تعداد بازدید : 0
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در محضر بزرگان
تعداد بازدید : 62
لطیف بودن را تمرین کنید!
حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا در توصیه ای اخلاقی گفته اند:«هر روز چند مرتبه در خانه یا محل کار عصبانی می شود و پرخاش می کند و دل دیگران را می شکند، از آن طرف هم می خواهد زبدة العارفین و عمدة المکاشفین شود! به حضرت زهرا (س) قسم، تا لطیف نشوید چیزی گیرتان نمی آید! علامه طباطبایی تماما لطافت بود به حدی که در طول عمر خود با کسی دعوا نکرد؛ روزی جوانی با دوچرخه به مرحوم علامه برخورد کرد و ایشان به شدت آسیب دید، اگر ما بودیم حتما با آن جوان دعوا میکردیم! اما علامه بلافاصله به سمت جوان رفت و از او دلجویی کرد و پرسید طوریت شده است یا خیر؟ اگر میخواهید به جایی برسید لطیف شوید. لطیف بودن را تمرین کنید، از خانه شروع کنید و با خشم و غضب، تن خانواده را نلرزانید.»
برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی حوزه
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 77
فتو نکته
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
داستانک طنز
تعداد بازدید : 70
زرنگ بازی آقای وکیل!
یک روز رئیس یک باند خلافکار به همراه وکیل خود سراغ حسابدار سابقش رفت و از او سوال کرد که سه میلیون دلاری که از او اختلاس کرده است، کجاست؟ حسابدار پاسخی نداد و وکیل گفت: «آقای رئیس حسابدار کر و لال است، اجازه بدهید من با زبان اشاره از او بپرسم.» رئیس گفت: «بسیار خب.» وکیل با زبان اشاره از حسابدار پرسید که پول ها کجاست؟ سپس رو به آقای رئیس گفت: «او می گوید نمی دانم.» رئیس یک تفنگ از جیب خود در آورد، آن را بر روی شقیقه حسابدار گذاشت و رو به وکیل گفت: «از او بپرس آن پول لعنتی را کجا گذاشته است؟» وکیل به حسابدار گفت: «او می خواهد بداند آن پول کجاست؟» حسابدار باز هم با زبان اشاره گفت: «باشه باشه می گم. پول ها در یک چمدان قهوه ای در حیاط پشتی خانه من است.» رئیس پرسید: «خب گفت پول ها کجاست؟» وکیل گفت: «او می گوید نمی دانم و برو به جهنم! تو جرأت نداری ماشه را بکشی!»
مترجم: فرنگیس یاقوتی
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حکایت
تعداد بازدید : 76
مهمان بد دهان عارف نامدار
معروف کرخی از عارفان نامدار قرن دوم هجری بود. روزی برای او مهمانی رسید که بسیار بیمار، نالان و بداخلاق بود. معروف کرخی مهمان خود را نگه داشت و به او بسیار مهربانی کرد، اما آن مهمان آن قدر ناله و فریاد می کرد که همه از اطراف معروف کرخی گریختند. معروف، دشنام های بیمار را نشنیده گرفت و باز هم به او خدمت کرد. یکی از دوستداران معروف به او اعتراض کرد که چرا به این مرد نمک نشناس این همه خدمت می کند، اما معروف خندید و گفت کسی که از ناراحتی و درد نمی تواند بخوابد و ناله می کند، ناله ها و ناسزاهای او را باید نشنیده گرفت.
برگرفته از بوستان سعدی
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 65
آزمون هوش
سوال هوش: چند حالت برای قراردادن شکل «الف» داخل شکل زرد رنگ وجود دارد؟
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
اندکی صبر
تعداد بازدید : 44
روزگار قبل و بعد از ما
خوش باش
که روزگار پیش از من و تو
تا بود
چنان بود و چنین خواهد بود
بدرالدین هلالی
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 60
بریده کتاب
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
چند سال بعد در چنین روزی
تعداد بازدید : 44
جشنواره ملی اسباب بازی برگزار می شود
به نقل از روابط عمومی و امور بین الملل «کانون بازی، شادی، تماشا»، هدف این جشنواره آشنا کردن کودکان با مفهوم اسباب بازی و آموزش بازی های فیزیکی و بدنی به آن هاست. در حاشیه این جشنواره کارگاه هایی برای پدران و مادران برقرار خواهد شد تا روش های ترک دادن کودکان از بازی های رایانه ای را بیاموزند. همچنین این جشنواره دارای بخش هایی از قبیل نصب رایگان نرم افزارهای بازی روی گوشی والدین کودکان، کارگاه آموزشی قوز نکن پشت رایانه و برگزاری مسابقه های «هرکی هنگام کار با تبلت کمتر پلک بزنه»، «تشخیص اسم اسباب بازی هایی مانند توپ و عروسک برای کودکان»، «دو دقیقه بدون گوشی تلفن همراه طاقت بیار» و «اگه تونستی بدو» است. در مراسم اختتامیه نیز از عروسک های دارا و سارا به خاطر یک عمر فعالیت بی ثمر تقدیر می شود و طی تشریفاتی بازنشسته خواهند شد! الکی
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 136
دور دنیا
ساعتی که 13 سال است زنگ می زند!
آدیتی سنترال/ ساعت زنگ دار «جری لیدن» مرد میان سال روسی 13 سال است که هر روز صبح راس ساعت 8 از داخل دیوار شروع به زنگ زدن می کند تا به او یادآوری کند که چه اشتباه بزرگی را مرتکب شده است! او 13 سال پیش تصمیم گرفت تا سازوکار جالبی برای ساعت زنگ دارش تعبیه کند و آن را از سقف آویزان کرد تا صبح ها مجبور شود برای خاموش کردنش بلند شود. اما یک روز صبح ساعت از روی سقف به داخل گودالی در زیر شیروانی افتاد. جایی که دسترسی به آن غیر ممکن است مگر با خراب کردن خانه و دیوارها! او و همسرش فکر کردند که تا سه ماه دیگر باتری ساعت تمام می شود و برای همیشه از دستش راحت می شوند. اما حالا 13 سال می گذرد و ساعت زنگ دار آن ها وفادارانه هر روز از ساعت 8 تا 8:30 زنگ می زند!
شاهزاده قلابی!
آدیتی سنترال/ مرد 57 ساله ایتالیایی که سال ها خودش را به عنوان یکی از شاهزادگان و خانواده های سلطنتی اروپا جا زده و از این طریق میلیون ها دلار کاسبی کرده بود، توسط پلیس ایتالیا دستگیر شد! جالب این جاست که در تمام این سال ها رسانه های دولتی، بازیگران و مشاهیر این کشور هم ادعای او را قبول کرده بودند و با او رفت و آمد داشتند. این مرد که نام اصلی اش فاش نشده است، مدارک جعلی از شاهزاده آلبانی، مونته نگرو و صربستان را به مردم نشان داده و آن ها را فریب داده بود.
زوجی که 9 سال است غذا نخورده اند!
آدیتی سنترال/ یک زوج کالیفرنیایی می گویند از آخرین باری که یک غذای کامل خورده اند 9 سال می گذرد! آن ها می گویند به جای این که انرژی خود را از غذا بگیرند، از طبیعت می گیرند و به جای این که ساعت ها وقت و پولشان را در مغازه های خواربار فروشی بگذارند؛ به سفر می روند. آن ها در طول این سال ها هرگز غذا نخورده اند و گاهی میوه یا آب یا سبزی می خورند. بیشتر روزها هم چیزی به جز آب نمی نوشند و مدعی هستند که کاملا سالم اند!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 170
دنیا به روایت تصویر
برنامه تفریحی سر خوردن روی زمین لیز شده با کف در آمریکا، عکس از رویترز
ژست متفاوت جواد رضویان و علی اوجی در حاشیه یک مراسم خیریه، عکس از مهر
شرکت کننده هندی در مسابقات جهانی هنرهای رزمی، عکس از شینهوا
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 103
زندگی سلام
* اسکار بهترین نداشتن هم می رسه به «نداشتن امتحان»!
* بالاخره یک روزی علم اون قدر پیشرفت می کنه که در جواب «هر جور راحتی» یک دمپایی ابری به صورتِ خودکار بخوره تو دهن طرف!
* واسه اولین بار رفتم باشگاه بدن سازی، مربی یک نگاهی به بدنم انداخت و گفت: تنها ورزشی که تو این ۳۰ سال کردی، جلو بازو با در یخچال بوده. درسته؟!
* غیر از «جدیدالورود»، یک نوع دیگه دانشجو هم داریم که هرگز فارغ التحصیل نمی شه و به اونا می گن «بعید الخروج»!
* خوبه تو بیو اینستا می نویسید follow=follow ما فکر می کردیم follow=mc2!
* بالاخره نتونستیم با پشههای تو خونه به یک جمع بندی مثبت برسیم. قرار شد ما از این خونه بریم، اونا بمونن!
* داری تو نت می چرخی و لذت می بری و باد خنک می خوره تو صورتت و موهیتو رو سر میکشی که یکهو پیامک میاد ۸۰ درصد حجمت رو مصرف کردی، اصلاً میری ته چاه بدبختی و ناامیدی!
* کافیه یک نذری برامون بیارن تا مامانم بگه خب غذا که هست، یک املتم کنارش درست می کنم اصلا هم فرقی نداره چی آورده باشن حتی شده چهار تا خرما!
* هر کی بهتون گفت می شه یک سوال بپرسم بگید نه. نه گفتن رو از همین جاها شروع کنید!
* این ترم از واحدهام خیلی راضی بودم. ترم بعدم باز همین ها رو ور می دارم!
* یه بار استاد گفت شما فقط بیاید بشینید سر جلسه امتحان، من قبولتون می کنم. من حتی اونم افتادم!
* شاید واقعا اول سابقه کار بوده بعد کار به وجود اومده که این جوری از ما انتظار دارن!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
این کیه؟
تعداد بازدید : 88
مسابقه شماره 39
سلام. 100 درصد شرکت کنندگان در مسابقه هفته پیش و 90 درصد شرکت کنندگان در مسابقه 2 هفته پیش، پاسخ صحیح رو برای ما فرستادند و شانس برنده شدن داشتند. حالا باید ببینیم این هفته چه می کنید. همان طور که می دونین روال مسابقه این جوریه که شما باید تشخیص بدین کاریکاتور بههمریخته چاپ شده کیه و اسمش رو تا ساعت 23 فردا پنج شنبه برای ما به شماره 2000999 پیامک کنین. جواب رو شنبه همینجا میبینین. بین کسانی که جواب رو درست بفرستن، قرعهکشی میکنیم تا یک نفر به عنوان برنده معلوم بشه. عکس و کاریکاتور برنده رو چهارشنبه هفته دیگه و با مسابقه بعدی، میتونین همین جا ببینین. عکس و کاریکاتوری هم که این بغل میبینین، خانم «مریم تقی پور»، برنده مسابقه هفته پیش هستن. پس تا شنبه منتظر جواب این کاریکاتور باشید.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
گزارش های یک مریخی
تعداد بازدید : 77
گزارش شماره یک: استقرار در خانه زمینی
من یک مریخی هستم. از مریخ کوبیدهام آمدهام تا در این ماموریت به بررسی وضعیت زمین و زمینیها بپردازم. در واقع ما توی مریخ سردمان بود و تصمیم گرفتیم یک سیاره دیگر را برای زندگی انتخاب کنیم که یکی از بهترین گزینههامان زمین بود. گزارشهای دنباله دارِ من در این ماموریت را میتوانید بخوانید.از دیروز در خانه زمینیام مستقر شدهام. دیروز که میگویم یعنی گذشت 24 ساعت زمینی. خانهام خیلی مجلل نیست. در واقع اصلا مجلل نیست. خیلی با آن چیزی که آقای بنگاهدار برایم توصیف کرد تفاوت دارد! میگفت منظرهای را که من توی این خانه دارم کمتر کسی توی شهر دارد. البته الان که این گزارش را مینویسم تنها منظره من پنجره کوچکی است که رو به پارکینگ ساختمان باز میشود. بنگاهدار میگفت جای خلوت و ساکتی است البته اگر صدای کر کننده موتورخانه و سر و صدای توی پارکینگ را در نظر نگیریم کاملا حق با اوست. اما به نظرم کلا بنگاهدارها آدم های مهربانی هستند که دوست دارند هر طور شده شما را صاحب خانه کنند. یا به قول آقای عنایت، همسایه بالایی که به این موضوع بدبینانه نگاه میکند این بنگاه دار محل ما میتواند آغل گربه را به جای کاخ کرملین به آدم اعطا کند. البته فقط این یکی این طوری است. بله میگفتم، این جا به من گفته اند از کسی نباید انتقاد کنم چون همه آدم های حساسی هستند که زود چینی نازکِ شخصیت شان ترک بر میدارد. پس بگذارید از خود شما انتقاد کنم. این پول بود که برایم فرستادید؟ بروید ببینید بقیه سیاره ها ماموران خودشان را چطوری روی سرشان حلوا حلوا میکنند. اصلا حالا که این طور شد معنی حلوا را هم بهتان نمیگویم تا از کنجکاوی تا پاشنه پایتان بسوزد.پایان گزارش اول/ محمدعلی محمدپور
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 31
ما و شما
ممنون که از دکتر شریعتی یادتون نرفت. پرونده جالبی بود. هانیه، مشهد
* واقعا همچین دورگه های ایرانی داشتیم و نمی دونستیم. آفرین به ایرانی که هر کجا باشه، باعث افتخاره.
* لطفا ترسانک ها رو بیشتر کنید.
* لطفا از دور دنیا بیشتر مطلب بذارید البته از بهترین هاش. ممنون. واقعا عالیه.علیرضا متحدی، فریمان
* یا ترسانک چاپ نکنین، یا هم اگر چاپ می کنین با خوندنش آدم واقعا بترسه.
* آق کمال، از این که در همشهرى سلام به لهجه مشهدی بها میدی و آن را تبلیغ و ترویج می کنی از جناب عالی کمال تشکر را دارم!
* لطف کنید مسابقه «این کیه؟» رو همیشه چهارشنبه ها چاپ کنید. ممنون. علی، 23 ساله
* زندگی سلام عزیز. لطفا یک پرونده درباره نجوم و ستاره ها و کهکشان ها بنویس. سنا صانعی،8 ساله از مشهد
* مادر عزیز و مهربانم خانم زهره ملکانی، برای تمام کارهایی که برایمان انجام دادی از تو سپاس گزاریم.
* همسر عزیزم سکینه جان. بابت 25 سال زندگی مشترک، ایثار و جان فدایی در زندگی مون ازت ممنونم و عاشقانه دوستت دارم.
همسرت طالب
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 33
پاسخ آزمون هوش
پاسخ آزمون هوش: همان طور که در تصویر می بینید، 16 حالت برای قرار گرفتن شکل «الف» در داخل شکل زرد رنگ وجود دارد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
افسانه های نوین
تعداد بازدید : 57
پسر ناخلف و پدر تهی جیب
روزی روزگاری مردی پسری ناخلف داشت. پسر به قدری بد بود که مایه عذاب پدر بود و پدر روزی هزار بار آرزو میکرد ایکاش آن روزی که چشمش به همسرش افتاد، زبانش لال و پایش قلم شده بود و به مادرش نمیگفت به خواستگاری آن دختر بروند و با او ازدواج کند که نتیجه ازدواج شان آن پسر تحفه شود. یک روز پدر رو به پسر کرد و افزود: «دیگه به این جام رسیده از دست تو. الکی عمرم رو به پات ریختم تا آدم بشی ولی فایدهای نداشت...» پسر بیادب و بیهنر که اولش مشغول مسخرهبازی بود و به حرفهای پدر وقعی نمینهاد، وقتی این حرف پدر را شنید بهش برخورد و افزود: «حالا که اینطور شد منم از این جا میرم و زحمت میکشم تا به مال و منال برسم و روزی فرماندار این ولایت می شم و میام این جا تا شما متوجه بشی که من آدم لایقی هستم.» پدر در دلش خوشحال شد که سرانجام غر زدنهایش فایده داشت و به غرور پسر برخورد و باعث شد به خودش بیاید و برود آدم بشود.
پسر کولهبارش را که شامل یک دست لباس، یک جفت کفش، یک دست آینه و شانه، یک شاخه نبات، یک بقچه نان و پنیر با کمی گردو و یک شیشه روغن و نمک و فلفل به میزان کافی، بود بست و راه افتاد. پدر که دید از شر این پسر ناخلف خلاص شده بشکنزنان این خبر مسرتبخش را به همسرش داد و هر دو سفره انداختند تا جشن بگیرند. غافل از این که دو دقیقه بعد پسر به خانه برگشت و افزود: «ببخشید مزاحم می شم، راستش متاسفانه پول کرایه الاغ ندارم. بابا یک کیسه اشرفی بده بیاد که هم بتونم باهاش سفر کنم، هم سرمایه کنم. یالا پول بده. هنوز نشستی داری دوغ مینوشی؟ گفتم پاشو پول بده!» (متاسفم که برای نشان دادن بیادبی این پسر مجبور شدم این الفاظ را بیان کنم- مولف)
خلاصه پدر و مادر دوباره اعصابشان به هم ریخت و چون پولی در بساط نداشتند ترجیح دادند فرزند بیادبشان کنارشان باشد و به هر مصیبتی هست تحملش کنند. ولی چون داستانهای ما «هپی اند» است و عاقبت به خیری دارد، همان شب که پسر خوابید و در خواب بر اثر گزش عنکبوت و به دنبالش یک جهش ژنتیکی اخلاقش عوض شد و فردا صبح تبدیل شد به یک گل پسر که مایه مباهات پدر و مادرش شد، ارواح یکی از بستگان نزدیک پدرش!
علکساندر کاربراتور
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.