تعداد بازدید : 0
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در محضر بزرگان
تعداد بازدید : 64
اصول پابرجا ماندن بر توبه
آیت ا... مکارم شیرازی در خصوص پابرجا ماندن بر توبه گفتهاند: «توبه باید پا برجا و دایم بوده باشد، هر زمان خطایی از انسان بر اثر وسوسه های نفس اماره سر بزند، باید بلافاصله به سراغ توبه رود و به مرحله نفس لوامه برود و وقتی که به مرحله نفس مطمئنه برسد، ریشههای وسوسهها از بیخ کنده میشود و از سوی دیگر از هر گناهی که توبه میکند، باید کمال مراقبت را به خرج دهد که آن توبه را نشکند و بر تعهد خود نسبت به ترک آینده در پیشگاه خدا باقی بماند.»
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
احکام
تعداد بازدید : 76
کسب اجازه از مرجع برای پرداخت سهم سادات
محمد علی ندائی- خمس شامل سهم امام و سهم سادات می شود. معمول است که مقلدان، سهم امام را به مرجع تقلید خود می پردازند تا مرجع تقلید در مصارف مد نظر، آن را هزینه کند اما درباره سهم سادات، برخی از مراجع عظام تقلید فتوا می دهند که مقلد می تواند بدون اجازه ازمرجع، سهم سادات را به سادات نیازمند بدهد. حضرت آیت ا... خامنه ای در استفتایی بر کسب اجازه از مرجع (یا نمایندگان ایشان) در پرداخت سهم سادات تاکید می کنند و چنین فتوا می دهند:
سوال: آیا اجازه میفرمایید که افرادی خودشان سهم سادات را به سادات فقیر بدهند؟
جواب: کسی که سهم سادات بر عهده اوست، واجب است در پرداخت آن به مستحقین اجازه بگیرد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 92
فتونکته
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
داستانک
تعداد بازدید : 78
پادشاه لَنگ و اشراف زاده لَنگ تر!
روزی روزگاری پادشاهی زندگی میکرد که یک پایش لنگ بود. درباریها برای این که خودی نشان بدهند، در برابر شاه میلنگیدند و راه میرفتند. در قصر، از تالار انتظار تا اتاق شاه، همه میلنگیدند. روزی اشرافزادهای که هنوز به درستی رسم درباریها را نمیدانست، فراموش کرد بلنگد. او راست راست از مقابل شاه گذشت. در بارگاه شاه، همه، از سربازها گرفته تا درباریان زیرزیرکی میخندیدند. همه خندیدند جز شاه که غرولندکنان پرسید: «آقای محترم، بگویید ببینم، شما چرا نمیلنگید؟». او گفت: «نه سرورم، اشتباه نکنید. باور کنید من هم میلنگم. آخر پاهای من پر از میخچه است. اگر میبینید که من صافتر از همه راه میروم، به این خاطر است که هر دو پایم میخچه دارد و من روی هر دو پا میلنگم!»
بر اساس داستانی از «گوستاو نادو» نویسنده و شاعر فرانسوی
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 50
انگلیش آموزی
نویسنده: میترا تاتاری، تصویرساز:سعید مرادی
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
اندکی صبر
تعداد بازدید : 39
درد دوست داشتن
گاهی دوست داشتن آدمها
درد دارد!
دردش این است که
کسی حرف ِدلت را
نمی فهمد ...
هوشنگ ابتهاج
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 110
بریده کتاب
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 172
دور دنیا
جراحی زیبایی برای شبیه شدن به موجود فضایی!
آدیتی سنترال/ «وینی آه»، مرد جوان 25 ساله که در آمریکا آرایشگر و مدل است، از 17 سالگی رویای عجیبی در سر داشت که با صرف 50 هزار دلار و انجام بیش از صد عمل جراحی زیبایی به آن رسید! او دوست داشت تا شبیه یک موجود فضایی شود که نه زن است و نه مرد! با این حال هنوز هم کاملا از نتیجه کارش راضی نیست و می خواهد 160 هزار دلار دیگر هم برای جراحی زیبایی هزینه کند!
گران ترین هوای دنیا!
دیلی میل/ در کشور «سوئیس» همه چیز گران است، حتی هوای کوهستان! یک شرکت انگلیسی به نام «هوای کوهستان» که در سوئیس تاسیس شده است، هوای قسمت های مختلف کوه های آلپ را در بطری شیشه ای می فروشد! نکته قابل توجه این است که هر بطری یک لیتری از این هوای ناب، 167 دلار قیمت دارد! این شرکت با بررسی ها و تحقیقات بسیار و داشتن مدرک، ثابت کرده است که این هوا، پاک ترین و بهترین هوای دنیاست و برای همین هم ارزش زیادی دارد.
کک و مک، مد جدید!
آدیتی سنترال/ در حالی که بسیاری از خانم ها سعی می کنند تا هر طور شده لکه های کک و مک طبیعی روی پوست شان را بپوشانند، مد جدید تتو کردن کک و مک روی پوست در آمریکا به راه افتاده و بسیار فراگیر شده است! برخی حاضرند برای این که نقطه های سیاه کک و مک روی پوست شان بیاید، زیر سوزن بروند. این لکه ها که در ابتدا سیاه است بعد از مدتی قهوه ای می شود و برای همیشه روی پوست باقی خواهد ماند.
فروش خمیر کیک!
آدیتی سنترال/ خیلی از ما موقع بچگی، عاشق خوردن خمیر کیک قبل از پختن اش بودیم اما یک کیک فروشی در روستای کوچک گرینویچ در نیویورک، تصمیم گرفته است تا این رویای کودکی را برای خیلی ها تحقق بخشد. این فروشگاه به جای کیک، خمیر کیکی خام را با تزئینات خاص و زیبا به دست مشتری می دهد. «کریستین تام لن»، صاحب 28 ساله این فروشگاه می گوید همیشه در کودکی دوست داشته خمیر کیک خام را به جای کیک بخورد!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 143
دنیا به روایت تصویر
مراسم سنتی «جنگ آردهای رنگارنگ» در یونان، عکس از رویترز
سوار شدن حلزون بر پشت لاک پشت در سواحل فلوریدا، عکس از تلگراف
پرواز نمایشی خلبانان در نمایشگاه هوایی بین المللی استرالیا، عکس از تلگراف
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 131
3نقطه
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
شعر طنز
تعداد بازدید : 64
حقِّ سکوت ...
پدرم با شتاب وارد شد
با کمی اضطراب وارد شد
وحشتی در صدا و سیمایش!
تلفن را کشید از جایش
کرد خاموش هرچه روشن بود
وَ نگاهش به جانب من بود
گوشه مبل راحتی کِز کرد
صورتش را ز غصه قرمز کرد
گاه و بی گاه سر تکان می داد
کوچه را هی به ما نشان می داد
روی پیشانی اش عرق گُل کرد
وَ کمربند خویش را شل کرد
همه دیوانه تب و تابش
بود سوراخ هر دو جورابش
هی در آن حالت پریشانی
ضربه می زد گهی به پیشانی
من به فکرِ پدر ولی ریلکس
مادر و خواهرم ولی بر عکس
پدرم می کشید هی سیگار
مادرم گرم شست و شوی خیار
به پدر گفت: « نازنین همسر!
از چه هستی تو این چنین پرپر؟
از چه رو هی به خویش می لولی؟
صرع داری وَ یا که گاگولی؟»
گفت بابا که: «ای زنِ خیره
آفتِ جان ما و همشیره!!
به خدای احد گرفتارم
آمده پشت در طلبکارم
گر رسد دست او به من بی شک
می کُشد بنده را به ضرب کتک
همه ساکت شوید و بی حرکت
زیر لب هم نمی کنید صحبت
تا نفهمد که بنده این جایم
همه جا را شدید می پایم»
من به فکرِ پدر ولی ریلکس
مادر و خواهرم ولی بر عکس
زنگِ در خورد و ما همه ساکت
پدرم سرد و خشک چون ماکت
مادرم در میان این برهوت
به سرش زد هوای حقِّ سکوت
گفت: « ای بید ما و سروِ سَهی
گر که خواهی ازین بلا برَهی
باید از بهر من طلا بخری
یا مرا تور ترکیه ببری!
مادرت را نیاوری منزل!
بر لب خواهرت زنی فلفل!
خواهرم گفت: « ای پدر جانم!
بنده هم از گروه مامانم!!
بهر من هم بگیر رایانه
تا بمانی همیشه در خانه!»
صورتش را پدر پر از خش کرد
به خودش ضربه ای زد و غش کرد
من به فکر پدر ولی ریلکس
مادر و خواهرم ولی بر عکس
امیر حسین خوش حال
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 144
زندگی سلام
شیوه زیرکانه برای فروش بیشتر!
* کاشکی فامیلامون بدونن وقتی بزرگ تر می شیم، باید مبلغ عیدی رو زیاد کنن! نه این که دیگه عیدی ندن بهمون!
* در این روزهای نزدیک به عید، میل من به خرید با حساب بانکی ام نسبت معکوس داره!
* از اون جایی که من هر چی بخوام یادم بره تا ابد یادم می مونه، شب های امتحان به جای این که حفظ کنم سعی میکردم فراموش کنم!
* در زندگی فقط اون زمانی خوب بود که بزرگ ترین دغدغهمون تموم کردنِ پیک نوروزی بود!
* طرز خونه تکونی من: شروع کردن از کمدم... پیدا کردن یه چیزی برای ۵ سال پیش... خیره شدن به اون به مدت ۳۰ دقیقه... رفتن به رختخواب با هندزفری!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 0
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 50
ما و شما
* روزنامه تون خیلی باحاله! به خصوص قسمت نیازطنزی ها. همین جوری ادامه بدین خوبه. آرام عابدی
* اگر براتون مقدوره، صفحه کودک و نوجوان زندگی سلام رو که شنبه ها چاپ می شه، به روز دیگری منتقل کنید. با تشکر.
* درباره مشکلات خر و پف و درمان آن مطلبی بگذارید. سپاس.
* لحظه رفتنت، شبیه قهوه تلخی است، که باید آن را، ثانیه به ثانیه نوشید. حسن عبدلاهی ابیز
* مادر عزیزم ازت ممنونم که از کودکی، سختی های بزرگ کردن منو به جون خریدی. امیرحسین
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تعداد بازدید : 61
تا حالا دقت کردین؟
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
افسانه نوین
تعداد بازدید : 59
سوارکار اصیل و پیاده سفیل!
در زمانهای قدیم، مردی سوار بر اسب درحال چرخیدن در کوه و در و دشت بود که ناگهان مرد دیگری را کنار جاده دید که میلنگید. این که آن مرد اول سرخوش در بیرون شهر چه میکرده و آن مرد دوم هم کنار جاده چه کار داشته، در هیچ کدام از نسخههای خطی این افسانه نیامده است. پس ما به چند و چون این دیدار کاری نداریم. مرد سواره که دید مرد پیاده به سختی راه میرود، دلش سوخت و با راهنما زدن، به منتها الیه سمت راست و شانه خاکی جاده کشید و اسبش را پارک کرد و پیاده شد و افسار را به مرد لنگان داد.
مرد لنگان که انگار منتظر این لحظه بود، افسار را گرفت و افزود: «دستت درد نکنه، میدونستم که یک جوانمرد از این جا رد خواهد شد و دلش برای این وضعیت من خواهد سوخت و مرا سوار خواهد کرد.» مرد سوارکار سرش را خارید و افزود: «ممم... راستش کار دیگهای داشتم ولی اشکالی نداره. تا من می رم پشت اون بوتهها، تو سوار اسب شو که وقتی برگشتم به شهر برسونمت.» مرد لنگان مانند جکی چان پرشی زد و روی اسب پرید و د برو که رفتیم.
مرد سواره که از پشت بوته برمیگشت و چشمانش پرنور شده بود و صحنه را دید، پوزخندی زد و از توی جیبش دزدگیر اسب را درآورد و دکمهاش را زد. در همان لحظه اسب که دور شده بود، تک چرخی زد و سرش را کج کرد و به سمت مرد برگشت. مرد لنگان که از تعجب کفش را بریده بود افزود: «اممم... چیزه، داشتم تستش میکردم ببینم زیرپاش چطوره؟ انصافا خیلی خوشرکابه!» صاحب اسب پوزخندی زد و افزود: «آره جون خودت! بپر پایین! با این کارت هم خودت رو وسط بیابان سفیل و سرگردان کردی، هم داشتی روح جوانمردی را از بین میبردی که دیگر کسی دلش برای ناتوانی نسوزد.» سپس از یقه مرد لنگان گرفت و از روی اسب به پایین پرتش کرد و خودش سوار شد و در حالی که لبخند میزد، دزدگیر اسبش را رو به دوربین نشان داد و افزود: «با دزدگیرهای اسب اصل، از اسب و اصل خود محافظت کنید»!
علکساندر کاربراتور
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.