اینستاگرام لایک جمع کنن!
* دو ترم پیش یک رفیق داشتم تو دو روز شش تا امتحان داشت، از اون روز به بعد صداش زدیم سردار آزمون!
*شما تا وقتی مدرکتون رو نگرفتید برای همه مهندس به حساب میاین اما وقتی مدرکتون رو گرفتین کورکودیلِ بی عار و کار!
* اگه تو عدس پلو 1٠٠ تا کشمش ریخته باشن، 15٠ تاش تو بشقاب منه!
* وقتی بابات کنارته و داری رانندگی می کنی، باباتون اشیا رو از آن چه می بینید خیلی خیلی خیلی نزدیک تر می بینه.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
چشم هایش پر از اشک است و به من می گوید: «دکتر به آخر خط رسیده ام. می دونین آخر خط چیه؟» خیلی از آدم ها این آخر خط را تجربه کرده اند. آخر خط جایی است که دیگر هیچ صدایی قشنگ نیست. دنیا رنگی ندارد. مثل یک کوچه بن بست می ماند که نه دری باز و نه آجری جابه جا می شود. با این همه آخر خط همیشه هم آخر خط دنیا نیست. گاهی نقطه سر خطی وجود دارد که ما را از این آخر خط نجات می دهد.
دکتر المیرا لایق، روان پزشک
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
زنی با 27 لنز در چشم!
آدیتی سنترال/ در یک اتفاق عجیب در انگلیس، زنی 67 ساله به دلیل سوزش زیاد چشم و احتمال آب مروارید به پزشک مراجعه کرد اما در کمال ناباوری پزشک 10 لنز را که روی هم در چشم این زن قرار گرفته بود، خارج کرد. این زن می گوید که همیشه فراموش می کرده که لنز هایش را از چشمش در بیاورد و اصلا خبر نداشته که همچنان در چشمانش لنز دارد! این پزشک بعد از نیم ساعت، 17 لنز دیگر را از روی چشمان این زن برداشت! این که چطور یک فرد می تواند با یک توده 27 تایی لنز در چشمانش، سال ها زندگی کند برای پزشکان یک راز است که پاسخی برای آن نیافته اند!
اولین جشن عروسی در سردترین نقطه زمین!
اسکای نیوز/ «جولیا باوم» و «تام سیلوستر»، یک زوج کوهنورد انگلیسی تصمیم گرفتند مراسم عروسی شان را در جنوبی ترین نقطه کره زمین برگزار کنند. آن ها در یک ایستگاه تحقیقاتی در قطب جنوب به همراه 20 نفر مراسم عروسی را برگزار کردند. آن ها می گویند همیشه دوست داشتند که یک عروسی شخصی کوچک داشته باشند اما هرگز تصورش را نمی کردند که بتوانند در جنوبی ترین و سردترین نقطه کره زمین عروسی بگیرند!
تصویر زیبایی از خوابیدن نهنگ ها در دریا!
بورد پاندا/ آیا تاکنون به خوابیدن نهنگ های غول پیکر در اقیانوس ها فکر کرده اید؟ ! یک غواص عکس های بی نظیری را از خوابیدن دسته جمعی نهنگ ها گرفته است که انتشار آن ها در شبکه های اجتماعی سبب شهرتش شده است. در این تصاویر که در نزدیکی جزیره دومنیک گرفته شده است، ده ها نهنگ در حال خواب نیمروزی هستند. نکته قابل توجه این جاست که نهنگ ها کاملا به صورت عمودی در دریا می خوابند!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ثبت یک معبد در سازمان میراث جهانی که توسط ریشه های عجیب یک درخت، کاملا احاطه شده است، عکس از خبرگزاری فرانسه
افتادن دونده آفریقایی در مسابقات جهانی معلولان در لندن، عکس از رویترز
غذا دادن به یک جوجه تازه متولد شده در پارک ملی مجارستان، عکس از اسپتنیک نیوز
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلام و خدا قوت، یادش به خیر روز های شیرین کودکی! دختر ها و پسر های نسل های قبل شباهت ها و تفاوت های جالبی با هم داشتن، یکی از شباهت ها این بود که بعد از حمام، دور کله هر دو گروه رو تا 6، 7 سالگی با روسری محکم می بستن! حیف اون موقع دوربین عکاسی نبود و کم بود و فقط باهاش عکس از مهمونی و عروسی و سفر می گرفتن و گرنه تماشای عکس پسربچه های گوگولی که بعد از حمام لپ هاشون گُل گُلی شده و یک روسری سفید رو کله شونه خیلی شیرین بود به خصوص که بدونیم طرف الان به یک موجود سبیلو و خشن تبدیل شده. یکی دیگه از شباهت های دختر و پسر های نسل های قبل کمبود شدید امکانات بود. در این حد که هر دو گروه برای این که مقدارکی تجربه داشتن ساعت رو حس کنن خودشون آن چنان با دندون های مبارکشون دستشون رو گاز می گرفتن که ردِش قرمز و کبود می شد؛ بعد هم دوره راه می افتادن تو خونه که من ساعت دارم، تو رو خدا ازم ساعت بپرسین!! اعضای بزرگ تر خانواده هم برای این که دل بچه خوش باشه و شرش کم، الکی ساعت می پرسیدن و اونم با غرور جواب می داد! کمبود امکانات به همین چیز ها ختم نمی شد، دیگه ماجرای اَاَاَ.... گفتن جلوی پنکه گفتن نداره! الان تو پارک ها کُلی تاب و سرسره است، اون وقت ها تعداد وسایل بازی کم بود و بچه ها هم زیاد! یک تاب بود، بچه بودیم می رفتیم با گردن کج کنار تاب با حالت معصومانه و توام با بغض طوری که مثل اوشین سال ها دور از خانه بودیم به بچه ای که سوار تاب بود نگاه می کردیم تا تهش مادر یا پدر بچه دلشون به رحم می اومد و می گفتن: عزیزم بیا پایین دوستت هم سوار تاب بشه! اما سوار شدن همان و پیاده نشدن همان! اون وقت بچه ای که پیاده شده بود باید خیلی زیرپوستی می رفت تو نقش هانیکو تا دل ما به رحم بیاد از تاب پیاده بشیم. یه عادت باحال دیگه هم به خصوص بین پسر ها رایج بود دراز می کشیدن کارتون نگاه می کردن و کانال رو با پاشون عوض می کردن. دکمه های تلویزیون ها هم که گاهی اون قدر سفت بود که برای یک عوض کردن موفق کانال ملت مجبور بودن بچه رو بفرستن کلاس تکواندو. یه بازی ضایع هم هر دو گروه داشتن این جوری که انگشت ها رو تو هم کلید می کردن و یکی رو قایم می کردن بعدش می خوندن: «بر پااا... بر جااا... کی غایبه؟ مرجاااان... دروغ نگو من این جااام...» حالا انصافاً بچه هایی که دلخوشی و بازی و امکاناتشون در این حد بوده سوخته پوخته نیستن؟
سید مصطفی صابری
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
پاسخ هوش: اگر این یک خودکشی بوده، چرا پنجره همه طبقات بسته بوده است؟ واضح است که قاتلی وجود داشته که بعد از پرتاب مقتول، پنجره را بسته است.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
* ماجرای آتنا قلب همه را داغدار کرده است. آیا فقط ما مردم باید مراقب باشیم یا مسئولان هم باید به فکر تکرار نشدن چنین ماجرا هایی باشند؟ پدر یک دختر 4 ساله
* دیگر از آتنا ننویسین، تحمل یادآوریش سخته. بذارید فکر کنیم اصلا همچین ماجرایی اتفاق نیفتاده.
* مطالب آقای غفوری نسب و خانم دولت آبادی درباره پیشگیری از کودک آزاری جنسی نکات بسیار خوبی داشت. از همه پدر و مادر ها خواهش می کنم که بخونن.
مهدی شفیعی، مشهد
* کمیک تون خیلی باحال بود. فقط یک دسته از مرد ها هم مثل شوهر من هستن که کلا با ابراز علاقه آشنا نیستن. کاش به اون ها هم اشاره می کردین. محبوبه، پزشک، 34 ساله
* اون مادره در آمریکا که در دور دنیا نوشتین، خیلی جالب بود. چه جوری بچه ها رو گذاشته تو کامیون پلاستیکی و به عقلش نرسیده که امکان داره بپوکن!
* لطفا استیکر خنده دار و جالب هم در بخش همشهری سلام چاپ کنید. علی، درگز
* خفن استریپ 172، تصویر اول اشتباه از شما بوده. پس اگر دو تصویر دیگر رو درست گفته باشیم، باید قبول کنید.
* اسم و فامیل من رو نزدین ولی عکسم رو در ستون شبکه های اجتماعی زده بودین. همونی که کنار کامیون تک چرخ زده بودم. سینا جلائیان
* خوش به حال گوسفند های بنگلادشی ها که با قایق می برندشون چرا!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.